فویاد و وارثانش

    «غنایِ احساسیِ آثار دهه‌ی بیست فرانسه هوش از سر می‌بُرد. اما میراث دومینِ انقلاب در سینمای فرانسه، همان موج نویِ مشهور، به دهه‌ی دومِ هزاره‌ی بیستم بازمی‌گشت. سال‌های جنگ بزرگ، و فیلمسازی که از روی زیاده‌خواهی و بنا به فرصتی که در اختیارش بود، سریال‌های چند ساعته برای سینما می‌خواست. لویی فویاد؛ افسانه‌هایِ زیادی پشت سر او هست: سورئالیستِ خوش‌ذوق (بونوئل جایی گفته که سازنده‌ی آن سریال‌ها الگویِ او بود)، و اولین عامل واقعی میزانسن (بوردول او را مَقدم بر ولز و رنوار معرفی می‌کند). اما آنچه جمع‌بستی از تمامیِ آن تعاریف به حساب می‌رفت، و در گذر زمان وارثین را به رجعت به سوی او فرا می‌خواند، مواجهه‌ی فویاد با پاریس در دل بحران بود. و البته رهنمون‌های تازه‌اش برایِ سینما –که به قولِ رَنه – از دلِ ریشه‌های آن و در حد فاصل میانِ لومیر و ملی‌یس پیدا می‌شد. فیلم‌ها را که نگاه می‌کنیم – فیلم‌های ریوت، گدار، فرانژو، رولن، رنه – به نظر می‌رسد فویاد برای آن‌ها صرفاً یک ایده‌ نبود. محرک و الهامی بود که چگونه فیلم بسازند و پاریس را در قاب بگیرند. اما آخر آموزه‌های فویاد در فیلمسازی چه بود؟ چرا تا همین امروز تداوم دارد؟ تکلیف «ایرما وپ» از آسایاس مشخص است – ادای دین به موزیدورایِ افسانه‌ای – آیا پرسه‌زنی جوان‌های پرعطش بونلو در میادین پاریس نسبتی با فویاد دارد؟ و آیا گره‌خوردن سرنوشت پاریس به جهان در «دمون‌لاور» ارتباطی به آموزه‌های فویادی ندارد؟ قرار نیست به همه این سوالات پاسخ دهیم. پاسخی هم نداریم. ایستار دوازدهم «به روش فویاد» اختصاص دارد، و علاوه بر تعقیب خود او، نگاهی – حتماً ناکامل – به برخی‌ آموزه‌های وارثین از سینمای او می‌اندازد. لازم به گفتن نیست که لذت دیدن این آثار به جای خود و در اولویت خواهد بود.»