هانا شیگولا: ضدّ ستاره

نویسنده: استفان لُوری، هلموت کُرت

ترجمه : سحر حاجیلویی

دو فیلم اول فاسبیندر تصویرِ «مریلین حومه نشین» که مقدم بر این توسط هانا شیگولا تعریف شده بود را ارائه می‌دهد. از طرفی این شخصیت وجهه‌ای وابسته به مرد و حساس روی ظاهر دارد و سعی می‌کند خود را به عنوان یک ابژه جنسی بنمایاند اما علاوه بر اینها او وجهه متفاوت و عمیق‌تری را نیز نشان می‌دهد: زن معصوم-ساده‌لوحی که اُمیدوارانه بر تحقق خوشبختی خود اصرار می‌ورزد . زنی که تجسم «منشأ اشتیاق» در طول فیلم است.

و روش فاسبیندر برای به صحنه آوردن این ویژگی‌ها که به شکل بیرونی در سبک بازیگری خود را نشان می‌دهند، قبلاً توسط شیگولا طراحی شده بود: به عنوان یک مریلین حومه‌نشین و یک شخصیت بومی، هانا شیگولا طوری در فیلم‌های فاسبیندر می‌خرامد که گویی اثری هنری با موهای مجعد و چشم‌های مصنوعی تیره است.

چشم‌ها. که حالتش هنرپیشه‌های فیلم‌های صامت را به یاد می‌آورد، نه ساخته فاسبیندر بلکه نوآوری خود اوست. شیگولا می‌گوید: «در فیلم‌های نخستین می‌توانستیم خودمان لباس‌ها را انتخاب کنیم. می‌توانستی هر چه می‌خواهی بپوشی و راینر می‌گفت که سبک لباس پوشیدن من را بسیار دوست می‌دارد. آن وقت‌ها من درست مثل یک عروسک آرایش می‌کردم و هدایت ما شکل کنترل از راه دور را داشت.»

اگرچه این تصور از شخصیت با شخصیت خود شیگولا ارتباط نزدیکی داشت و احتمالاً ریشه‌های زیستی مشترکی هم بین آن دو وجود دارد، -وقتی هفده ساله بود مریلین مونرو و بریژیت باردو، الگوهایش بودند. اما نقش در بازی و روی صحنه متولد شد و نه از زندگی خصوصی او. شیگولا این نقش را کاملاً در تضاد با شخصیت خودش توصیف می‌کند:

«نسبت اولین نقش من در اولین فیلم فاسبیندر با خودم درست مثل نسبت پوزتیو به نگاتیو در عکاسی است. چه در فیلم «عشق سردتر از مرگ است» (1969) یا «کاتزلماخر» یا «خدایان طاعون» (1970) یا «سربازان در اینگلوشتات» (1971) در همه این فیلم‌ها من همواره دختر از همه جا بی‌خبر و در حاشیه‌ای بودم که توانایی ابراز نظر ندارد و گول هر چیزی را می‌خورد –اما در زندگی واقعی تقریباً برعکس بود. زنی بودم بسیار تحصیل‌کرده، دانشجویی روشنفکر که فکر می‌کرد زیادی از کنه چیزها خبر دارد در نتیجه خودش را در هیچ چیز دخالت نمی‌داد.»

اما در این فیلم، حضور او روی پرده سینما شخصیت خود را عینیت می‌بخشد همین سبب می‌شود تا او فارغ از درجات فیلم‌های فاسبیندر تبدیل به یک ستاره شود.که البته رفتار شخص او برای پذیرش این موقعیت به نسبت غیرمعمول بود. همانطور که در رسانه‌ها اشاره شد: از شیگولا به عنوان یک ضد-ستاره یاد می‌شود که ناحق هم نیست. موقعیت حرفه‌ای شگفت‌انگیز و شهرت و زرق و برقی که به همراه می‌آورد مشخصاً برای او اهمیت ندارند.

اگر به درستی هانا شیگولا را قضاوت کنید، او دختر جوان مدرنی است که دوست دارد طبق مد روز لباس بپوشد، آزاداندیش است و به هنجارهای اجتماعی نگرشی منطقی و بدبینانه دارد.

توسعه تصویر

فیلم‌های اول شیگولا به سبکی قدرتمند شناخته شدند و این روند در کارهای بعدی او ادامه و افزایش پیدا کرد. او ثابت کرد که قادر است در عین اینکه بسیار طبیعی بازی می‌کند، شخصیت خودش یعنی هانا شیگولا را هم حفظ کند. این نکته مشخصاً در فیلم‌ «تاجر چهارفصل» (1971) کاملاً عیان است. این فیلم در ذات منتقد اجتماعی خود به شکلی واقع‌گرایانه و ملودرام مرحله‌ای جدید در کارنامه کاری فاسبیندر به شمار می‌رود. درست شبیه «کاتزلماخر» (1969) هانا شیگولا در نقش «چِر» تنها شخصیت قصه است که درک و دلسوزی خود را نثار دنیای بیرون می‌کند و همین سبب می‌شود تا همه از او متنفر باشند و از او بهره‌برداری کنند. با وجود عناصر کاهش دهنده فاصله میان تماشاگر و نمایش در دراماتورژی که به منظور تأثیری گذاری اثر طراحی شده، او در ارائه نقش خود هرگز خود را جدا از دیگر شخصیت‌ها ارائه نمی‌دهد. در نمایش تلویزیونی «یاکوب فون گونتن» (1971) به کارگردانی پیتر لیلیِنتال که بر اساس رمانی نوشته روبرت والزر ساخته شده، او نقشی کاملاً متفاوت و در عین حال به طرز حیرت‌انگیزی طبیعی را بازی می‌کند. در نقش یک مدیر مؤسسه آموزشی خدمتکاران، هانا شیگولا وقار و انسانیت یک زن نجیب‌زاده را به نمایش می‌گذارد.

شیگولا که البته با کارگردان‌های دیگری نیز کار کرده اما همچنان متأثر از همکاری‌اش با فاسبیندر است، و توانسته تنوع گسترده‌ای از شخصیت‌ها را در کارنامه کاری داشته باشد. بسیاری از لحظه‌ها نمایانگر سبک بازی او متمایز است اما از منظر تأثیر و شخصیتی که او بازی می‌کند، شباهت‌ اندکی به «مریلین حومه نشین» (vorstadt Marilyns)[1] و یا «پرولتاریایِ افتاده» (Proletarian Vamp)[2] که در اولین فیلم‌های فاسبیندر پررنگ هستند ، به چشم می‌آید. لحن آرام او هنگام صحبت کردن و حرکات اغراق شده بدن نه تنها با نقش بیگانه نیست بلکه کاملاً در اجرا ادغام شده است. ملایمت و جذبه روحانی شخصیت در راستای نقش‌های قبلی شیگولا قرار دارد. در این فیلم نیز شیگولا با توجه به شخصیت ذاتی نقش، تربیت و ریشه‌هایش یک جور احساس رهایی از بند تعلق و سر‌به‌هوا بودن را القا می‌کند. فیلم فاصله میان سبک زندگی فردی و شرایط اجتماعی را خیلی واقع‌گرایانه به تصویر می‌کشد. در سریال تلویزیونی «هشت ساعت که یک روز نیست » (1972) نیز شیگولا در یک نقش رئالیستی ظاهر می‌شود. فاسبیندر جانمایه نقد اجتماعی کارش را نه به شکل سرد بلکه به صورت یک سریال خانوادگی سرگرم‌کننده ارائه می‌کند که در آن تلاش می‌کند تا همزمان هم چیزی را آموزش دهد و هم با درگیر کردن عاطفی بیننده، به گستره بزرگی از مخاطب دست یابد. با استفاده از مثال خانواده طبقه کارگر، مقطعی از زندگی روزمره و سبک زندگی آن‌ها، با به نمایش گذاشتن مشکلات و رویدادها نه فقط در محیط کارخانه بلکه در محیط زندگی خصوصی شخصیت‌ها در طول فیلم،  ذهنیت افراد دغدغه‌مند را نیز ارائه می‌کند. با این حال، به سبب پیام منتقدانه اجتماعی آشکار در فیلمنامه، این سریال در رسانه‌ها جنجال بسیاری به پا کرد و بعد از 5 قسمت کنسل شد.

هانا شیگولا در این سریال نقش ماریون یک کارمند جوان را بازی می‌کند که دوست‌داشتنی، طبیعی و گه‌گاه ساده‌لوح می‌شود اما عموماً زن جوان باشعوری است که شخصیت محکمی دارد. او دوست‌پسر خود را تشویق می‌کند تا در برابر بی‌عدالتی و مشکلات محل کار خود فعالانه مقاومت کند: «استعفا دادن حقیقتاً آخرین کاریه که انجام می‌دم»

باز هم همچون فیلم‌های اول، شیگولا با داشتن موهای بلوند مجعد که در این فیلم به کلاه‌گیس می‌ماند، به مثابه کلیشه احمق مو بلوند به نظر می‌رسد.

با این حال، شیگولا نقش را به شکل رئالیستی و به دور از کنایات و فاصله‌گذاری‌های سینمایی ایفا می‌کند. او دیگر نه در دنیای اراذل تصنعی بلکه در محیط طبقه کار موجود در آن زمان حرکت می‌کند و آن را به شکلی طبیعی و جذاب به تصویر می‌کشد. همچنین از همان اول که شخصیت ظاهر می‌شود واضح است که ماریون ذهنی پویا دارد و می‌تواند نظرات خود را اظهار کند. در عین حال او از لحاظ رویای زندگی رها نیست. شیگولا درست مثل نقش‌های پیشین خود اشتیاق آرمانی برای داشتن یک زندگی رضایت‌بخش را به تصویر می‌کشد. در این ایفای نقش نیز هنوز آن سبک بازی منفعل اما بدون رفتارهای گل‌درشت به چشم می‌آید.

عناصر متعددی از تصویر او به عنوان یک ستاره برگرفته شده است. عناصری مثل تضاد میان طبیعت و صنع یا تفکر و احساس اما همه اینها به طریق تازه‌ای مورد استفاده قرار گرفته‌اند. از طرفی ویژگی تصنعی شخصیت او، و از طرفی دیگر وجه طبیعی بودنش مورد تأکید واقع شده است. برای مثال

دنیل استرن ستاره بازیگری او را با این کلمات توصیف می‌کند: «او از مهارت‌های دگرگونی‌پذیر جادویی خود به طور محدود اما با قطعیتی شبیه راه رفتن در خواب استفاده می‌کرد. همواره کمی سودازده، کمی رویاپرداز به همراه کاریزما بود که به صداقتش تعلق داشت. و به عنوان یک بازیگر و یک انسان او یک زیرک بی‌تکلف و یک متفکر غریزی بود.

روش نسبتاً طبیعی بازیگری، فاصله میان دو قطب متضاد را کم کرده و بدون تغییر اساسی تصویر شیگولا شخصیت‌هایی دایره‌وار و آشناتر می‌سازد.

با این حال، تمایل به نمایش رئالیستی تنها یک مانیفست در این مرحله از توسعه است. از طرفی دیگر در بقیه فیلم‌ها، سبک‌سازی مداوم رو به جلو توسعه می‌یابد و حتی خیلی واضحاً تشدید می‌شود. ویژگی‌ این کار ورای دو فیلم دیگر فاسبیندر «اشک‌های تلخ پترا فون کانت» (1974) و «افی بریست» (1974) است.

اگرچه این دو فیلم به لحاظ محیط، شخصیت‌ها و داستان بسیار متفاوتند اما در شکل و محتوا شباهتهایی دارند. در هر دو مورد موضوع نابودی خود و دیگری در روابط عاشقانه است که به صورت مشهود با استفاده از سبکی غیرطبیعی به تصویر کشیده شده.

در فیلم «اشک‌های تلخ پترا فون کانت» شیگولا وجه متفاوتی از آن «افتادگی پرولتری» را توسعه می‌دهد. شخصیتی تک بعدی و متمرکز، معتمد به نفس، قوی و خودخواه که عاشق فون کانت طراح لباس بزرگتر از خودش می‌شود. در مقابل در فیلم «افی بریست» به عنوان یک قهرمان زن در راستای تداوم نقش‌های پیشینش، نمونه‌ای اولیه از تجسم قربانی در فیلم‌های فاسبیندر را ارائه می‌کند.

ویژگی‌های برجسته او – ملایمت، اشتیاق رویاپردازانه و جذبه روحانی- کامل ابراز می‌شود و بُعد تاریخی شخصیت و فیلم‌نامه در فونتین افی بریست کیفیتی تازه به نقش می‌بخشد. شخصاً محدودیت اجتماعی، قراردادهای صلب اخلاقی، نگرشی و ناموسی، افی برست را قربانی اجتماع معرفی می‌کند و تصویری که شیگولا از آن می‌سازد، این تأثیر را تشدید می‌کند. با این حال، وفاداری فیلم به اصالت داستان، نه فقط شامل توجه به اقتباس از ادبیات موجود در رمان، دیالوگ‌ها و تفسیر قصه می‌شود بلکه نوع تصویرسازی فاسبیندر دنیا و ذهنیت ناپدید شده قرن 19 را بازسازی می‌کند. برخلاف فاصله محسوس، شخصیت‌های فیلم رگه‌هایی مشهود و قابل درک از مردمی را ارائه می‌دهند که مخاطب از لحاظ احساسی آنها را به خوبی می‌فهمد.

نماهای بلند و استاتیک آدم‌ها را در موقعیتی دقیق در فضا و روابط میانشان قرار می‌دهد که به طور ناخودآگاه یادآور محدودیت‌هایی است که که افراد را به سمت هسته قواعد جامعه نگه می‌دارد. فرم سینمایی توجه را به شخصیت‌ها، حرکات ریز و حالات صورت آنها جلب می‌کند. از ویژگی‌های شخصیتی شیگولا تا حداکثر امکان به نمایش درآمده است اما در موقعیت داستان فاصله‌گذاری کمتری را بین نمایش و بیننده ارائه می‌کند چرا که این تصنعی بودن شخصیت به عنوان رفتار مرسوم در زمان داستان قابل درک است.

نوع صحبت کردن او که دخترانه، شل و یکنواخت است، به کمک زبان تاریخی محکم و با آب و تاب فونتین می‌آید و جای خود را به درستی در طراحی مجموعه اثر پیدا می‌کند. درست همین اتفاق در بُعد تصویری فیلم هم می‌افتد که به طور همزمان شیگولا را به عنوان یک ستاره سینما و افی بریست را به عنوان شخصیت رمان به نمایش می‌گذارد. این نکته مشخصاً در بازی شیگولا در نقش افی با تأکید بر زیبایی عروسکی او برجسته می‌شود. تصویر بیضی شکل در فیلم اشاره به عکاسی متداول چهره در تاریخ دارد. همزمان شکل تصویر و موهای مجعد بازیگر سبب تأکید بر صورت او می‌شود در مقابل نور به صورتی آن را برجسته می‌سازد و باشکوه جلوه می‌دهد که مشخصاً یادآور چهره یک ستاره هالیوود است.

بنابراین تعجبی ندارد که این صحنه تا به حال چندین بار در نقدها به عنوان شمایل تصویری فیلم ظاهر شده است. این تصویر شمایل فیلم و شخصیت افی / شیگولا را دربردارد.

اگرچه بیشتر فیلم به نظر سرد و مکانیکی می‌رسد، لحظاتی وجود دارد که در آن موقعیت افی با احساسات شدید به تصویر در می‌آیند. مهم‌ترین مثال زمانی است که او دختر کوچکش را دوباره ملاقات می‌کند. دختری که به دلیل تصمیم اشتباهی از او جدا شده و حالا به شکل یک غریبه با او مواجه می‌شود.

افی در مقابل پرهیزکاری و سرکوب احساسات عصیان می‌کند و در یک مونولوگ طولانی شوهر سابقش را اینگونه توصیف می‌کند: «او کوچک است و چون کوچک است رحم ندارد. یک انسان بی‌روح و نه هیچ چیز دیگر» دو دقیقه و نیم چهره او در حال صحبت کردن در نمایی نزدیک نمایش داده می‌شود. درگیری احساسات به شکلی انجام می‌شود که برای این فیلم غیرمعمول است و در عین حال زیبایی و شخصیت قوی افی را نیز برجسته می‌کند.

اگرچه او احساس گناه می‌کند و رنج می‌کشد، به وضوح می‌بیند که چه اتفاقی افتاده و مقصر کیست: «از آنچه کردم چندشم می‌شود اما بیشتر، از این رفتار تو حالم به هم می‌خورد. دور شو!» اگرچه این طغیان او را به پایان راه می‌رساند :بیماری و سپس مرگ افی. آخرین سخنرانی او اگرچه به صورت یکنواخت و منفصل ارائه می‌شود- کارآمد است چرا که او تمام مقاومت خود را از دست می‌دهد. تراژدی پذیرش شکست و نابودی او با تصویر قویاً هوشیارش تشدید می‌شود.

هانا شیگولا در ابتدا بازی خود در نقش افی بریست را به شدت نقد می‌کرد. حتی در طول فیلمبرداری بین او و فاسبیندر اختلاف نظرهایی در زمینه تفسیر نقش وجود داشت. او می‌خواست تقلای زن جوان جذابی را نشان دهد که به سوی سردی کشانده شده» در حالیکه فاسبیندر قصد به نمایش درآوردن خفگی مرگ‌آور در محیط مطبوع پوشیده با پارچه توری را داشت.

از زمان فیلم «اشک‌های تلخ پترا فون کانت» او سبک بازی خود در فیلم را مدام غیرقابل‌تحمل‌تر می‌دید و احساس می‌کرد شبیه یه عروسک کنترل از راه دور شده. این تلقی به نقش افی بریست القا شد: «وقتی که نتیجه نهایی فیلم را دیدم، به خانه رفتم و گریه کردم. با خودم گفتم یعنی من اینقدر عاری از زندگی شده‌ام؟ آنچه پیش می‌آمد، صورت خندان یک کودک با چشم‌های اندوهناک، صدایی مهربان، زیادی بلند یا زیادی دور بود آنقدر که باورکردنی نمی‌نمود. یک موجود تربیت شده که همسر خوبی خواهد شد اما ورای این صورت انسانی است که دارد خفه می‌شود.»

اما درست کمی بعد بود که فهمید دقیقاً همین تأثیر نقطه قوت فیلم بود.

«این فیلم در عین حال داستان کسی را روایت می‌کند که به دلیل سازگاری زیاده از حد با محیط فلج شده و این خفگی دارد کم‌کم او را به کام مرگ می‌کشاند و بعد دیگر نمی‌توانستم تحملش کنم. مشخصاً به دلیل آن صدا! اما حالا وقتی دوباره دیدمش با خودم فکر کردم که این نقش هم مثل فیلم «اشک‌های تلخ پترا فون کانت» با کیفیتی ظاهر می‌شود که خود باعث تحمل‌ناپذیری‌اش می‌شود. به طرزی یکنواخت پیش می‌رود اما زیر آن لرزشی وجود دارد که فرد را وا‌می‌دارد که بخواهد به جایی کاملاً متفاوت برود. اما این حس جایی گیر افتاده. به نظرم این بخش زیبای داستان است. در آن زمان و موقعیت او دیگر تمایلی نداشت تا چنین نقش‌هایی را بازی کند و تلاش می‌کرد تا از سبک زندگی و کاری سختگیرانه و مشکوک گروه فاسبیندر فاصله بگیرد. سبکی که او هیچ‌گاه حتی ذره‌ای به آن تعلق نداشت.

او تصمیمش را گرفت و از فاسبیندر جدا شد. در مورد دلیل این تصمیم در آن زمان نوشته:

«حول این هسته – فاسبیندر – بقیه مثل اجزایی وابسته خیمه زده‌اند. وقتی جایی وابستگی هست، انقیاد و بهره‌کشی نیز وجود دارد. اینجا چه کسی از دیگری استفاده می‌کند؟ همه از پرسیدن این سؤال پرهیز می‌کنند. همه با هم یک دنیای تازه را خلق می‌کنند که دنیای ذهنی اوست. اسطوره فاسبیندر اسطوره شیگولا را ساخته است: «فرشته‌ای در حیاط پشتی، مریلین حومه‌نشین، خوابگردی که در دنیایی گردش می‌کند که مال هیچ کس نیست. او عروسکی است که به هیجان می‌آورد- یک اختراع مفید برای نمایش چیزی. طوری که ما گاهی خود را دستگاهی می‌دیدیم که روح هم دارد. اغلب من این عروسک بودم. یک عروسک خیمه‌شب‌بازی. اخیراً در نمایش «بی‌بی» آن را با رنجش روی صحنه حمل می‌کردم. حالا می‌خواهم بگذارمش زمین».

درست وقتی که مجله استرن  با بردن تصویر فیلم‌های شیگولا روی جلد توجه مخاطب را به اهمیت رو به رشد فیلم‌های او و موفقیت «افی بریست»  در گیشه جلب می‌کرد، او از صنعت فیلم بیرون آمد او می‌خواست از تصویر و ستاره‌ شدن فرار کند: «تصویری از من در میان عموم ایجاد شده بود که دوستش نداشتم. حالم را به هم می‌زد. می‌خواستم از شرش خلاص شوم.»

او برای خلوت و مکاشفه درون، از کار فاصله گرفت و به آمریکا سفر کرد. وقتش را با یوگا و نقاشی سپری کرد و در سالهای بعد فقط دو فیلم سینمایی و چند فیلم تلویزیونی بازی کرد. جدایی از فاسبیندر و همینطور وقفه موقت در حرفه‌ای که به تازگی او را مشهور کرده بود، برای مخاطبین شگفت‌آور بود. با این وجود، استقلال، غیرمتعارف بودن و شهامتی را اثبات کرد که بخشی از تصویر شیگولا به عنوان یک ضدستاره بود.

همین موضوع سبب شد تا اظهار شود که سینمای آلمان یک ستاره دارد. فقط این ستاره با گزافه‌پردازی معمول پیش نمی‌رود. وقتی او بدون آرایش و لباس‌های پرزرق و برق در خیابان قدم می‌زند، کسی او را نمی‌شناسد. او به گونه‌ای که از یک ستاره انتظار می‌رود، زندگی نمی‌کند.

مقاله دیگری به صورت مفصل‌تر گزارشی در مورد زندگی حرفه‌ای، نقش‌ها و تصویر او با عنوان «ستاره‌ای که عدم قطعیت را انتخاب کرد» منتشر نمود.

هانا شیگولای سی و سه ساله بازیگر سرسخت سینما و تلویزیون آلمان: نمن در جستجوی خودآگاهم هستم. زمان کار با فاسبیندر سر آمده و حالا خوشحالم که جرئت کردم تا قدمی به عقب بردارم. حالا وقتش است. من همیشه نقش کسانی را بازی کردم که تقدیر ثابتی داشتند و توانایی جنگ با محیط اطراف را در خود نمی‌دیدند. اما حالا در مسیر شناخت خود قدم برمی‌دارم.»

هانا شیگولا همچنین خود کنونی‌اش را از تصویر پیشین خود متمایز می‌کند. جذاب، در عین حال کمی خونسرد و تقریباً عین خواب‌گردها. او عموماً با این تصویر به خیابان‌ها، کافه‌ها و استودیو مونیخ رفت و آمد می‌کرد. موهای فر عروسکی او ، صورتش را با آن لب‌های آویزان به شکل یک قلب درآورده بود. دختری دوست‌داشتنی با عدم تمایلی آشکار به زندگی. به همین سبب در بسیاری از فیلم‌های فاسبیندر حضور داشت. حالا هانا شیگولا تصویر پیشین خود را در هم شکسته است.

موهای صاف و بلند او صورتش را با آن چشم‌های روشن و پلک‌های نمایان آشکار می‌کنند. چهره گلگون و بی‌نقص به زندگی در هوای تازه حومه شهر خیانت می‌کند. با داشتن اتاقی مجهز به تلفن، اقامت‌گاهی موقت در مونیخ و یک ماشین دست دوم شیگولا به امکانات مالی بیشتری احساس نیاز نمی‌کند. دوست‌پسر ندارد و از ازدواج و تعهد دوری می‌کند. او دوست ندارد به کسی وابسته باشد. وقتی وابسته‌ای، فقط آنچه داری را از دست می‌دهی. سفر هانا شیگولا برای کشف خود به نظر یک مسیر طولانی می‌رسد. حداقل در این برهه زمان به نظر یک ضدستاره می‌تواند عملکردی به خوبی یک ستاره داشته باشد.

نه تنها فیلم‌های شیگولا بلکه سبک زندگی و ظاهر او بسیار قابل توجه بودند. مشخصاً عدم پذیرش ستاره سینما بودن و زندگی پرزرق و برق سبب برتری او شده بود. اگرچه تصمیم او برای کشف خویشتن توسط رسانه‌ها گاه با کنایه جواب داده می‌شد، اما حرکتی کاملاً معاصر بود و تقلید کسان دیگر در نسل او به شمار نمی‌رفت. همانطور که فاسبیندر مسیر کاری خود را از «ضدتئاتر» بر صحنه نمایش مونیخ تا فیلم‌های هنری شاخص ادامه داد، هنرپیشه زن نقش اول فیلم‌های او به ستاره‌ای مبدل گشته بود که نه تنها از طریق فیلم‌هایش بلکه از دید تصویر عمومی متناظر نیز در جای درستی قرار گرفته بود.

مرحله بعدی در زندگی حرفه‌ای شیگولا می‌تواند مثل یک حکایت، درست شبیه زندگی‌نامه بسیاری از ستارگان سینما معرفی شود:

«بعد از سفر به آمریکا به خانه بازگشتم. تلفن زنگ خورد. رینر هستم. پرسیدم: «سافت رینر؟ جواب داد: «خب، رینر دیگه، سؤال مسخره‌ایه.»  برات یه فیلم دارم که فکر می‌کنم از پسش برمیای» گفتم: «لطف کردی که تماس گرفتی. در موردش فکر می‌کنم. چندماهی هست که دارم فکر می‌کنم. فکر کنم دیگه وقتش رسیده. چهار سال گذشته. چهار سال فاصله از دنیای حرفه‌ای. گفت: «ما داریم فیلم «ازدواج ماریا براون» را کار می‌کنیم. می‌گویند تو در نقش اوا براون فوق‌العاده‌ای!»[3]


[1] در «عشق سردتر از مرگ است»، «خدایان طاعون» و «وایتی» نقش‌های متفاوتی از روسپی‌ها گرفته تا خوانندگان و پیشخدمت‌هایِ کلوب‌های شبانه را ایفا می‌کند. منتقدان به این خصیصه شخصیتی او در فیلم‌های فاسبیندر، با الهام از نام مریلین مونرو نامِ «مریلین حومه نشین» را اختصاص داده‌اند.

[2] ضمن آنکه این شخصیت از افتادگی پرولتری برخوردار است. زنی ساده و جذاب که، زنانگی خیابانی‌اش با بلوک‌های خانه‌هایِ طبقه کارگر مرتبط است.

[3] یک فصل از کتاب دو نویسنده آلمانی زبان به بازیگریِ هانا شیگولا می پردازد. این مقاله گوشه‌ای از آن فصل بلند را پوشش داد. اصل کتاب با این عنوان منتشر شده است:

Der Filmstar – Stephan Lowry and Helmut Korte