بانی و کلاید، و گپ و گفتی با خالق‌اش

شخصیت­‌هایی در روزگاري با مردماني سخت ترسيده، بيزار و نيازمند به قهرمان

مترجم: عقیل قیومی

از آن جا كه من بر آنم تا زندگي را پاس بدارم و نه مرگ و اندوهِ حاصل از آن را، سه‌شنبه‌شبی كه از مرگ آرتور پن در هشتاد‌وهشت سالگي‌اش با خبر شدم، به فيلمي انديشيدم كه تضميني بود براي جاودانگي‌ش: «باني و كلايد»، شاهكاري محصول ۱۹۶۷ كه هنوز نقصاني به آن راه نيافته و توانايي تأثير­گذاری و جذابيتش را از دست نداده است و من اين را هر ترم تحصيلي كه فيلم را در دانشگاه هيوستون نمايش مي‌دهم، به دانشجويانم مي‌گويم.

البته اكنون دشوار است- شايد هم غير ممكن باشد- كه پس از گذشت چهل‌وسه سال (زمان نگارش مقاله-مترجم) از نخستين اكران اين اثر كلاسيك، بتوانيم ميزان تاثيري را كه فيلم روي نخستين تماشاگرانش گذاشته، به تمامي درك كنيم. واقعيتش را بخواهيد حتي اگر سني ازتان گذشته باشد و همان زمان در صف بليط اين عاشقانۀ ناآرام برآمده از دل فرهنگ عامه ايستاده باشيد، اكنون كه بيش از چهار دهه گذشته و پشت سر هم با انواع و اقسام صحنه‌هاي قتل و مثله كردن مواجه شده ايد، احتمالش بسيار زياد است كه حالا در برابر صحنه‌هاي تكان‌دهنده و بلواي خونبار آن فيلم خود را مصون بيابيد.

ترديد نكنيد كه باني و كلايد هنوز هم مي‌توانند دل‌تان را بلرزانند، به ويژه آن­گاه كه كلايد بارو ( وارن بيتي) در حين فراري سريع و در  آن هرج و مرجِ وحشت‌آفرين به صورت كارمند بانك شليك مي‌كند. ( وحشتي كه به جان كلايد افتاده محسوس است. نخستين بار است كه در زندگي‌ش ناچار شده آدم بكشد.) و آن صحنه‌ی كشدار كشتار در فرجامي خونين و به صورت اسلوموشن  كه باني پاركر( في داناوي) و همراهش آماج گلوله‌هاي پليس قرار مي‌گيرند، تاثيري به مراتب كوبنده‌تر دارد و ما ناگزيريم براي اين تبهكاران عصر بحران دل بسوزانيم. اما ديري نمي پايد كه درمي يابيم خشونت تنها عنصر برانگيزاننده‌ی فيلم نيست و بيش از آن درام دوران­‌سازِ متهورانه‌اي است كه با تركيب سبك و جوهره‌ی دروني‌اش، تماشاگرانش را مبهوت و بی‌قرارِ خويش مي‌سازد.

هنگامي كه اين فيلم در سال ۱۹۶۷، سالن‌های سينما را در اختيار داشت، برخي از منتقدان محكومش كردند و اعتقاد داشتند كه موضوعِ مرگ‌آسايَش سويه‌اي كميك و مضحك می‌یابد. ( منتقد نيوزويك پنبه‌ی فيلم را زد و در نقدي كوتاه، بي‌رحمانه، تحقيرش كرد. هر چند طولي نكشيد كه فيلم را ستود!) بدتر از همه اين‌که برخي خبر‌گان ناراضي گفتند كه فيلم‌ساز خواسته تا لوس‌بازي‌هاي جانيان فيلمش را باشكوه جلوه دهد. بوسلي كروثر-منتقدنيويورك تايمز- پا را  فراتر گذاشت و انگ سطحي بودن به فيلم زد و آن را يك كمدي دلقك‌بازيِ تو خالي با يك زوج گَندِ ابله خواند كه دچار حقارتي نفرت‌انگيزند و شور و وجدشان را از جنس زوج موزيكال، ميلي كاملاً مدرن پنداشت!

اما «باني و كلايد» هرگز فيلمي چنين ساده نبود و حتي امروزه پيچيده‌تر نيز به نظر مي‌آيد. سنتي ديرپا از درام‌هاي هاليوودي را مي‌توانيم پي بگيريم كه در آن‌ها عُشاقي را مي‌بينيم در حال فرار كه جنايتي را دامن زده‌اند و هر يك ديگري را بر سر ذوق مي‌آوَرَد.‌ ولي آرتور پن و فيلم‌نامه‌‌‌‌‌نويس‌‌هايش-ديويد نيومن و رابرت بنتن- نخستين فيلم سازان پست‌مدرني بودند كه چنين قانون‌شكناني را نه به شكل شيطنت‌آميزي بد‌نهاد جلوه دادند و نه به شكل غم‌انگيزي خطاكار؛ بلكه بيش‌تر آدم‌هايي را مي‌بينيم كه پوچ‌انگارنه‌‌‌‌‌ خودفریب هستند .

باني و كلايدِ فيلمِ پن نه كاملا شرير هستند و نه ابلهاني تمام عيار. آنان بيش از همه به اين دليل دست به جنايت مي‌زنند كه از زندگي روح‌فرساي پيش‌پا‌افتاده‌شان در تگزاسي كه دارد بحران اقتصادي‌اش را از سر مي‌گذراند، كلافه شده‌اند.

ارتكاب چنين عملي همچنين راه مناسبي‌ست براي كلايد تا به واسطه‌اش ناتواني‌ جنسي‌اش را جبران كند. عشق‌شان مي‌كشد تا در قامت تبهكاران ظاهر شوند، مثل هر كار ديگري كه انجام مي‌دهند و آن گاه كه تصميم به اين كار مي گيرند دل‌شان مي‌خواهد تا سوپراستارهايي باشند در محل زندگي‌شان. پيش‌تر وقتي كه كلايد دهقاني را مي‌بيند كه بانك باعث شده تا مالكيت خانه‌اش از او سلب شود، خودش و باني را، بي‌باكانه، اين‌گونه معرفي مي‌كند: «ما بانك‌ها را مي‌زنيم!» واقعيت اين است كه هيچ چيز براي آنان جدي نيست اما بعد از اين‌كه كلايد چنان بي ريا در مقابل باني لاف مي زند، قبل از اين كه كلايد بتواند به وعده‌اش جامه‌ی عمل بپوشاند، موضوع به خودي خود تبديل به اتفاقي مي‌شود كه بايد بيفتد ولي زمان وقوعش مشخص نيست.

شوخ طبعي و ظرافتي هم اگر در «باني و كلايد» باشد اين است كه در دل تاريكي نيمه‌شب با آدم‌هايي محشور مي‌شويم كه شوخي‌شوخي آدم‌كش‌هاي واقعي از كار در‌آمده‌اند! برادر متفرعن كلايد به همراه زن غُرغُروش و آن رانندة خِنگ كه ناخواسته مسبب نخستين دردسر خونين فيلم مي‌شود، پا به پاي باني و كلايد كه هدايت جنايت‌هاي الكي‌خوشانه‌ را در طي مسير پيش‌روشان به سمت جنوب‌غرب بر عهده دارند، راهي مي‌شوند و باني و كلايد بسيار برايشان مهم است كه روزنامه‌ها در باره‌اشان چه مي‌گويند و بدشان نمي‌آيد كه خوراك‌هاي خوبي براي تيتر روزنامه‌ها باشند ولي چنان كله‌شان پٌر‌باد است كه حواس‌شان نيست كه دارند غرق مي‌شوند!

بانی در شعرِ خودبزرگ‌نمايانه‌اش، فرجام تراژيك‌شان را باز‌مي‌تاباند ولي كلايد، مضحكانه، غافل مي‌نمايد. باني، حسرت‌خوارانه، از كلايد مي‌پرسد اگر معجزه‌اي شود و فرصت آغازي دوباره بهشان داده شود، چه مي‌كند و كلايد با بي‌قيدي ساده‌دلانه‌اي پاسخ مي‌دهد كه ديگر هرگز در آن جا كه خود خانه دارد، بانكي را نخواهد زد! ( گزنده‌ترين طنز درون فيلم آن جاست كه اين دار و دسته عليرغم سرقت‌ها و ميزان شٌهره بودنشان، به خوبي از پس مقاصد تبهكارانه‌شان برنمي‌آيند. در واقع آرتور پن به شكل نامحسوسي مي‌خواهد بهمان بگويد كه بي‌خيالِ وجهِ افسانه‌اي‌شان شويد،آنان كارشان را خيلي خوب انجام نمي‌دهند!

شخصيت‌هاي آرتور پن قائم به زمانه و روزگار خودشان هستند؛ روزگاري با مردماني سخت ترسيده، بيزار و نيازمند به قهرمان. ( سارقان بانك‌ها براي مردماني كه بانك‌ها در دوران بحران اقتصادي در حق‌شان جفا كرده‌اند و تحقير و بي‌خانمان شده‌اند،قهرماناني بومي هستند كه به كين‌خواهي بر‌مي‌خيزند.) و با اين همه باني و كلايد محدود به زمان خاصي نيست در نگاه دو‌گانه‌اش به آدم‌هاي معمولي كه مرتكب رسوايي‌هاي نامعمول مي‌شوند و مي‌خواهند در قامت ياغيان و حتي انقلابيوني ظاهر شوند كه در برابر زندگي كم مي‌آورند و عضوي از يك خانوادة ناكارآمدِ قالبي هستند. بر خلاف اكثر فيلم‌هايي كه از «باني و كلايد» الگوبرداري كردند، اين شاهكار سال 1967 هرگز مرتكب اين خطاي فاحش نشد تا همه چيز را در حد كارتون‌گونه‌گي بيش از حد و ادا و اطوار عجيب و غريب كاهش دهد. باني و كلايد ممكن است آدم‌كش‌هاي كله‌خري باشند ولي به شكل قابل تشخيصي انسان هستند.كسي از ما نمي‌خواهد تا ببخشيم‌شان يا عمل‌شان را توجيه كنيم ولي نمي‌توانيم به خاطر رنج،خون‌ريزي و مرگ‌شان دل بسوزانيم بدون اين‌كه كاملا درك كنيم آنان كي هستند و چه كرده‌اند.

حالا ديگر آرتور پن در ميان ما نيست ولي آن قدر عمر كرد تا به چشم خود ببيند كه سه نسل از فيلم‌سازان تحت تاثير باني و كلايدش بودند. سه سال پيش در پي انتشار نسخة تازه‌اي از دي وي دي فيلم، آقاي آرتور پن از سر لطف پذيرفت كه با او گپي بزنم و اكنون بخش‌هاي مهم‌تر حرف‌هايي را كه با هم زديم در اين جا مي‌آورم :

  • شايد خيلي‌ها يادشان نباشد كه شركت وارنرها، در طول اكران آغازين «باني و كلايد»، فيلم را به حال خود رها کردند و فيلم تا زمان اكران دوباره­اش در چند هفته بعد، واقعاً تماشاگران را جذب خود نكرد. خب آن موقع سال 1967 بود و از تلويزيون‌های كابلي و ويدئوهاي خانگي خبري نبود و فيلم­ها اين بخت را داشتند تا مخاطبانشان را به تدريج در سالن‌هاي سينما بيابند. آيا تكرار چنين رويدادي را در اين روزگار غيرممكن مي‌دانيد؟

آرتور پن: نمي‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گويم غيرممكن ولي احتمالش خيلي خيلي كم است.راستش خدايان ياري‌مان كردند و اين چيزي بود كه شامل حال ما شد!

  • از «باني و كلايد» عموماً به عنوان فيلمي ياد مي‌‌شود كه مدخلي بود براي ورود به دورة ” هاليوود جديد.” وقتي در آن زمان داشتيد فيلم را مي‌ساختيد نسبت به اين بزنگاه تاريخي آگاهي داشتيد؟

آرتور پن: نمي‌گويم که كاملاً آگاه بوديم. ما در طول سال از آن آگاه شديم، نه در حالي‌كه داشتيم مي‌ساختيمش. هر چند به دليل اين‌كه با برادران وارنر سر و كار داشتيم، موضوع قدري عجيب بود. جك وارنر براي فروش استوديو در نيويورك بود و چنين چيزي تا حدودي نامعمول می‌نمود.

  • آيا نگران نبوديد كه داريد فيلمي مي‌سازيد كه ممكن است هرگز اكران نشود؟

آرتور پن: بله قدري نگران بودم. تا بازگشت جك چنين احساسي را داشتم .پيشنهاد شد كه فيلم را به جك نشان دهيم. اين كار را كرديم و او از فيلم بدش آمد! و تا حدودي پخش خيلي بد فيلم چنين دليلي داشت.

  • از چه وقت روند امور به سمتي رفت كه اوضاع بر وفق مرادتان شد؟

آرتور پن: من فكر مي‌كنم وارن بيتي نقطة عطفي بود. وارن واقعاً از همه نظر فيلم را دوباره به جريان انداخت و نتيجه اين شد كه موجي از جوانان ضد نظامِ موجود، فيلم را ديدند و همين‌ها بودند كه با خشم در برابر منتقد نيويورك‌تايمز واكنش نشان دادند.

  • انگار كه ماموريت بوسلي كروثر در زندگي‌ش اين بود كه به فيلم حمله كند.

آرتور پن: واقعاً هم اين گونه بود. او فيلم را كوبيد و بعد دوباره كوبيد و باز هم كوبيد! و هر بار هم كه اين كار را مي‌كرد، نامه‌ها به نيويورك تايمز سرازير مي شدند و نتيجه‌اش اين شد كه ما به ميزان زيادي به خاطر هيچ و پوچ گُل كرديم!

  • اگر از نهضتي كه كروثر عليه فيلم راه انداخت بگذريم، در ميان ساير واكنش‌هاي اوليه موردي بود كه شما را واقعا تكان دهد؟

آرتور پن: موردي كه من را شگفت زده كرد بر چسب “خشونت بيش از حد” بود، آن هم در واويلاي جنگ ويتنام كه درگيرش بوديم! مي‌توانستيد تلويزيون‌هايتان را روشن كنيد و اخبار مربوط به كودكاني را ببينيد كه به ضرب گلوله كشته شده بودند و بدن‌هايشان را توي آن كيسه‌ها در هليكوپترها تلنبار مي‌كردند. بنابراين من نمي‌دانم شما چگونه به ديدن فيلمي مثل اين مي‌رويد كه واقعاً رمانتيك است و تصميم مي گيريد كه شحصيت اصلي‌اش را خشن بناميد و خشونتش را اضافي تشخيص دهيد. مي‌انديشيدم كه ياوه مي‌گويند!

  • همان طور كه گفتم «باني و كلايد» آغازي بود براي دورۀ فوق‌العاده‌اي از نوآوري و تجربه‌گرايي در سينماي آمريكا. آيا در آن زمان به عنوان يك فيلم‌ساز احساس كرديد كه حالا ساختن هر چيزي ممكن است؟

آرتور پن: نه، من اين‌گونه نمي‌گويم. هنوزبايد بر سر ساخت «بزرگ‌مرد كوچك»(1970) می­جنگیدیم. ساخت «رستوران آليس» (1969) آسان بود ولي «گشت شبانه» (1975) ساختنش آسان نبود؛ مي‌دانيد كه وارنرها واقعا فيلم‌ه­اش را دوست نداشتند، اگر چه ايدة جين هاكمن را دوست داشتند. و من فكر مي‌كنم كه در آن زمان ايدة مرا هم دوست داشتند چون به خاطر «باني و كلايد»م كلي پول به جيب زده بودند!

  • «پن و تيلر كشته شدند» (1989) آخرين فيلم سينمايي شما بود. يك كمدي حسابي در كارنامه‌تان.

آرتور پن: اُه، بله. آن يك سرگرمي‌اي بود كه از بابتش كيفور شدم. مي‌دانيد كه ما در اين مملكت كارگردان­های سرشناس سينما را آدم‌هايي جدي مي‌پنداريم .يكي از دلايلي كه فيلم‌سازان اروپايي را تحسين مي‌كنم اين است كه آنان هر از گاه بازي‌هاي سبك‌سرانه‌اي با فيلم‌ها مي‌كنند. به نظر مي‌رسد برخي افراد به دلايلي از اين‌كه من «پن و تيلر» را ساختم، عصباني شدند ولي من از هر دقيقة اين فيلم لذت بردم.

  • ولي شما پس از آن فيلم، به سراغ ساخت فيلم سينمايي نرفتيد. آيا ديگر ميانه‌اي با فيلمسازی نداريد؟

آرتور پن: نه ( مي‌خندد) من فكر مي‌كنم ديگر ميانه‌اي با آن توانايي جسماني كه براي ساختن يك فيلم واقعاً به آن نياز است ندارم. نمي‌دانم كه ديگر توانا هستم يا نه. مي‌دانيد كه فيلم‌سازي دشوار است. واقعاً دشوار است و من با مشقت اين راه را پيمودم. هرگز از پاي ننشستم.

  • به دو تا از فيلم‌هايتان اشاره كرديد .از جمله دو فيلم محبوب من، «گشت شبانه» و «رستوران آليس» .اما در اين ميان شما بيش‌تر به خاطر يك فيلم، يك شاهكار معروف هستيد. آيا  در «باني و كلايد» نقطه‌ضعفی می‌بینید كه با قدرت خود را به رخ بكشد؟

آرتور پن: خب بله زيرا فيلم‌هاي ديگري را هم كه ساخته‌ام ( و فكر مي‌كنم شما هم موافق باشيد) خيلي خوب هستند. اما «باني و كلايد» يك پديدة محض بود. بيش از اين كه پديده‌اي زيباشناسانه باشد، پديده‌اي جامعه‌شناسانه بود. منظورم اين است كه زمانه با درون‌ماية  فيلم سازگار بود كه چنين روي پاي خودش ايستاد، عليرغم اين‌كه وارنرها هر كاري مي‌توانستند كردند تا نابودش كنند.

  • اگر من بخواهم فيلمي را از ميان فيلم‌هايتان- به جز «باني و كلايد»- نمايش دهم و به خودتان پيشكش كنم، كدام فيلم را انتخاب مي‌كنيد؟

آرتور پن: فكر مي كنم «بزرگ‌مرد كوچك». ساختنش سخت بود. استوديوها چندان تحويلش نگرفتند. براي ساختنش شش سال وقت صرف كردم. بنابراين كلي اشتياق پشت آن خوابيده است!

  • خب شايد كليد شهرت ماندگار «باني و كلايد» هم همين باشد. واضح است كه آن هم با كلي اشتياق ساخته شده است.

آرتور پن: بله.فكر مي‌كنم همين‌طور است.

منبع : سايت دانشگاه هيوستون