ماکوشلا
صحنه: بیمارستان
مسابقة مگی (هیلاری سوآنک) با حریفی که لقب خرس آبی را یدک میکشد، رزم آخر اوست و پایان بزم کوتاهی که مگی در طول عمر نزدیک به چهل سالش، آن را زیست کرد. تنها میتوان گفت آن بزم کوتاه، زندگی مگی فیتزجرالد بود و مابقی عمرش، صرفاً زمانی بود برای مقاومت و رزم در جهت رسیدن به بزم. واپسین مسابقة مگی با تهدید رقیب آغاز میشود. هنگامی که خرس آبی با سایهای شوم در نمایی با نورپردازی پرکنتراست، ظاهر میشود و نتیجة آن مسابقه برای مگی چیزی نیست مگر حبس در حصار بیمارستان به عنوان مکانی که یکسوم پایانی فیلم در آن میگذرد. این فصل پیشتر نیز هشدار داده شده بود. آن زمان که مگی بر اثر عارضة شکستن بینی در طول یکی از مسابقاتش، همراه با فرانکی (کیلینت ایستوود) و ادی (مورگان فریمن) راهی بیمارستان شده بود. اما تماشاگر تصور نمیکرد که بناست تا فصل پایانی فیلم هم در آن مکان بگذرد. چراکه شاید ما مخاطبان همچنان روح مکان را در سینما نادیده میانگاریم!
روح مکان و رابطة آن با شخصیتهای انسانی
بیمارستان (مرکز درمانی) حسی از مکان دارد. به این معنا که ماهیت آن دارای شخصیتی مشخص و متمایز نسبت به سایر مکانها است. علاوه بر ارزشهای ساختاری، فضایی و معمارانة حاکم بر مکان بیمارستان که به آن ماهیت میبخشد، آنچه حس مکان را کامل میکند، ارتباط آن با انسان است؛ نیروی انسانی (کادر درمان)، بیماران و همراهان آنها. این وجه مهم، سویهای دیگر را از روح مکان آشکار میسازد. مکان بیمارستان با مشخصة حضور انسان معنا مییابد. اگر معماری وجهی برای تحقق بخشیدن به مکان بیمارستان باشد، حضور انسانی در ابعاد و اقشار گوناگون، در آن معنا ایجاد میکند. برخی از مکانها در داستان فیلم با شخصیتهای آن به صورتی تنگاتنگ در هم تنیدهاند و به این ترتیب راه را برای تحلیل از رهگذر رویکردهای پدیدارشناسانه برای درک بهتر رابطة مکان ِفیلمـشخصیتهایِ فیلم باز میگذارند. میتوان گفت در رابطة میان مکانـشخصیت هر یک آن دیگری را بهوجود میآورد یا منعکس میکند. اما مراد از بهوجود آوردن و منعکس کردن چیست و چگونه راه به درک بهتر فصل بیمارستان در فیلم «عزیز میلیون دلاری» میبرد؟
مکان بیمارستان در این فیلم تغییر میکند، اما ماهیت آن ثابت است. شخصیتهای داستان و به طور مشخص مگی و فرانکی با قرار گرفتن در موقعیت مکانی بیمارستان کنشهای کلامی و رفتاری متفاوتی را از خود بروز میدهند. بیمارستان ـمکانی که شخصیتها در آن قرار دارندـ جهان محدودی است که در موقعیتی خاص بر آنها حادث شده است. این جهان محدود روزمره، با تجربة زیستة شخصیتها دارای رابطهای تنگاتنگ است. بیمارستان به مثابة مکانی پارادوکسیکال، میتواند فضایی برای اوج تجربة حس غم و شادی، از دست دادن و بدست آوردن باشد. همچنان که مگی این تجارب را از سر میگذراند.
حضور مگی در بیمارستان و ملاقات او توسط اعضای خانوادهاش، آنها را بر آن میدارد تا مگی را به چشم مردهای بنگرند که باید پیش از فوت فرصت، اموال او را چپاول کنند. مکان بیمارستان متضمن کنش رفتاری خانوادة مگی است با پیشزمینة شناختی که تماشاگر از ابتدای فیلم نسبت به آنها بدست آورده است. نتیجة این کنش، تجربة از دست دادن خانواده را برای مگی رقم میزند. او پیش از ترک دنیا یا پیش از آنکه هر یک از اعضای خانوادهاش درگذرند، آنها را از دست میدهد؛ از دست دادن در قید حیات و درک تجربة احساس غم به واسطة قرار گرفتن در بیمارستان. اما در برابر این تجربة تلخ و غمانگیز دست شستن ناگزیر از خانواده، مگی عمیقترین حس عشق انسانی را نیز میچشد. فرانکی برای او فراتر از یک مربی و مگی برای فرانکی بیش از یک بوکسور است. بیمارستان مکان بروز این حس ناب است و شاید بتوان آن را والاتر از عشق میان دو جنس مخالف دانست. فرانکی، مگی را در واپسین لحظة زندگیاش میبوسد در حالی که هم اوست که این واپسین لحظه را به خواست شخص مگی، رقم میزند. آنچه از شخصیت فرانکی تا پیش از فصل بیمارستان دریافت میشود، یک مربی موفق در عین حال محتاط، مغرور و بیاحساس است. قرار گرفتن در موقعیت مکانی بیمارستان اما سویههای پنهان شخصیت فرانکی را در کنشهای رفتاری او نمایان میسازد. این دو کنش رفتاری مهم، بوسیدن مگی و گرفتن جان اوست که بیانگر اوج اهمیتش برای فرانکی است. بیمارستان در فیلم «عزیز میلیون دلاری»،تنها مکانی برای ادامة داستان در عرض و طی حوادث فیلم بنا بر منطق فیلمنامه نیست، مکانی است که شخصیتها حس از دست دادن را در برابر بدست آوردن برخی از حقایق و واقعیات تجربه میکنند. مگی درمییابد که بیش از آنکه میپنداشته است برای فرانکی اهمیت دارد و فرانکی برای اجابت خواستة مگی، بیمارستان را بدل به قتلگاه میکند.
پیوستار مکان و فضا
فضا به اعتبار یک مکان پذیرفته میشود و هستی خود را از آن میگیرد. فضای تجربی و حسی بر انسان حادث میشود و این از ویژگیهای مکان است. فضای بیمارستان یک کنش رفتاری پنهان اما همیشگی را پدید میآورد. آن هم مقاومت در برابر بیماری و مرگ و یا تلاش برای به تأخیر انداختن آن است. این مقاومت خصیصة هر انسانی خواهد شد که پایش به مکان بیمارستان باز میشود. در آن فضا، کادر درمان، بیماران و همراهان آنها میکوشند تا راه و روشی را برای مقاومت در برابر هر واقعة ناگواری، بهکار بندند. بنابراین تجربة زیستی در فضای بیمارستان در بردارندة راه و روش انسان برای ادامة هستی و وجود داشتن است. راهی که مگی در بیمارستان پیش میگیرد، از تجربة زیستة او میآید و حال در فضای زیستة جدید یعنی بیمارستان، مقاومت نه در ماندن و حفظ هستی که در رفتن و جاودانه ساختن بخشی از عمر اوست که در آن به معنای خودخواستة زندگی، رسیده بود. بنابراین با آن دیدگاه پدیدارشناسانه میتوان گفت هر شخصیتی بر مبنای تجربة زیستة خود در هر مکان و فضایی، روش متفاوتی را برای ادامة هستی در آن فضا/مکان پی میگیرد. روشهایی همچون نزدیکی، جدایی و فاصله. مگی برای جاودانه ساختن نزدیکی و از میان بردن فاصله، جدایی را برمیگزیند. حال آنکه تا پیش از فصل بیمارستان او برای رسیدن به مقام قهرمانی ورزش بوکس، مقاومتش را برای نزدیک شدن به فرانکی به کار بست. اما هنگامی که با یک پا بر تخت بیمارستان افتاد، در برابر زنده ماندن همچون جنازه، مقاومت کرد تا آنجا که توانست فرشتة نجاتش را به فرشتة مرگ بدل سازد. بنابراین هر مکانی، فضای ادراکی و عملی خود را پدید میآورد و شخصیتها بر اساس آگاهی حاصل از ادراک فضا، دست به کنشی میزنند که شاید خارج از آن مکان مورد نظر، این کنش فاقد اعتبار باشد.
مرکزیت مکان
بیمارستان حصاری برای شخصیتهاست. مگی و فرانکی در حصار بیمارستان قرار دارند و حتی تماشاگر نیز همراه آنها محصور است. اما حصار هر مکانی به یک مرکز میگراید. آن مرکز برای فرانکی اتاقی است که همچنان تن رنجور مگی در آن به سختی نفس میکشد و یا به دیگر سخن، اتاق شمارة سیصدویک که هنوز مگی در آن بر تخت افتاده، در برابر نابودی جسمی مقاومت میکند. او نقطة کانونی فضای اطراف فرانکی در بیمارستان است. مگی و فرانکی برای گریز از این حصار و تغییر مکان، تنها سویة مقاومت خود را تغییر میدهند. در عین آنکه روش هستیگزینی آنها همچنان پایدار است. مگی در برابر زنده ماندن مقاومت میکند و فرانکی در برابر تماشای رنج عزیزترینش. پس از رهایی از بیمارستان فرانکی به دنبال مکانی خواهد بود که مرکز آن جایی باشد برای چشیدن طعم کیک لیمویی.
سرانجام بیمارستان مکانی است برای رمزگشایی از واژهای که شاید بیش از نیمی از زمان فیلم، ذهن مگی را به همراه تماشاگر با خود درگیر کرده بود. این واژه منتهای احساس فرانکی است و او در لحظة وداع با مگی معنای آن را بیان میکند. ماکوشلا (واژة ایرلندی/Mochuisle) یعنی عزیزِ من و خونِ من. فضای بیمارستان بسیاری از معادلات انسانی را تغییر میدهد، آدمیان را برابر چهرة دیگری از زندگی مینشاند. فرانکی با گرفتن جان مگی به او هستی ابدی میبخشد و تا پایان عمرش بیمارستان برای او متناقضنماترین مکان جهان خواهد ماند.