محبوبیت فیلمهای ترسناک کارپنتر و تاثیرگذاری فیلمهای «موجود» و «هالووین»
نوشته: یان کُنریچ / ترجمه: فروغ رستگار
کنت جونز در مقالهای در مجلهی سینمایی «تفسیر فیلم» با فونت درشت و پر رنگ جملهای از فیلمساز را نقل قول کرد: «من در فرانسه یک مؤلف هستم، در آلمان یک فیلمساز، در انگلستان کارگردان فیلمهای ترسناک و در آمریکا یک فرد فرومایه (1999)». با اینحال با نگاهی به گذشته درمی یابیم افراد کمی توانستهاند به عنوان کارگردان فیلمهای ترسناک به محبوبیت کارپنتر در آمریکا برسند به ویژه در سالهای بین 1978 تا 1982 که دورهی مهم تولید آثار اوست. همان دورهای که او فیلمهای «هالووین»(1978)، «مه»(1979)، «فرار از نیویورک»(1981) و «موجود» (1982) را برای نمایش آزاد کارگردانی کرد.
چرا فیلمهای بعدی کارپنتر تاثیرگذاری کمتری داشته و یا اینکه چرا کارپنتر فکر میکند از نظر آمریکاییها یک فرد فرومایه است، دغدغهی این مقاله نیست. موقعیت کلاسیک فیلم «هالووین» و به طور ویژه فیلم «موجود»، دو فیلمی که دوران اصلی تولیدات کارپنتر را تثبیت میکنند، علاوه بر اینکه اساساً قدردانی طرفداران را در پی دارند به ما پیشنهاد میدهند تا قدمهای روبه جلو و پیشرفت در ژانر وحشت را درک کنیم. درک محبوبیت کارپنتر در ارتباط با این فیلمها و شناخت فرهنگی آثار داستانی خلاقانه و بسیار ماندگار او-شخصیت مایکل مهیرز در سری فیلمهای هالووین- این شانس را به ما میدهد تا موج نوی ژانر وحشت را در اواخر دههی 1970 مجدداً مورد ارزیابی قرار دهیم. مجلهی «فنگوریا» به عنوان یکی از رسانههای شاخص طرفداران فیلمهای ترسناک در آمریکا، از واکنشها به فیلمهای کارپنتر در این دوره و از محبوبیت و حمایت گستردهی هواخواهان این ژانر در آمریکا پرده برداری میکند. آنچه از نامههای خوانندگان مجله و پیامهای شخصی و نتایج نظرسنجی بر میآید، اثبات میکند که کارپنتر بر ژانر وحشت تاثیر بسزایی داشته است. همچنین میتوان تقاضا برای این دوره از فیلمهای کارپنتر را در میان فیلمهای محبوب کاربران اینترنت نیز پیگیری نمود.
تحسین
فنگوریا تنها یک نشریه برای طرفداران ژانر وحشت نیست که در راستای فیلمهای موج نوی ژانر وحشت بنیان نهاده شده باشد. با اینحال مارک کرمود مینویسد: «فنگوریا کتاب مقدس وحشت پرستان است»، مجلهای که صدا و تصویر مرکزی ژانری است که میل به خونریزی، خشونت و ترس جسمانی دارد(1997:59). همکار مجله؛ کری اّکوئین خطاب به خوانندگان نوشت: «به اولین شمارهی فنگوریا خوش آمدید» و همچنین نوشت مجلهی هواداران فیلمهای ترسناک میکوشد «یک مجلهی تصویری حرفهای و درجه یک باشد که اخبار دنیای خیال انگیز را پوشش میدهد». این جمله حاکی از آن است که در فنگوریا چیزی بیش از هیولاها و موجودات ترسناک سایر مجلهها وجود داشت، مجلههایی که تنها دغدغهشان چاپ تماماً رنگی، پوشش خبری و یا پرداختن به تکنیکهای تاثیرگذار جلوههای چهره پردازی بود(1979:4). در جای دیگری در فنگوریا در بحث پیرامون فیلم دیوید کراننبرگ نوشته بودم: «کراننبرگ و کارپنتر به گروه کارگردانان موج نوی ژانر وحشت تعلق دارند، کسانی که قبل از اولین شمارهی نشریه فنگوریا در آگوست 1979 ظهور پیدا کردند(2000:35)». این فیلمسازان – افرادی چون جرج رومرو، توب هوپر، برایان دی پالما، وس کریون، داریو آرجنتو- همانطور که فلیپ برافی مینویسد، فیلمهایی در ژانر وحشت ساختهاند که با تعریف تاریخی فیلمهای ترسناک بسیار متفاوت و به عنوان یک ژانر اشباع شده درگیر نوعی خودآگاهی خشونت آمیزند(1986:5). در این مقاله در کنار این اعتراف از کارپنتر : «کراننبرگ از ترکیب همهی ما بهتر است»، نوشته بودم کراننبرگ یکی از فیلمسازان پیشگام موج نوی ژانر وحشت است (2000:35). با اینحال نتیجهی اغلب مشاهداتم این بود که گرچه کراننبرگ مورد احترام خوانندگان فنگوریا بود و در بین ستارههای موج نوی ژانر وحشت (Neo-horror) غافلگیر کننده مینمود اما محترمترین و مفتخرترین آنها نبود(2000:46).
در بررسی نتایج اولین دورهی نظرسنجی سالانهی فیلم معیارهای معینی در نظر گرفته شد. در این نظرسنجی برگهی رای نخستین خوانندهی مجله (استفن کینگ) همچون برگهی رأی چهره پرداز حرفهای (ریک بیکر) در سالن مشاهیر د هالوئد هالز فنگوریا نصب شد. کسانی که برگههای رأیشان در این سالن نصب شد، کسانی بودند که دستاوردهایشان در زمینهی ترس و وحشت موجب تحولاتی در ژانر وحشت شده بود. در دومین نظرسنجی فیلم در جولای سال 1983(شماره 28: 61) همزمان کارپنتر و رومرو به عنوان کاندید بهترین فیلمساز و تام ساوینی به عنوان بهترین چهره پرداز اعلام شدند. در همان نظرسنجی کارپنتر به طرز عجیبی بعد از استیون اسپیلبرگ و قبل از رومرو، جورج میلر، توب هوپر، استیو ماینر و رایدلی اسکات به عنوان جایگاه دوم بهترین کارگردان سال رأی آورد. «موجود» سومین فیلم برتر سال بود (بعد از فیلمهای «نمایش مورمور» ساختهی رومرو و «جنگجوی جاده» ساختهی اسپیلبرگ) در حالیکه فیلم «هالووین 3» در جایگاه ششم قرار داشت. در نتایج سومین نظرسنجی سالانهی فیلم (آگوست 1984، شماره 37: 36-37) در رده بندی بهترین فیلم تمام دورانها، فیلم «هالووین» در جایگاه دوم (بعد از فیلم «طلوع مردگان» رومرو) و فیلم «موجود» در جایگاه دهم قرار گرفت. به جز کارپنتر تنها رومرو دیگر کارگردانی بود که دو فیلم با رده بندی بالا در جدول نظرسنجی داشت. همانطور که در فنگوریا اشاره شد؛ فیلم «موجود» با وجود اینکه در گیشه فروش خوبی نداشت به عنوان یکی از 10 فیلم برتری که تا آن موقع ساخته شده بود، مورد توجه خوانندگان فنگوریا قرار گرفت و این بسیار جالب مینمود(آگوست 1984: 36).
تبلیغات تجاری «موجود» بعدها جایگاه خودش را پیدا کرد. اما از آگهیهای رایگان مشترکین فنگوریا مشخص بود که نه تنها در نظرسنجیها خطایی وجود نداشت، بلکه دیدگاه عمومی خوانندگان واکنش صادقانهای به فیلمها بوده است. بخش آگهیهای رایگان مشترکین که از شمارهی 12 فنگوریا (آوریل 1981) شروع شد، پر از پیامها و اصطلاحاتی بود که به هواداران فیلم «موجود» مربوط میشد. در اعلامیهی اشتراک ذیل شرایط عضویت مجله، در توضیح بخش آگهی رایگان مشترکین نوشته شده بود: «فنگوریا متعلق به خودتان است، به هر روش عجیب و غریبی که دوست دارید میتوانید بخش کوچکی از آن را در اختیار داشته باشید، البته کاملا رایگان (مارس 1983، شماره 26: 6)». در میان آگهیهای مشترکین شماره 12 فنگوریا، یکی از خوانندگان از فضای آگهی خود استفاده کرده بود تا این سوال را مطرح کند: « آیا من واقعا در فضای این آگهی هر حرفی میتوانم بزنم؟»(آوریل 1981: 63).
مدت زمان زیادی طول کشید تا فنگوریا عملا فضایی برای بیان آزاد نظرات خوانندگان فراهم سازد. الگوی این نوع آگهی به تدریج و بالاخره به عنوان نتیجهی پیشرفت مکاتباتی تحت عنوان «پیام اسرار آمیز» و درخواست کلوب هواداران در شمارهی 23 محقق شد(نوامبر 1982: 64) و خوانندگان از فضای آزاد آن برای نوشتن چنین پیامهایی استفاده کردند: «جان کارپنتر فوق العاده است، فیلمهای او هنر حقیقیاند»، «فنگوریا، کُرت راسل و جان کارپنتر برای همیشه»، «کارپنتر و ساوینی بهتریناند» و «من فیلم موجود را دیدم و دربارهی آن برای مردم صحبت کردم، جان کارپنتر باید فیلمهای بیشتری بسازد»(نوامبر1982: 65).
در شماره ی26 فنگوریا (مارس 1983) با ابراز احساسات مشترکین به فیلمهای کارپنتر محبوبیت او به طور محسوسی به اوج رسیده بود. تاثیرگذاری فیلم «موجود» (در ژوئن 1982 در آمریکا) از دل آگهیهای مجلهی فنگوریا شروع شد. در این بین فیلمهای «هالووین2» (1981) و «هالووین3» (1982) نیز همزمان از طرف هواداران مجلهی فنگوریا مورد نقد و بررسی قرار گرفتند. همچنین مخاطبان جایگاه نمادین جیسون ورهیز در بخش دوم و سوم فیلم «جمعهی سیزدهم» (1981 و 1982) را با ضرورت حضور مایکل مهیرز در فیلمهای نوین و مدرن هالووین قابل مقایسه دانستند. آگهیهای شمارهی 26 شامل: «جان کارپنتر از نظر من درجه یکه!»، ” فیلم موجود و راب باتین بهترینند»، «من عاشق هالووین 2، جیمی لی کورتیس و جمعهی سیزدهم 2 هستم»، «زندگی طولانی برای جیسون ورهیز، مادرش و مایکل مهیرز!» و «شخصا برای استیو اچ: اینجا مدرسهی فیلمسازی جان کارپنتر نیست». این الگو در شمارهی 28 نیز تکرار شد(جولای 1983: 65)، جایی که در آگهیها گفته میشد: «کُرت راسل و فیلم موجود بهتریناند»، «جان کارپنتر، تام ساوینی، راب باتینی، ریک بیکر و فنگوریا درجه یکند!»، «دنیا روی آزی آزبورن، مایکل مهیرز و تری میچرخد» و «اسپیلبرگ رو میپرستم اما باتینی رو ترجیح میدم. موجود” باید به جای فیلم «ای تی» همهی جایزهها رو درو میکرد». در سایر شمارههای فنگوریا باز هم به کارپنتر پرداخته شد: «زنده باد مایکل مهیرز! هالووین درجه ! مرگ بر کراننبرگ … زنده باد جان کارپنتر! هالووین درجه یکه!»(اکتبر 1983، شماره 30: 65)، «جان کارپنتر سلطان فیلمهای ترسناک»(دسامبر1983، شماره 31: 67) و «بکشید کنار آدمکش وارد میشود؛ جناب کارپنتر!»(ژانویه 1984، شماره 32: 67). البته باید اشاره کرد همهی پیامهای ارسال شده در ستایش و تعریف از کارپنتر نبود؛ اولین آگهی منفی از یک طرفدار مأیوس در شمارهی 27 مجله چاپ شد: «جان کارپنتر لطفا فیلمی بساز که ارزش دیدن داشته باشد!»(می 1983: 65).
تصمیم گیری دربارهی جامعهی آماری خوانندگان فنگوریا نه تنها از روی اظهارات هواداران کارپنتر بلکه از روی آگهیهای مجله و نامههای مخاطبین نیز کار دشواری است. در درجهی اول باید توجه داشت که حتی اگر بیش از دو هزار آگهی در پنجاه شمارهی نخست فنگوریا وجود داشته باشد، این آمار تنها میتواند بازتابی از دیدگاه مخاطبان فنگوریا باشد؛ فنگوریا از دایرهی مخاطبان گستردهای برخوردار بوده است، به ویژه اینکه اساسا در بین مشترکینش به خوبی مورد مطالعه قرار میگرفت. با اینحال نتایج بررسیها صرفا بر مبنای آگهیها، عمدتاً مرکزیت مشترکین را به آمریکای شمالی و به طور مشخص به ایالات متحده ارجاع میدهد. هرچند تعداد کمی از آگهیها متعلق به مخاطبان استرالیا و اروپا به ویژه آلمان، سوئد و انگلستان است.
طرفداران کارپنتر و فیلمهایش در آگهیهایشان عنوان کردهاند که استفان کینگ (نویسنده)، هوپر و رومرو(کارگردان) و ساوینی و باتینی (چهره پرداز) همواره مورد احترام کارپنتر بودهاند. در تعداد قابل ملاحظهای از آگهیهای گروههای موسیقی مدارس قدیم هوی متال و مدارس جدید گلم متال در سال 1984 کارپنتر حضور قابل ملاحظهای داشت: « Twisted Sister، باتینی و «موجود» درجه یکند»(ژوئن 1985، شماره 45: 67)، «Iron Maden Rules، فنگو، ساوینی و کارپنتر درجه یکند» و «کارپنتر، کورتیس، جیسون، کراننبرگ، هوپر، سابات، پریست، کرو، موتورهد و فنگو سلطان اند»(اکتبر 1984، شماره 38: 66). همچنین اشتراک بسیاری از مخاطبان از طریق والدین خریداری یا تمدید شده بود، فیلمهای کارپنتر در آگهیهای رایگان این مخاطبان نیز دیده میشد: «مامان و بابا ممنون برای اشتراک، فرمانروایی کارپنتر … سلطان!»(ژانویه 1985، شماره 41: 67). در همان زمان گویا مخاطبان قدیمیتر هم در حال قدردانی از کارپنتر بودند: «سه عشق زندگی من: زنم والریا، دختم رجینا و فیلمهای بکش بکش کارپنتر، رومرو و کراننبرگ» (ژانویه 1984، شماره 32: 67).
این پیامها خود را تا حدی تفسیر میکنند و بر اساس آن میتوان شاخصهایی برای مخاطبان فنگوریا و طرفداران کارپنتر تعریف کرد. فیلمهای «موجود» و «هالووین» نقطهی عطفی در تولیدات تاریخ فیلمهای ترسناک در سینمای معاصر هستند، آن بیلسون(منتقد آلمانی سینما) دربارهی فیلم «موجود» مینویسد: «یک اثر هنری کامل (Gesamt kunstwerk) در یک ژانر»(1977: 13). همچنین با توجه به آگهیهای مشترکین در ارجاع مکرر به این فیلمها میتوان نتیجه گرفت «موجود» و «هالووین» در نیمهی اول دههی 1980 تاثیر غیر قابل انکاری بر فرهنگ هواداران خود داشتهاند. اشاره به استقبال عمومی از این فیلمها در بستر جامعه در قیاس با سایر فیلمهای مطرح داستانی-تخیلی دوران و همچنین توجه به فیلمهای معاصر مرتبط با کارپنتر، درکی از محبوبیت عمومی او به عنوان کارگردان مجرب ژانر وحشت به ما میدهد.
ترجیح
در بررسی هواداران کارپنتر بهترین نوع مقایسه، سنجش گوناگونی و تنوع آن هاست تا بررسی آنها به عنوان یک گروه همگن و متجانس. علیرغم اینکه خوانندگان فنگوریا در اعلام لیست فیلمسازان منتخب خود اسامی تکراری و جامعهی آماری مشابهی را به اشتراک میگذارند، اما تضادهای بسیاری نیز در اولویت بندی و ترجیحات آنها وجود دارد. آگهیهای رایگان هواداران کارپنتر گرچه نوعی تحسین عمومی این فیلمساز است، اما آیا لزوماً این به معنی احترام برای کلیات آثار اوست؟ شاید، اما کاخ آمال و آرزوهای یک هوادار دوآتشهی فیلمهای ترسناک را در موج نوی ژانر وحشت به احتمال زیاد با مجموعهای از فیلمهای کلاسیک فیلمسازان دوران اخیر ساخته اند. جا دارد بگویم در آگهیهای رایگان، در واقع نام کارپنتر بیشتر در ارتباط با فیلمهایی ذکر شده که متاثر از او ساخته شدهاند، در عنوان این آثار اغلب به یک یا دو تا از فیلمهای کارپنتر اشاره شده است. بنابراین به احتمال زیاد، بخشی از تحسینهایی که نثار کارپنتر میشود از طرف هواداران فیلمهایی است که در جاهای مختلف فیلم به نام کارپنتر اشاره کرده اند، این فیلمها عمدتا متاثر از یک سری فیلمهای خاص کارپنتر هستند که تا قبل از سال 1985 ساخته شدهاند شامل: «حمله به کلانتری شماره 13»(1979) و «فرار از نیویورک (1983)»، در آگهیهای رایگان مشترکین مجلهی فنگوریا هیچ وقت حرفی از فیلم «مه» زده نشد، درحالی که فیلم «موجود» و سری «هالووین» جایگاه ثابتی را به خود اختصاص دادند.
«بله «موجود» یک شکست تجاری و مهم بود». همانطور که بیلسون مینویسد:
این مضمون نقدهای بیشماری است که از این سو و آن سوی اقیانوس اطلس به دست ما میرسد. دیوید دنبی در مجلهی نیویورک نوشت: «این فیلم بیش از آن که ترسناک باشد نفرت انگیز است و بیش از هر چیز خسته کننده ». صحبتهای او توسط اف. بروس لاکهارت در کاتولیک هرالد تکرار شد، او نوشته بود: «فیلم موجود با ترکیبی از کسالت بار بودن و نفرت انگیز بودن به شکل منحصر به فردی از ترس و وحشت دست یافته است». وینسنت کنبی در نیویورک تایمز تنها کسی بود که نظر کاملا متفاوتی دربارهی این فیلم داشت: «برای ساختگی بودن بیش از حد ترسناک به نظر میرسد. چنین چیزی تنها برای یک لحظه قابل تحمل است»(1997 :8).
دلایل بسیاری برای عدم موفقیت «موجود» میتوان برشمرد. بیلسون تکبر و افادههای منتقدین دوران را به عنوان یکی از این دلایل مطرح میکند(1997: 9)، آنچه که خود من هم در سالهای 1976-1981 در واکنش منتقدان به فیلمهای ترسناک کراننبرگ بارها شاهد آن بودهام. من نیز معتقدم اصولا بین منتقدان نوعی بیمیلی و ناتوانی برای درک فیلمها وجود داشت(کنریچ 2000: 37-39). کراننبرگ ادعا میکرد رسالت آن دوران با جلال و با شکوه جلوه دادن امعا و احشای بدن شکافته شده بود. او مفهوم زیبایی را در درون بدن انسان تجسم میکرد، جایی که مردم میتوانستند در آن را به روی خود بگشایند و بهترین قلب(منبع زندگی و عشق) و بهترین طحال(منبع مرگ و نفرت) را به خودشان نشان بدهند. کراننبرک همچنین میگفت: « ما هنوز زیبایی شناسی درون بدن را ابداع نکردهایم، بیشتر انسانها نفرت انگیزند … اما اگر شما زیبایی شناسی را به این منظور بهبود ببخشید، زشتی متوقف خواهد شد. من تلاش میکنم مخاطب را وادار کنم تا احساسات زیباشناختیاش را تغییر دهد»(2000: 37).
کراننبرگ بارها و بارها به عنوان باهوشترین و هنریترین کارگردان فیلمهای موج نوی ژانر وحشت مورد توجه قرار گرفته بود، اما فشار روند کلی فیلمهای ترسناک و منتقدینی که این فیلمها را نوعی بهره کشی اسفناک از هنر میدیدند مانعی برای روحیهی رام نشدهی او در ساخت فیلمهایی چون «لرزه ها»(1976)، «هار»(1977)، «فرزندان»(1979) و «اسکنرها»(1981) نشد. فیلمهایی که آشکارا بخشی از پویش موج نوی ژانر وحشت اند، با کارگردانی که بر ترس و وحشت بدنی تاکید میکند و میل شدیدی به نمایش جلوههای خیال انگیز اما باورپذیر از آناتومی بدن دارد (2000: 36). از دیگر استثنائات ژانر وحشت، یکی ازفیلمهای مطرح ژانر کمدی وحشت، فیلم «مرگ مغزی» ساختهی پیتر جکسون بود، این فیلم در اوج ترس و وحشت بدنی برای هوادارانش به عنوان بازنمودی از احساسات زیباشناختی متعالی تعبیر میشد.
فانتزی صریح فیلم «موجود» میتواند به عنوان بخشی از سنت سورئالیسم در هنر در نظر گرفته شود، یا حداقل ردپای آن را میتوان در دیدگاه مشهور نقاشیهای خیالی، مخوف و سمبولیک اودیلون ردون جستجو کرد. من همواره امکان تاثیرگذاری طراحیهای اودیلون از اعضای جدا شده، غیرعادی و اغراق شدهی بدن در نقاشی«قصهای که قلب میگوید»(1934) بر آثار کارپنتر را به بحث گذاشتهام. ارتباط میان ردون و سینمای وحشت زمانی چشمگیرتر میشود که برای مثال، برای یک لحظه در فیلم «موجود» از سر جداشدهی عنکبوت پاهای جدید بیرون میزند. این یک تصویر بیاد ماندنی در سینمای وحشت کلاسیک است که شباهت خیره کنندهای با دیدگاه ردون در «گریهی عنکبوت(1882)» دارد؛ یک نقاشی زغالی از یک آراخیده(نوعی عنکبوت نازک اندام) با سر انسان، پاهای عنکبوتی و چند جفت جنسی. نقاشی ردون در گالریهای مشهور به نمایش گذاشته شد؛ در حالیکه فیلم «موجود» کارپنتر به افراط در نمایش تصاویر عجیب و غریب محکوم شد و حتی جایزهی آکادمی 1983 نیز به شکل بحث براگیزی نسبت به این فیلم بی اعتنا بود، فیلم «موجود» حتی به شکل باور ناپذیری در بخش جلوههای چهره پردازی هم کاندید نشد. استیو جنکینز در نقد روز فیلم، انگشت اتهام را گرفت به سمت پیامدهای “کارکردگرایی در مد مدرن” و “اصالت بودن برای خود و در خود”(1982: 159). بر این مبنا جنکینز اساسا به فیلم به خاطر ماهیت سورئالیستی آن حمله کرد: «آنها در نشان دادن ماهیت مرموز چیزها کاملا ناکامند، زیرا حتی به یقین نمی دانند عملکرد یک موجود غیرعادی چگونه است، آنها از زیر پوست قربانیانشان بیرون میخزند و همچون پادشاهی خودکامه با شکوه به نظر میرسند»(همان). هواداران نیز فهم متفاوتی از این موضوع داشتند و با هر دو احساس خشم و حمایت برای فنگوریا نوشتند؛ جری کیمبر، از تورنتو نوشت: «جا خوردم از این که «موجود» آن قدرها که فکرش را میکردم خوب نبود، امیدوار بودم در گیشه فروش خوبی داشته باشد؛ این موضوع حسابی گیجم کرده، فکر میکنم کارپنتر رویکرد بزرگسالان به ژانر را جدی نگرفته است» (نوامبر 1982، شماره 23: 5) و اما میشل از کارولینای جنوبی نوشت: «موجود نمونهی یک فیلم فانتزی کمیاب فوق العاده از میان بیشمار فیلم است»(دسامبر 1982، شماره 24: 7).
«یونیورسال» استودیوی تهیه کنندهی فیلم «موجود»، در همان تابستان دومین فیلم خود، «outer space Visitor» را روانهی بازار کرد، اما این اثر در تقابل کامل با اثر قبلی قرار داشت. فیلم «ای.تی» (یا فرازمینی) ساختهی اسپیلبرگ، یک فیلم علمی تخیلی خانواده محور بود که سینمای گیشهی تابستان آن سال را از آن خود کرد و بدل شد به معیاری برای رد مولفههای سینمای گیشه و فیلمهای بلاک باستر. نیروهای هیولایی و همه جانبهی آخرالزمانیِ موجودات عجیب و غریب فیلمهای کارپنتر حریف اغواگری انبوه فیلمهای ساده لوحانهای نبودند که در آن دختری دلسوز عاشق مردی جوان میشد. خوانندگان فنگوریا قطعا با دیدن فیلم «موجود» جان تازه گرفتند، اما وقتی این فیلم وارد نتایج نظرسنجی سالانهی فیلم شد، اسپیلبرگ با آرایی بیشتر به عنوان بهترین کارگردان سال جایگاه بالاتر را به خود اختصاص داد. اسپیلبرگ «ارواح خبیثه» را نیز در سال 1982 ساخت، هرچند توب هوپر، کارگردان فیلم، فیلمنامهی آن را کاملا به چالش کشید.
برخی خوانندگان فنگوریا، همچون بسیاری از منتقدان، امتیاز فیلم «موجود» را بیش از آن که نتیجهی کارگردانی کارپنتر بدانند، تاثیر جلوههای هنرمندانهی تکنسین چهره پردازی، راب باتینی، در نظر گرفتند. مخصوصا که در بخش آگهیهای رایگان، اسم باتینی بارها و بارها در کنار عنوان فیلم «موجود» تکرار شد. فنگوریا به سینمایی میپردازد که چهره پردازی نقشی اساسی در آن دارد و خیلی عجیب نیست اگر خوانندگان اهمیت نقش تکنسینهایی چون باتینی را ارتقا بدهند. اما از سوی دیگر میتوان گفت در نگاه خوانندگان فنگوریا، اعتبار و هویت کارپنتر به کلیهی عوامل دخیل در آثارش قابل تعمیم بوده است. کارپنتر به عنوان نویسنده و تهیه کنندهی مشترک «هالووین 2» را به صورت مشترک با ریک روزنتال کارگردانی کرد و «هالووین3» را به صورت مشترک با تامی لی والاس. با این حال هنوز هم تقریباً تنها مخاطب تحسین و تنفر هر دوی این فیلمها خود کارپنتر است. میشل بی. نامهی خود به فنگوریا را اینطور شروع کرد:
«استیون اسپیلبرگ میلیونها نفر را فریب داد تا باور کنند «ای.تی» و «ارواح خبیثه» فیلمهای با ارزشی هستند. خیلی از آنها باور کردند، تعداد کمی انسان مذهبی هم کودتایی برپا کردند که به کارپنتر تعلق داشت. البته که دربارهی «موجود» و «هالووین 3» صحبت میکنم، دو فیلم علمی تخیلی ژانر وحشت … بسیار ترسناک و جذاب، «هالووین3» برای هواداران فیلمهای ترسناک یک “لذت” واقعی است»(دسامبر 1982، شمارهی 24: 7).
یک نامهی دیگر در همان صفحه از دیو بری(از تالاهاسی، فلوریدا) “به آقای کارپنتر”:
«اسفناک! همین الان از دیدن هالووین 3برگشتم و باید بگویم انگار از تئاتر بیرون آمده ام و این شرم آور است. از غرولندهای بقیهی افرادی که در سینما بودند، پیداست که تنها من اینطور فکر نمیکنم. شما برای سالها بت من بودید، اما بعد از آن تکه آشغالی که سراسر شب پای آن نشسته بودم، کاملا یکه خوردم. قطعا از ذهنهای بزرگی مثل شما و دبرا هیل چیزهایی خیلی بهتر از این انتظار میرود. من واقعا اینطور فکر میکنم و عذرخواهی میکنم و …»(همان).
مایکل مهیرز از سال 1983 به عنوان چهرهی نمادین موج نوی ژانر وحشت تثبیت شد، کسی که نامش همارز با فیلمهای «هالووین» دیده میشد. نمونهای از چهرهی یک موجود ترسناک، بی وجدان، فنا ناپذیر و همهجایی که هر آن ناپدید میشد و در گوشه و کنار جامعه کارهای خودش را به انجام میرساند. برای تفویض جایگاه فنی فیلم ترسناک، یک عروسک ساز شیطانی که طبق افسانههای مدرن سعی داشت بچهها را از طریق اجزای کنترل شدهی یک ماسک هالووین از بین ببرد، مغز هواداران معصومی را که قادر به پذیرش حق رای هالووین نبودند به چالش میکشید (که همهی اینها ربط مستقیمی با کارپنتر داشت). همانطور که در یکی از آگهیهای مشترکین نوشته شده بود: «تو هالووین 3» خودت گردن خودت رو شکستی کارپنتر! بهتر نیست تو هادنفیلد بمونی تو خونهت و بذاری جیمی لی با فیلمهای روانیش برگرده؟ ها؟ از طرف هواداران «هالووین 1 و 2»(فوریه 1983، شمارهی 25: 64).
کارپنتر به واسطهی آگاهی و تواناییش در تکنیکهای ایجاد ترس و وحشت و ساخت صحنههای پر تعلیق، پر تنش و پر ابهام در جایگاه یک کارگردان مجرب به شهرت رسید. فیلم «موجود» با آن ترس و وحشت دیدنیاش، توجه و تحسین بسیاری از هواداران فیلمهای ترسناک را به سوی کارپنتر روانه کرد، کسی که حالا نامش پیوند محکمی با سینمای خون و خونریزی و جلوههای چهره پردازی دارد. بسیاری از منتقدین «موجود» بر این باور بودند که هزینهی بسیار بالای جلوههای چهره پردازی در این فیلم به دلیل ناتوانی کارپنتر در انتخاب درست شخصیت و یا محدودیتهای اجرایی تیم پشتیبانی بوده است. نسخهی اول افسانهی هالووین(1980) در بازنویسیها آنقدر تغییر کرد تا به نقطهای رسید که نه تنها ژانر فرعی فیلمهای اسلشر را به کلی تحت تاثیر قرار داد، بلکه پالایشی در اصول هنری موج کاپی-کت نیز ایجاد کرد. تاثیری که «هالووین» بر هوادارانش داشت موجب شد تا کارپنتر به عنوان یک ابر قدرت در تولید فیلمهای ترسناک دیده شود.
فیلمهای اسلشر با تاثیر از الگوی حرکت سیال و جابجایی مخفیانهی دوربین، موقعیت پنهان و لذت جویانهی زاویهی دید، استعارههای بی امان و نوجوانان پرمخاطره در فیلم «هالووین» یک ژانر مادر ایجاد کردند. در پی آن آتش فیلمهای اسلشر زمانی شعلهور شد که مجموعه فیلمهای «جمعهی سیزدهم(1980)» به موفقیت تجاری دست یافت، فیلمی که در آن خشونتی آشکار و جنایات مبتکرانهای دیده میشد( این مجموعه از «هالووین» نیز تاثیراتی پذیرفت، اما بیشتر متاثر از ماریو باوا و فیلمهایی چون «شش زن برای قاتل»(1964) بود، اساسا «هالووین» در مقایسه با «جمعهی سیزدهم» که بر محور نمایش کشتار میچرخد، عمدتا فیلمی بدون خون و خون ریزی است). در زمان «هالووین2»، در سال 1981، اسلشر دچار تحول بزرگی شده بود. بیش از هر فیلم اسلشر دیگر آن دوران، این فیلم «هالووین2» بود که به شکل بارزی در خود نشانههایی از اجداد پیشینش داشت، درحالیکه همزمان در ذیل ژانر فرعی حاکم قرار میگرفت، دگرگونیهای یک تحول بزرگ را نیز در خود حل کرده بود. پس از آن بود که فیلمها در خلق کشت و کشتار هر چه دیدنیتر به رقابت با هم میپرداختند، و این یعنی افزایش تعداد قتلها و پیچیدهتر شدن الگوی دراماتیک آدمکشی. اما برای برخی از هواداران، بخش دوم از آن چیزی که حماسهی هالووین گفته میشد، به شکل سفسطه آمیزی با اصل موضوع فاصله داشت. برای مثال فرانک وارد(از ایلینویز) در توصیف «هالووین2» برای فنگوریا نوشت:
«مایکل خیلیها را کشت. دختری که در شروع فیلم در خانه بود، نباید کشته میشد. من فکر میکنم نیازی به آن همه کشتار در بیمارستان نبود … لازم نبود دوقلوها مثل خیلیهای دیگر در فیلم دوم کشته شوند … کارگردان کشتارگاهی به پا کرد و خون زیادی به راه انداخت. فیلم اول او برای این خوب بود که خبری از این همه خون بازی نبود. در این فیلم اغلب اوقات مایکل را میبینیم در حالیکه در فیلم اول بی هیچ هشداری در فیلم ظاهر میشد و یک دفعه غیبش میزد. در فیلم جدید در هر نمایی پس از نمایی دیگر غافلگیرمان میکند، مخصوصا در بیمارستان. “او” به دلیل همین اشتباه بزرگ، به شکل ناامید کنندهای کنار گذاشته میشود»(فوریه 1982، شماره 17: 5).
اینکه دقیقا چه کسی “او” خطاب میشود و به خاطر اشتباهات «هالووین2» مورد سرزنش واقع میشود، مشخص نیست. اما در همان صفحه نامهای از دیوید رینولد چاپ شده است، کسی که بنا به دلایلی احساس میکند مشکل تنها به خود کارپنتر برمیگردد: «به تازگی «هالووین 2» را دیدم و خیلی هم خوب نبود. کارپنتر در این فیلم بر خشونت بصری تاکید بیش از حد داشت. هر چند کارگردانی مشترک با ریک روزنتال ایدهی خوبی بود».
کشمکش
مایکل مهیرز در سال 1981 در میانههای «هالووین 2» از صحنه ناپدید شد و در سال 1988 در «هالووین4: بازگشت مایکل مهیرز» دوباره به صحنه برگشت و تولید این مجموعه فیلم در مجموع برای 8 اپیزود از سر گرفته شد. علاوه بر آن با ساخته شدن اپیزود هفتم «جمعهی سیزدهم»، اپیزود دوم «شب وحشت: خون جدید»(1988)، موفقیت اپیزود سوم «کابوسی در خیابان اِلم: جنگجویان رویا»(1987)، روح تازهای در زندگی اعجوبههای ترس مدرن دمیده شد. گرچه مهیرز هفت سال از صحنهی «هالووین» غایب بود، اما ماهیت اسطورهای آثار کارپنتر قوی تر از آن بود که بگذارد شخصیت مهیرز از فرهنگ عمومی ناپدید شود. در فنگوریا این تصور رایج بود که مهیرز در مقابله با جیسون ورهیز شکست ناپذیر است (کسی که با بازی در مجموعه فیلمهای «جمعهی سیزدهم» در اوج درخشش بود). در فوریه 1983 یک پیام تحریک کننده در بین آگهیهای رایگان مشترکین دیده شد: «مایکل مهیرز میتواند هر روز جیسون ورهیز را شلاق بزند». 9 شماره بعد(مارس 1984، شماره 34: 8) ویلیام بابلت (از آریزونا) برای فنگوریا یک متن پیشنهادی نوشته بود:
«چطوره جیسون ورهیز و مایکل مهیرز سر چیزی بجنگند؟ منظورم اینه که بهش فکر کنید. یعنی نمی شه یه همچین چیزی رو تو نظر داشت؟ جنگ واقعی دو تا آدم شاخ … هر دوی اونها شکست ناپذیر به نظر میرسن. منظورم اینه که فقط بهش فکر کنید … شما میتونید حتی یه داستان بنویسید دربارهی هنرمندانی که تسلیم این جنگ میشن. چطوره یه نظرسنجی راه بندازیم ببینیم که کی قراره ببره؟ لطفا یه کمی بهش فکر کنید. من مطمئنم خیلی از مخاطبها و هوادارها خوششون میاد … کی میدونه؟ شما میتونید حتی برنده رو ببرید تا با لیدرفیس بجنگه».
فنگوریا به خواهش بابلت گوش داد و در دو شمارهی بعد(آگوست 1984، شماره 36: 7) یک مجموعهی کمیک استریپ از این رقابت برای خوانندگان طراحی نمود با این شرح: «بدون هیچ ممنوعیتی از سیارهی آدمکش ها و در بدو ورود تخیلات دراماتیک و هنری مورد ارزیابی قرار میگیرد». نتیجهی این رقابت دیوانه وار در شمارهی 39 تحت عنوان «نبرد دیوانگان» منتشر شد(نوامبر1984: 26-30)، که میزان پیگیری موضوع توسط خوانندگان را نشان میداد، تعداد واکنشها به محتوای «نبرد دیوانگان» بسیار زیاد بود، افراد بسیاری برای فنگوریا نوشته بودند، «تصورات مخاطبان و شور و شوقی که به این مطلب نشان داده شد از وحشی ترین رویاهای ما هم فراتر بود»(آگوست 1984: 26). این محتوای دست اول، کمیک استریپی که توسط دو نفر از خوانندگان ما، جان آرنولد و لینوود ساسر طراحی شده بود، در شمارگان زیاد و به شکل تماما رنگی در 5 صفحه از فنگوریا چاپ شد. « اولین دور مسابقات اسپِلَتِربول(آبکش سازی) فنگوریا» عنوان فرعی این نبرد دیوانه وار بود (جنگی بود که در آن جیسون تبرش را به سمت شانههای مهیرز پرتاب میکرد، روغن جوشیده را بر سر او میریخت، بدن او را با اره تکه پاره میکرد و امعا و احشا بدنش را بیرون میریخت. مهیرز اما بلافاصله – با نگهدارندهی گردن و حنجرهی خرد شده که خودش اختراع کرده بود- کنترل اوضاع را به دست میگرفت و سینهی جیسون را از هم میشکافت، اما جیسون متوجه صدای خوفناکی میشد. در حالیکه جیسون پریشان دنبال صدا میگشت -این صدای پاپکورن خوردن طرفداران فیلم «پیشتازان فضا» بود که به مهیرز وقت کافی میداد- مهیرز بالا میپرید و گردن جیسون را میزد. مهیرز به مرحلهی نهایی میرفت تا با شخصیت «لیدرفیس» رقابت کند، کسی که وقتی نتوانست اره برقیاش را به موقع روشن کند، از وسط به دو نصف تقسیم شد). کاملا بدیهی بود که مهیرز برندهی این نبرد است، اما افرادی که شباهتهای زیادی به باب مارتین(سردبیر فنگوریا) داشتند، به شکل دراماتیکی یاد «موجود» افتاده بودند. این دسته از هواداران به طور قابل ملاحظهای تصور کردند که نتیجهی نهایی مسابقه قابل تطبیق با آن چیزی است که در فیلم کارپنتر روی میدهد، بنابراین یکی دیگر از فیلمهای ترسناک کارپنتر برندهی رقابت شده بود. حضور کارپنتر در برابر کارپنتر، و این تنها نتیجهی قابل قبول در تفسیر چنین دیدگاهی بود.
فیلمهای ترسناک در تجسم بازی مرگ، شباهتهای بسیاری با کشتی کج(کشتی آمریکایی) داشت؛ هواداران افراطی، جوش و خروش بسیار، ترس و اضطراب فراوان و فرم بیش از حد مردانهی تقابل با هم. در شمارههای اولیهی فنگوریا به فیلمهایی با موضوع کشتی کج پرداخته شده بود و در شمارهی 20 که به طرفداران کشتی کج حرفهای (جولای 1982: 4) اختصاص داشت، باب مارتین نوشته بود: «وقتی بحث کشتی کج میشود، بسیاری از مخاطبان فکر میکنند ما یک مشت آدم بی اعصابِ در حال اعتصاب هستیم». در این صفحه از این شماره چیزهای زیادی در این باره نوشته شده بود که در این مقال نمی گنجد. اما آنچه روشن است بسیاری از هواداران فنگوریا با تمرکز بر تلفیق ژانر وحشت با کشتی آمریکایی مخالفت کردند. مارتین ویز(از کالیفرنیا) برای فنگوریا چنین نوشت:
«تصمیم دارم دربارهی دومین چیزی که به آن علاقه دارم صحبت کنم، کشتی کج … من به این فکر میکنم که چقدر کشتی آمریکایی و فیلمهای ترسناک ویژگیهای مشترکی دارند. پرداختن به کشتی کج در فنگوریا ایدهی فوق العادهای است. اگر در ترکیب کّشتی کج و فیلمهای ترسناک ذرهای شک دارید، بازی درخشان آندره در نقش پاگنده در سریال «مرد شش ملیون دلاری» را ببینید … همچنین آکس بیکر آدمکش را ببینید در مقابل حریف هیولاییاش کُرت راسل در «فرار از نیویورک»(جولای 1982، شماره 20: 5).
برخی دیگر در همین صفحه نسبت به ایدهی ترکیب کشتی کج با ژانر وحشت، که اولین بار در شمارهی 18 به آن پرداخته شده بود، اعلام تنفر کردند: «چرا در دنیای به این بزرگی حتی شما هم باید در این مجله مطلبی دربارهی کشتی کج بگذارید؟ کشتی کج دارد با فیلم ترسناک چه کار میکند؟(رّز کمپ از ویسکانسین)» و « لطفا این کار را نکنید. فکر میکنم این اخلاقی ترین کار است… اگر شما در فنگوریا به کشتی کج بپردازید من در اولین فرصت اشتراکم را لغو میکنم»(جف کارول از ویرجینیا). در واکنش به نامههایی از این دست، در شمارهی 23 فنگوریا (نوامبر 1982: 7) سردبیر ضمن عذرخواهی از خوانندگان اعلام کرد فنگوریا به طور قطع علاقهی نامعقول مجله به کشتی کج ترسناک را متوقف خواهد کرد و نوشت: « متنفرم از اینکه امید و آرزوهای خیل بیشمار طرفداران کشتی کج ترسناک را نقش بر آب میکنم، کسانی که بعد از نخستین اکتشافات آثار شگفت انگیزمان عمیقاً به وجد آمده بودند. علاقهای که فنگوریا در کمیک استریپ «نبرد دیوانگان» به کشتی کج ترسناک نشان داد را چیزی نمی تواند از بین ببرد، فکرش را هم نکنید جیسون بتواند مایکل و لیدرفیس را آبکش کند، حتی اگر تنها سند شما برای رد این فرضیه، یک سری طراحی چاپ شده بر روی چند برگ کاغذ باشد».
بت سازی
«مایکل در برابر جیسون» تقابلی که شاید هیچوقت حل نشد و خوانندگان همچنان ادعاهایی بر سر هر یک از آنها دارند؛ بحث بر سر این موضوع، به شکل ویژه، زمانی شدت گرفت که جیسون با حضور در مجموعه فیلم «جمعهی سیزدهم» حامیان و هواداران سفت و سخت تری پیدا کرد. با شکست از پیش تعیین شدهی جیسون در بخش پایانی «جمعهی سیزدهم»(1984)، فنگوریا به عزا نشست. طرفداران «هالووین» دست به تلافی زدند: «حق با شماست، هیچوقت درگیر “ظاهر” چیزی نبودهاید … من حرفی در مقابل فیلمهای «جمعهی سیزدهم» ندارم، فیلمهای «هالووین» خیلی بهترند و من آنها را بیشتر از «جمعهی سیزدهم» قبول دارم … راستی بچه ها: “ظاهر” مهم است!!!». اینها را جیمز استفنز از ایالت مریلند نوشته بود. مایک نیکوچی (از کالیفرنیا) با امضای “دوست مایکل مهیرز” در همان شماره نوشته بود:
«بحث و جدل!!!! این چیه؟ جیسون پرستی؟ «هالووین» زنده ست؟ کل مجموعهی «جمعهی سیزدهم» از بخش اول تا چهارم تحت تاثیر دوران کلاسیک کارپنتر ساخته شده! تعلیق در هالووین عالیه. تو اولین ساعت تماشای هالووین واقعا از جا کنده میشید و شلوارتون رو خیس میکنید! اما تو هیچکدوم از فیلمهای «جمعهی سیزدهم» از این خبرا نیست!!! مایکل مهیرز «هالووین» خیلی بهتر از جیسون ورهیزه!!! مایکل مهیرز خیلی روانیتره و پیچیدگیهای روانی بیشتری از جیسون داره. جیسون فقط تو جنگل سینهخیز میره و بقیه رو به شکلهای مخوفی میکشه. قتلهای مایکل برنامه ریزی شده است … طراحی ماسک و لباس مایکل خیلی بهتره! کارگردان بهتره! همه چی بهتره»(دسامبر 1984، شماره 40: 7).
تلاش برای پاسخ به مسئلهی برتری شخصیتهای هیولایی توسط یکی از هواداران در اینترنت مطرح شد، موضوعی که مورد بحث بسیاری از طرفداران بود و در جاهایی مثل صفحهی یادداشت خوانندگان فنگوریا نیز به آن پرداخته شده بود. در اینجا نیز دسته بندیهایی بر اساس تعداد کشتهها، تعداد فیلمها و میانگین کشتهها در هر فیلم برای یک سری از شخصیتهای هیولایی مثل جیسون، مایکل و فردی کروگر انجام شد، که بر اساس آن جیسون از هر نظر برگ برنده را از آن خود کرد. (2)
اینترنت پر از سایتهایی است که در آن هواداران فیلمهای ترسناک، فیلمهای منتخب و تجربیات استثنایی و تاثیرگذارشان از فیلمها را با دیگران به اشتراک میگذارند. مخصوصاً فیلمهای کارپنتر که به طرز شکفت آوری در تعداد بسیار بالایی از سایتهای هواداران پخش شده است، و این به زبانی ساده جایگاه بالای او در فیلمسازی را نمایان میکند. کلیدواژههایی چون «هالووین»، «فرار»، «اسنیک پلیسکن» و «موجود» در اشاره به آثار کارپنتر بسیار مورد استفاده قرار گرفتهاند. فیلم «موجود» برای بسیاری از هواداران ارزش خاصی دارد، همانطور که هنری جنکینز در سال 1992 در طرفداری از آن نوشت: «جایی که گروههای مختلف هواداران متحد و به عنوان شکارچیان محتوا فعال میشوند، همان جایی است که از رسانههای جمعی استفاده شده تا از منابع داستانی محبوب مردم، معانی جدید ساخته شود». همچنین در صفحاتی از مجلهی «سینه فنتستیک» نیز به طور اختصاصی به کارپنتر پرداخته شد و فیلم «موجود» به عنوان مادر همهی فیلمهای کارپنتر مورد تحسین قرار گرفت(1998، شماره 13: 60)(3). جیمی هورن استرالیایی، مدیر وبسایتی که در آن زمان 27 سال داشت در یک مصاحبه گفت: «تنها دلیلی که حساب اینترنت گرفتم، طراحی یک صفحهی وب برای «موجود» بود، تا هواداران آن، هر چه که باید دربارهی این فیلم بدانند را بتوانند در این صفحه ببینند (همان). نظر «سینه فنتستیک» این بود که جذابیت کارپنتر برای مدیر وبسایت فیلم کاملا قابل درک است. شخصیت اصلی و قهرمان این فیلم یک موجود بیگانه، طغیانگر، بی اعتماد به جامعه و سیستم اجتماعی است. این ویژگیها را به شخصیتهای پلیسکن، مک ردی و نادا هم میتوان نسبت داد و به طور کلی در صفحات وب نیز در توصیف اغلب شخصیتهای محبوب ژانر وحشت این ویژگیها به چشم میآید. هواداران اینترنتی کارپنتر، در آثار او نوعی وابستگی روحانی احساس میکنند و جای تعجب نیست اگر برخی بر سر او تعصب داشته باشند (همان). متاسفانه این تصویر که مبنای میانگین نظرات کاربران اینترنت ترسیم شده، عاری از مشکل نیست، گرچه ممکن است در برخی موارد صادق باشد اما قطعا در برخی موارد سایر فاکتورهای طرفداری در آن نادیده گرفته شده است.
همانطور که جوامع هواداران میزان و سرعت ارتباطاطشان را با افراد همفکر خود افزایش میدهند(مخصوصا از طریق اینترنت)، بسیاری از شخصیتهای اسطورهای فرهنگ عامه نیز درون جامعهی معاصر میچرخند، بحث و تبادل عقیده میکنند و ذهنیتشان را پرورش میدهند. چنین چیزی در آگهیهای رایگان مشترکین فنگوریا اتفاق افتاده است- مایکل مهیرز، جیسون ورهیز، اسنیک پلیسکین و رائول فرناندز کنترل دنیا را در دست گرفتند. اما آیا این ما بودیم یا «موجود»؟ به این موضوع فکر کنید(جون 1985، شماره 45: 67). اما این فقط یک حرف بود، بی هیچ پاسخی. بازی مرگ، مثل همان چیزی که یکبار در صفحات فنگوریا طراحی شده بود، حالا در اینترنت به شکل گستردهای منتشر شده بود، جایی که به احتمال زیاد این نبرد به شکل گستردهای توسط هواداران ادامه پیدا میکند. برای مثال یکی از سایتها از هواداران خواسته بود «مد مکس» را در مقابله با اسنیک پلیسکن در نظر بگیرند(62.1 درصد معتقد بودند پیروزی از آن مد مکس خواهد بود)، دیگری «موجود» را در برابر «توده چسبنده» قرار داده بود (موجود به شکل کاملا بدیهی برنده بود)، در جای دیگر شخصیت “اَش” در فیلم «شیطان مرده است» پلیسکن را به چالش کشیده بود(اَش لب مرز بود) و در جای دیگر جنگی میان «موجود» و «ربایندگان جسم» بود (موجود برنده بود)(4).
انکارناپذیری، شکست ناپذیری و قابل درک بودن شخصیتهای مهیرز و پلیسکن در آثار کارپنتر، در ترکیب با تقاضای جمعی کلوپهای طرفداری در فضای مجازی اینترنت از این هیولاها رقبایی بسیار جذاب ساخت که درگیر نبردهای تن به تن با هم بودند. این مبارزات تخیلی در کتابهای کمیک به مسیر خود ادامه داد، برای مثال گودزیلا، بتمن، بیگانگان و درنده کتابهای کمیکی هستند که مثل موجود و پلیسکن نبردهایی متنوع، داستانهایی متفاوت و طرفدارانی بسیار دارند. ساخت بازی کامپیوتری برای موجود و پلیسکن، به مخاطبان اجازه داد تا با شخصیتها و فضای ذهنی آنها به شکل فعالانه تری درگیر شوند(5).
مشارکت در اسطوره شناسی این آثار داستانی برای هواداران آن همراه با احساس برتری بود، اگر آنها بازی کامپیوتری نمیکردند، داستان پرطرفداری نمی نوشتند و یا نبردهای فضایی را خلق نمیکردند، شاید هواداران وقتشان را با کارهای دیگری مثل خرید یک کالای منحصر به فرد یا ساخت یک چیز خاص پر میکردند(6). در وبسایت Outpost31 میتوان تعداد آرای طرفداران فیلم «موجود» را دید، این وبسایت گردهمایی سالانهی “Thing-Fest ” را در انتاریو کانادا برگزار میکند و در آن فیلم «موجود» در پردهای با ابعاد بسیار بزرگ برای هواداران پخش میشود(7). در این وبسایت همچنین نمونههایی از آثار هنری وجود دارد که در آن یکی از هواداران پوستر فیلم«موجود» را بر ساق پایش و دیگری نمایی از مک ردی را بر روی بازویش تتو کرده است(8). این چرخهای از بازیابی تجسم اسطورههای عامیانه است، نوعی بازگشت به نسخهی اصلی داستان و همزمان نوعی گرایش به خلق دوبارهی ابعاد جدیدی از یک رویداد. فرهنگ هواداران صادقترین نشانگر تاثیرات یک فیلم است، چیزی که فرای هر نقد روز یا تصورات برآمده از موفقیت تجاری زنده میماند. کارپنتر خودش خورهی فیلمهای ترسناک و تخیلی بود، کسی که در 16 سالگی فیلمی برای فروش ساخت، او خودش مجلهی تصویری فیلمهای فنتستیک را برای 3 شماره منتشر کرد. کارپنتر هم پی برده بود که واکنش و تحسین هواداران برای یک فیلم، نشانهی واقعی ارزشهای فرهنگی در یک فیلم است.
یادداشتها و منابع
Billson, A. (1997) The Thing. London: British Film Institu
Brophy, P. (1986) ‘Horrality-the Textuality of Contemporary Horror Films’, Screen, 27,1,2-13.
Clarke, F.S. (1980)’Roots of Imagination’, Cinefantastique, 10, 1, 11
Conrich, I. (1995) ‘How to Make a”Slasher” Film’, lnvasion, 11, 48-9
Conrich, I. (2000) ‘An Aesthetic Sense: Cronenberg and Neo-Horror Film Culture’, in
M. Grant (ed,) The Modern Fantastic: The Films of David Cronenberg. Trowbridge: Flicks Books, 35-49
Conrich, I. (2002)’Horrific films and 1930s British cinema’, in S. Chibnall and J. Petley (ds)British Horror Cinema. London and New York: Routledge, 58-70
Conrich, I. (2003) ‘la serie des Vandredi 13 et la fonction culturelle d’un Grand-Guignol modern’
in F. Lafond(ed.) Cauchemars americains: Fantastique et horreur le cinema moderne. Liege: Editions du Cefal, 103-18.
Jenkins, H. (1982) ‘ The thing’, Monthly Film Bulletin, 49, 583, 158-60..
Jones, S (1999) ‘John Carpenter. american movie classic’, Film Comment, 35,1, 26-31.
Kermode, M. (1997)’ I was a teenage horror fan, Or, “How I learned to stop worrying and love Linda Blair”, in M Barker and J.Petley(eds): The Medial Violence Debate. Londone and New York: Routledge, 57-66.