مقدمه‌ای بر سینمای وسترن

نوشته‌ی گری جانسن
ترجمه‌ی حامد مقدم
شین به کارگردانی جرج استیونس

ژانر وسترن تأثیری ماندگار بر جهان داشته است. از صدقه سر هالیوود هرکسی با مؤلفه‌های این ژانر، کمندها و تپانچه‌های 45، گاوهای وحشی و چوبه‌های دار، دلیجان‌‌ها و کلاه‌های کابویی، یاغی‌‌ها و کلانترها، قماربازها و ششلول بندها، آشناست. و همچنین تقریباً همه افراد محیط فیلم‌های وسترن، صخره‌های عظیمِ سرخ رنگ مانیومنت ولی، قله‌های ناهموارِ پوشیده از برف تِتون رِینج، مرغزارهای وسیعِ بی‌درخت را‌‌ می‌شناسند. وسترن جامع‌ترین و غنی‌ترین شمایل نگاری را در میان ژانر‌های سینمایی دارد، و هالیوود آن را در اذهان سینما رو ها، از نزدیک‌ترین تا دور‌ترین نقاط جهان حک کرده است.

بخشی از جذابیت وسترن به‌خاطر سادگی‌اش بود. همان‌طور که ریچارد شیکلِ منتقد گفت: «هرکسی ششلول می‌بست، تعارضات اخلاقی پیچیده می‌توانست با یک اقدام خشونت‌آمیز ساده به طور معقولانه‌ای حل و فصل شود. این قطعیت به غرب اجازه داد تا ابعادی اسطوره‌ای بپذیرد و به مکانی تبدیل شود که افسانه‌‌ها می‌توانستند در آن زاده شوند. این اسطوره‌‌ها و افسانه‌ها، توسط قهرمان‌های وسترن نظیر وایات ارپ، داک هالیدی، وایلد بیل هیکاک، بوفالو بیل کدی،کالامیتی جین، جسی جیمز و بیلی دکید مجسم می‌شدند.

بی‌آن که بخواهیم از ارزش‌های وسترن بکاهیم باید اشاره کرد که اکشن، دلیجان‌های فراری، هجوم سرخپوست‌ها، سرقت‌های بانک، گروه‌های جایزه بگیر، رمیدن گله‌های گاو، قلب سینمای وسترن بود. وسترن اختلافاتش را از طریق خشونت و تیراندازی حل و فصل می‌کرد و برقراری مجدد نظم اخلاقی را از طریق «صدای هیجان انگیز گلوله»! در طول حلقه نهایی فیلم.

هالیوود داستان‌هایش را به جماعت مشتاق آمریکایی فروخت و طیف وسیعی از فیلم‌های وسترن را به ما ارائه داد، از مجموعه وسترن‌های جین آوتری و روی راجرز با ستاره‌های خوش‌تراش ، هم‌قطاران بامزه و نوازندگان گیتار دوره گردشان گرفته تا قهرمانان آزرده و انتقام‌جوی وسترن‌های باشکوه دهه پنجاه آنتونی مان.

وسترن بر اساس طرح‌‌ها و موقعیت هایی نسبتاً کوچک انواع نامحدودی از خود ارائه داد، با کشمکش‌هایی که از درون موقعیت‌هایی کهن‌الگویی پدیدار می‌شدند و پرورش می‌یافتند: نزاع دامداران با کشاورزان («شین» و «مرد بدون ستاره»)، سرخپوستان و مهاجران تازه اسکان یافته («جویندگان» و «هوندو») و قانون‌شکنان و جامعه («کلمانتین محبوبم» و «ماجرای نیمروز»). رابرت وارشو در مقاله وزین و موثرش «مووی کرانیکل: وسترنر»، ژانر وسترن را این گونه توصیف‌‌ می‌کند: « شکلی از هنر برای افراد خبره، که درآن لذت بردن تماشاگر، از تصدیق واریاسون‌های کوچک ترِ حل شده در درون یک دستورالعمل از پیش تعیین شده ناشی می‌شود».

مرد بدون ستاره به کارگردانی کینگ ویدور

بسیاری از فیلم‌سازان با وسترن احساس راحتی می‌کردند و بهترین فیلم‌های‌شان را در ژانر وسترن ساختند. گفته مشهوری از جان فورد (که فیلم‌هایی در ژانرهای بسیار متفاوت ساخته بود) ثبت شده که در یک سخنرانی کوتاه، پیش از جلسه اتحادیه کارگردانان بیان شده است: «جان فورد هستم. وسترن‌‌ می‌سازم.» کارگردان هایی چون فورد، باد باتیکر،آنتونی مان و سم پکین پا در کاوش کنایه‌‌ها و پیچیدگی‌های نامحسوس موجود در داستان‌های پیش پا اُفتاده غرب  سرآمد بودند. برای مثال آنچه در «جویندگان» جان فورد شاهدیم بیش از یک تلاش ساده برای یافتن دختر جوان ربوده شده توسط سرخ پوستان است، ما با داستان تلاشی مواجه ایم که هرگز پایان نمی پذیرد، چرا که قهرمان داستان، ایتان ادواردز(جان وین)، هیچگاه نمی‌تواند جزئی از تمدنی شود که برای احیای آن تلاش می‌کند. و در «مهمیز برهنه» آنتونی مان، با خیلی بیشتر از یک داستان ساده درباره یک جایزه بگیر(جیمی استوارت) که دارد جسدی را با خود به خانه می‌آورد روبروییم، داستانی که در آن، انتقام و خودویرانگری در هم آمیخته شده‌اند. «اون یه مرد نیست. اون یه کیسه پوله».

برخی از بازیگران نظیر تام میکس، ویلیام اس.هارت، روی راجرز، جین آوتری و اودی مِرفی را تقریباً با فیلم‌های وسترن‌‌ می‌شناسند. اما هیچکدام‌شان نتوانستند به مانند جان وین به شمایل این ژانر بدل شوند. جان وین با آن قامت رشید و نگاه پولادین‌اش همچون یک بنای یادبود ملی بر فیلم‌هایش حکمرانی‌‌ می‌کرد. شمایل او به شیوه خودش، به عنوان استعاره ای از خودِ آمریکا و همچنین توان، اراده و اعتبار آن، بر جماعت آگاه آمریکایی تاثیر گذاشته است. یک برآورد سریع از فیلم‌هایش (از «دلیجان» تا «مردی که لیبرتی والانس را کشت») نشان‌‌ می‌دهد که تقریباً یک لیست از بزرگ ترین وسترن‌هایی هستند که تا به امروز ساخته شده‌اند. هرچند در این میان، جان وین بالاترین رتبه را در اختیار دارد اما گروهی از بازیگران نظیر هنری فوندا، جیمز استوارت، گری کوپر، جوئل مک کری ، راندولف اسکات و کلینت ایستوود، حضور قدرت‌مندی در این ژانر داشته‌اند.

هالیوود بیش از پنج دهه است که ما را با رژیم ثابتی از اسطوره ها، افسانه‌‌ها و قهرمان‌های وسترن تغذیه کرده است. و در طی این فرایند، اساطیر وسترن، فرهنگ عامه آمریکایی را از لباس (ژاکت‌های کتان، شلوارهای جین و چکمه‌های کابویی) گرفته تا اسباب بازی بچه‌ها (هفت‌تیر‌های سرپوش دار، نیزه‌های سرپلاستیکی) در خود غرق کرده‌اند. حتی واژگان وسترن وارد زبان ما شدند. وسترن ما را مجذوب خود کرده بود تا اینکه بدبینی بعد از جنگ به روان آمریکایی نفوذ کرد و ما شروع کردیم به تردید کردن در مورد قهرمانان غرب. با مشغول شدن به خشونت در «این گروه خشن» و وسترن‌های اسپاگتی ایتالیایی، غرب به تدریج شروع به ناپدید شدن کرد تا آنجا که دیگر به سختی‌‌ می‌شد قبول کرد که وسترن بدان تعلق دارد. و تا پیش از فرا رسیدنِ سال‌های دهه نود (با فیلم‌هایی چون «رقص با گرگ‌ها» و «نابخشوده») گمان نمی رفت که وسترن بتواند به شکلی غیر از ماندگاری در خاطرات معصوم نوستالژیک‌مان، بقاء پیدا کند.

در سال‌های دهه پنجاه، همانطور که جنگ سرد گسترش‌‌ می‌یافت و جنگ کره به شرایط سخت خود رسیده بود آمریکا برای هدایت ملت خود به گذشته‌اش روی آورد. ارزش‌های سنتی وسترن مصالح اساسی این شرایط حساس سیاسی را فراهم کرد و وسترن محبوبیت عام یافت. هرچند، حالا دیگر تماشاگران مشکل پسندتر بودند و مضامین و موضوعات پیچیده‌تری را نسبت به آن اُپرا‌های اسبی که درگذشته‌‌ می‌دیدند مطالبه‌‌ می‌کردند.

در جهت همین پیشرفت‌‌ها بود که وسترن شروع کرد به آزمایش دوباره شیوه‌های نمایش سرخ‌پوستان در فیلم‌های هالیوودی. درسال 1950 فیلم‌هایی چون «تیر شکسته»، «سراسر میسوری پهناور» و «آستانه شیطان» به نمایش درآمدند. دست آورد‌های حاصل از این فیلم‌‌ها امروزه تا حدی محدود است، حضور مردان سفید پوست در نقش سرخ پوست‌‌ها  و کشته شدن زنان سرخ پوستی که این شجاعت را به خرج داده بودند که با مردان سفید پوست همراه شوند، اما در آن زمان، این فیلم‌ها، در روشن شدن افکار مردم آمریکا نسبت به ناعدالتی‌های روا داشته شده به جماعت سرخپوست، نقش مهمی ایفا کردند.

با چنین رویکرد پرسشگرانه ای نسبت به گذشته، وسترن شروع کرد به نمایش چهره‌ای خشن، و حتی در آن زمان افسرده، از غرب. در «ششلول بند»(1950)، گریگوری پک نقش یک ششلول بند به نام جیمی رینگو را بازی‌‌ می‌کند که از به مبارزه طلبیده شدن توسط هفت‌تیرکش‌های از خود راضی خسته شده است و قصد دارد بازنشسته شود. اما یک ششلول بند هرگز نمی‌تواند واقعاً بازنشسته شود. همیشه چند جوان ولگرد هستند که‌‌ می‌خواهند شانس خود را امتحان کنند و به همه بگویند که جیمی رینگوی بزرگ را آن‌‌ها کشته اند. و در «ماجرای نیمروز»(1952)، ورود خزنده زوال اخلاقی به درون مرزهای تمدن آمریکایی را شاهدیم، هنگامی که کلانتر ویل کین(گری کوپر) باید پیش از ورود قطار ظهر و سررسیدن فرانک میلر، یک انتقام جوی یاغی که برای مبارزه با او‌‌ می‌آید، از مردم شهر طلب یاری کند.

در طول دهه پنجاه میلادی بزرگترین رقیب وسترن انبوه فیلم‌های اُپرای اسبی بود که از تلویزیون پخش‌‌ می‌شد. درنتیجه هالیوود در جستجوی راه هایی برای جذاب تر کردن تولیداتش و کشاندن مردم از خانه‌هاشان به سالن‌های سینما برآمد. رنگ خیلی زود به یک بخش ضروری از فیلم‌های وسترن تبدیل شد. فیلم‌های واید اسکرینی چون «وراکروز» و «نیزه شکسته» بر ابهت و شکوه سرزمین‌های غرب تأکید کردند. حتی فناوری سه بعدی هم با فیلم‌هایی چون «هوندو» و «حمله به رودخانه پر» به غرب آمد.

اما کارگردانی به نام جرج استیونس در سال 1953 با فیلم «شین» سینمای وسترن را به مسیری دیگر هدایت کرد. «شین»، محبوب‌ترین وسترن دهه، تصویری زیبایی‌شناسانه از غرب ارائه داد که با چهره‌ای شوک‌آور از خشونت ترکیب شده بود. مانند وقتی که الیشا کوک، جی آر. در اثر شلیک جک پالانس، از پشت بر زمین‌‌ می‌اُفتد. به هر حال، «شین» مورد حمله  برخی منتقدان قرار گرفت. آندره بازن ادعا کرد که دیگر فیلم‌های وسترن «مضامینی آشکار را از اساطیر تلویحی استخراج‌‌ می‌کنند» در حالی‌که «شین» خودِ اسطوره است. رابرت وارشو گفت که آلن لد یک «اُبژه زیبایی شناختی» است و شباهتی به گری کوپر یا گریگوری پک ندارد که « در بدن و چهره‌‌هاشان فناپذیری، محدودیت و آگاهی از خوب و بد را همراه داشتند.»

برای وسترن‌های این دوره، بازن لغت «اَبَر وسترن» را به کار برد. به معنای وسترنی که «از فقط به خود محدود بودن شرم دارد و درجستجوی برخی جذابیت‌های بیشتر است تا هستی‌اش را توجیه کند…به طور خلاصه، برخی کیفیت‌هایی که مبدائی بیرون از این ژانر دارند و به نظر‌‌ می‌رسد آن را پر بار سازند». از این منظر، «ماجرای نیمروز» یک نقد اجتماعی از گرایش معاصر را به وسترن تزریق‌‌ می‌کند و «شین» خودآگاهانه برای اسطوره‌ای بودن تلاش‌‌ می‌کند.

دیگر کارگردان‌‌ها به فعالیت در چارچوب‌های ژانر قانع بودند. آنتونی مان و باد باتیکر دونفر از آن‌‌ها بودند. هرکدام شان وسترن‌های بسیار پراهمیتی را در دهه پنجاه ساختند که پر بودند از حرمت قائل شدن برای زمین و تصمیماتی که مردان باید اتخاذ‌‌ می‌کردند. با همکاری جیمی استوارت و بعد‌‌ها گری کوپر، آنتونی مان در فیلم‌هایی چون «خم رودخانه»، «مهمیز برهنه»، «مردی از لارامی» و «مردی از غرب» چشم انداز باشکوهی از غرب را  با حس و حال تلخ کاراکتر‌های اصلی‌اش خلق کرد. بازن گفت: «هریک از فیلم‌های آنتونی مان نگرش بسیار روشنی در قبال وسترن نشان‌‌ می‌دهند، صداقتی طبیعی که به عمق مضامین وسترن نفوذ کرده و شخصیت‌هایی جذاب‌‌ می‌آفریند و موقعیت‌هایی فریبنده را خلق‌‌ می‌کند.» بازن آنتونی مان را به خاطر «آن احساس فضای باز که در فیلم‌های او جوهره وسترن به نظر‌‌ می‌رسد»، ستایش کرد. چنان چیزی درباره فیلم‌های باد باتیکر (که با همکاری هری جو براون تهیه کننده و برت کندی نویسنده ساخته شد) هم‌‌ می‌توانست گفته شود،جایی که راندولف اسکات در نقش قهرمانی ظاهر شد که فکر انتقام سرتاسر وجودش را فراگرفته بود. این مجموعه درخشان از فیلم‌های وسترن با «هفت مرد از حالا» در سال 1956 آغاز شد و با «ایستگاه کمانچی» در سال1960 به پایان رسید.

کاروان سالار به کارگردانی جان فورد

جان فورد دهه پنجاه را با فیلم خوش‌بینانه و غنایی «کاروان سالار» آغاز کرد، اما در نیمه دوم این دهه، یک لحن نومیدانه، غمگین و تلخ شروع به رسوخ کردن به درون فیلم‌هایش کرد. درحالی‌که «کاروان سالار» دست‌اندازیِ تمدن به سرزمین‌های وحشی را تائید کرده بود، «جویندگان»، به مردانی که آن‌‌ها را قهرمان‌‌ می‌نامیم و جایگاهی که جامعه به‌شان اختصاص‌‌ می‌دهد نگاهی پرسش گرایانه انداخت. تا پیش از «جویندگان»، فورد هرگز آئین‌های جامعه را، آن طور که به ایتان ادواردز(جان وین) در این فیلم اجازه انجامش را‌‌ می‌دهد، مورد سوال قرار نداده بود. درحالی‌که یک مراسم خاکسپاری در حال انجام است ایتان زیر لب غر می زند: «یه آمین بذار ته ش.» برای اینکه بعد‌‌ می‌تواند جستجو برای پیدا کردن برادر زاده ربوده شده‌اش را آغاز کند. خودِ سرزمین، تپه‌های بلند و زمین‌های سوخته مانیومنت ولی، پوچ بودن تلاش پایان ناپذیر ایتان را بازتاب‌‌ می‌دهد. گاهی وقت‌‌ها خشم ایتان سرریز‌‌ می‌شود مانند وقتی که بوفالو‌‌ها را قتل عام‌‌ می‌کند. «در این زمستون خوراک کومانچی‌‌ها نمی شن». همان‌طور که نمای پایانیِ به حق مشهور فیلم نشان‌‌ می‌دهد، ایتان برای همیشه جدا از جامعه باقی خواهد ماند و تا ابد در جستجو.

هاوارد هاکس «ریو براوو» را در واکنش به «ماجرای نیمروز» ساخت. او باور نداشت کلانتری که برای خود احترام قائل است بتواند دور شهر بگردد و از مردم تقاضای کمک کند. در عوض، جان تی.چَنس (جان وین) کمک مردم شهر را نمی‌پذیرد. کلانتر چانس باید، فقط با کمک گروه کوچکی از مردان، در زندان منتظر بماند تا مارشال به شهر بیاید و زندانی را با خودش ببرد، درحالی‌که  رفقای زندانی در کافه پایین خیابان انتظار‌‌ می‌کشند.

همان طور که دهه پنجاه به پیش رفت، فیلم‌های وسترن به وارونه کردن و انحراف در ژانر ادامه دادند و در این روند، اداراک ما را از مفاهیمی چون قهرمانان و اساطیر به چالش کشیدند. این فیلم‌‌ها همچنین اعتماد مردم را به هالیوود به خاطر ارائه داستان‌های ساده‌ای که به پذیرش آن‌‌ها عادت شده بود متزلزل کردند. «زمانی به مردان ششلول بند، یک بعد روان شناختی داده‌‌ می‌شد و با مشکلاتی روبرو‌‌ می‌شدند که سرعت تیراندازی‌شان نمی‌توانست آن‌‌ها را حل کند، جاذبه ساده سینمای وسترن در شبهه بود». برای کشوری با علاقه ریشه‌دار به اسلحه، تردید داشتن در کارایی آن به منظور آوردن تمدن، به این معنی بود که جهان به جایی به مراتب پیچیده برای قهرمانان وسترن تبدیل شده بود.

«کشور بزرگ» ساخته ویلیام وایلر به این دلمشغولی‌‌ها‌‌ می‌پردازد. گریگوری پک نقش نماینده‌ای از جامعه مدرن را برعهده دارد که به غرب‌‌ می‌آید تا برای آن احترام به ارمغان بیاورد و قوانین غرور آفرینَش را تغییر دهد. او در تقابل با دنیایی قرار دارد که شجاعت را در تمایل به مبارزه‌‌ می‌بیند: «اون بهت میگه دروغگو». سرانجام وقتی زمان زدوخورد فرا‌‌ می‌رسد، دوربین عقب‌‌ می‌کشد تا در یک فضای باز ، بر پوچ بودن نزاعی که در حال انجام است تأکید کند. مردان تقلا کنان در کثافت، از نبرد خسته‌‌ می‌شوند: « چه چیزی رو اثبات کردیم، ها؟»

کشور بزرگ به کارگردانی ویلیام وایلر

در تکمیل این دوره از سینمای وسترن، جان فورد با «مردی که لیبرتی والانس را کشت»، داستانی درون‌گرایانه از طبیعت اسطوره‌های وسترن ارائه‌‌ می‌دهد و سم پکین پا با فیلم «بر دشت مرتفع بتاز» داستان غمگنانه‌ی سپری شدن غرب قدیم را برای‌مان روایت‌‌ می‌کند. فیلم فورد اشاره دارد که ما برای رام کردن غرب وحشی از مردانی چون تام دانیفن(جان وین) بهره بردیم ولی پس از استقرار تمدن، جایگاهی برای‌شان قائل نشدیم. همچون ایتان ادواردزِ فیلم «جویندگان»، تام دانیفن، هیچگاه جایگاهی در جامعه پیدا نمی‌کند. او هرگز ازدواج نمی‌کند و در تنهایی‌‌ می‌میرد. و «بر دشت مرتفع بتاز» سم پکین پا، شکاف موجود بین غرب قدیم (که توسط جوئل مک کری و راندولف اسکات باشکوه مجسم شده است) و غرب جدید (که پر است از معدن‌چیان دون پایه و واگن‌های بدون اسب) را به ما نشان‌‌ می‌دهد.

در سال‌های دهه شصت، استودیو‌‌ها درس‌هایی را که از آنتونی مان و باد باتیکر آموخته بودند از یاد بردند به‌طوری که اندازه و مقیاس بود که حکمرانی‌‌ می‌کرد. حاصلش این بود که فیلم‌های پرستاره‌ای نظیر «آلامو»، «چگونه غرب تسخیر شد» و «هفت دلاور» به ما عرضه شدند که مقیاس‌شان عظیم توصیف‌‌ می‌شد.

با پیر شدن بازیگران و کارگردان‌ها، وسترن به عنوان یک ژانر اساسی آمریکایی، رو به کم فروغی گذاشت. جان فورد پس از «مردی که لیبرتی والانس را کشت» فقط یک وسترن دیگر را به نام «پاییز قبیله شاین»، در سال 1964 کارگردانی کرد. هاوارد هاکس ظاهراً فقط علاقه داشت واریاسیون هایی از داستان «ریوبراوو» را در «الدورادو»(1967) و «ریولوبو»(1970) بازتولید کند. دلمر دیوز (که چندین وسترن خوب نظیر «تیر شکسته» و «جوبال» را کارگردانی کرده بود) ترجیح داد برای سینما اُپراهای صابونی بسازد. باد باتیکر به مکزیک رفت و آنتونی مان از وسترن دست کشید و به ساخت فیلم‌های تاریخی روی آورد. معدودی ستاره‌های نوآمده وسترن در حال ظهور بودند و از جان وین، هنری فاندا و جیمز استوارت هم سن و سالی گذشته بود، وسترن برای حیات به خون تازه‌ای نیاز داشت. در عین حال، تعداد وسترن‌های جدیدی که با صراحتِ تکان دهنده‌ای («ناجورها»، «شجاعان تنها هستند») به پایان دوران کابوی‌های آمریکایی اشاره داشتند، رو به فزونی بود. تعدادِ اندکِ وسترن‌های منتشر شده، یعنی یازده وسترن در سال 1963 (در مقایسه با 90 وسترن در سال 1953)، بیانگر این نکته بود که وسترنِ هالیوودی آسیب پذیر به نظر‌‌ می‌رسید.

توسعه جدید و قاطع وسترن نه در آمریکا بلکه در ایتالیا اتفاق اُفتاد، جایی که سرجو لئونه و کلینت ایستوود، مرد بی‌نام افسانه ای را در یک سری از وسترن‌های صاحب سبکی چون «به خاطر یک مشت دلار»، «به خاطر چند دلار بیشتر» و «خوب، بد ، زشت» خلق کردند. فیلم‌های لئونه در دهکده‌های خشک، کثیف و متروک مکزیکی روی‌‌ می‌داد و آنچه این فیلم‌‌ها را به هم متصل‌‌ می‌کرد یاغیان حمام نرفته و اصلاح نکرده‌ای بود که همچون هرکول، متکبرانه در شهر قدم‌‌ می‌زدند درحالی که آهسته حواس‌‌شان به کیف جیبی تک تک افراد شهر هم بود. ایستوود کاراکتر مردِ بی‌نام خود را به یک فرشتهِ مرگِ کم حرف تبدیل کرد. در همان حال که به سیگار برگش پک‌‌ می‌زد و شالِ خود را کنار‌‌ می‌زد تا اسلحه‌اش را نشان دهد، با چشمانی نیم باز از زیرِ لبه مشکی کلاهش نگاه‌‌ می‌کرد درحالی که موسیقی انیو موریکونه همچون تازیانه به صدا در‌‌ می‌آمد.

سرجو لئونه با قواعد ژانر وسترن جوری بازی‌‌ می‌کرد که انگار گربه‌ای دارد با موشی بازی‌‌ می‌کند. لئونه زمان را تا حدِ پوچ‌گرایانه‌ای کِش داد. سکانس آغازین «روزی روزگاری در غرب» که نزدیک به پانزده دقیقه طول‌‌ می‌کشد چیزی جز سه هفت تیر کش را که منتظر قطار هستند نشان نمی‌دهد. اما این  سکانس یکی از مهم ترین سکانس‌‌ها در تاریخ سینمای وسترن است.

با استفاده از وسترن‌های آمریکایی چون «وراکروز» (داستان رابرت آلدریچ از طمع و برتری جویی)، «چهل اسلحه» (درامِ صاحب سبک و مبتنی بر احساس ساموئل فولر، به همراه باربارا استانویک که رهبری گروهی از هفت تیرکش‌‌ها را برعهده دارد) و «هفت دلاور» (که خودش بازسازی «هفت سامورایی» کوراساوا بود) به عنوان نقطه آغاز، اروپائیان با قراردادهای ژانر وسترن با اغراقی پوچ‌گرایانه برخورد کردند که در آن بدبینی، مادی‌گرایی و توانایی‌های شبهِ فوق بشری جایگزین آرمان‌های سنتی وسترن شده بود. وسترن‌های ایتالیایی خشونت را به نهایت هجو رساندند. فیلم‌های بعدی نظیر «نام من هیچکس»، حتی از این هم جلوتر رفتند تا جایی که هنری فوندا تک و تنها یک ارتش کامل را نابود‌‌ می‌کند.

در این زمان مونته هلمن و سم پکین پا تنها فیلم‌سازانِ آمریکایی بودند که داشتند با اروپائیان رقابت‌‌ می‌کردند. هلمن( با همکاری جک نیکلسن) دو وسترن مهم هستی‌گرایانه به نام‌های «تیراندازی» و «تاختن در گردباد» را تولید کرد. پکین پا «سرگرد دندی»، «این گروه خشن»، «حماسه کیبل هوگ» و «پت گارت و بیلی کید» را به ما تقدیم کرد. «این گروه خشن» سم پکین پا وسترنِ کلاسیکِ آمریکایی سال‌های پایانی دهه 60 محسوب‌‌ می‌شود. این گروه خشن که بخاطر خون پراکنی‌‌ها و صحنه‌های حرکت آهسته‌اش از خشونت افراطی، به طور متناوب  گاه مورد هتاکی و گاه تمجید قرار گرفت توجه منتقدان و تماشاگران را به گونه‌ای مشابه جلب کرد.

تیراندازی به کارگردانی مونته هلمن

سم پکین پا چنین گفت: «می‌خواستم به شما نشان دهم که تیر خوردن چه حسی دارد.» قهرمان‌های «این گروه خشن»، قانون‌شکنان سن و سال داری هستند که حاضر به تغییر نیستند حتی اگر این تغییر به معنای زنده ماندن‌شان باشد. خشونتِ حرکت آهسته فیلم، به گونه‌ای غیرقابل انکار، بی‌رحمانه است، اما به قهرمانان سالخورده فیلم اجازه‌‌ می‌دهد که در نهایت، به شکلی باشکوه به زندگی خویش پایان دهند. و به لطفِ تصاویرِ پرده عریضِ استادانهِ لوسین بالاردِ فیلمبردار، فیلم به مرثیه‌ای زیبا برای خودِ سینمای وسترن بدل‌‌ می‌شود.

بعد از «این گروه خشن»، باز هم بعضی وسترن‌های خوب ساخته‌‌ می‌شد اما بخش زیادی از جوهره قدیمی وسترن از میان رفته بود. وسترن‌های جدید، خواه با برگزیدنِ واقع‌گرایی چرک و ژنده‌پوشانه و خواه با هجوگرایی افراطی، در جذب مخاطبان شکست خوردند، با یک استثنای قابل توجه، فیلم‌های کلینت ایستوود.

ایستوود، پس از وسترن‌ اسپاگتی‌هایش، در دو فیلم دیگر به نام‌های «آواره دشت‌های مرتفع» و «طنابِ اعدام»، در قالب مرد بی‌نام مشارکت کرد. این وسترن‌‌ها نوعِ خاص و شریرانه‌ای از خشونت را عرضه کردند، گویی‌‌ می‌خواستند پشیمانی خود را از این که وسترن هستند بیان کنند. این فیلم‌‌ها پرفروش‌های گیشه بودند، ولی قوی‌ترین نشانه آینده در «بلوف کوگان» بود که سر رسید جایی که  ایستوود در نقش یک نماینده قانونِ آریزونایی باید به نیویورک برود تا یک قاتل فراری را بازگرداند. با انتقال مرد بی‌نام به دوران مدرن و واگذار کردن حرفه‌ای آبرومند به او، صحنه برای تبدیل شدن ایستوود به «هری کثیف» مهیا شده بود. بعد از «آواره دشت‌های مرتفع» ، ایستوود در طی بیست سالِ بعد، فقط در دو وسترن  ظاهر شد. 

یک مشت دلار به کارگردانی سرجیو لئونه

همان‌طور که سال‌های دهه 70 به پیش‌‌ می‌رفت، دسته‌ای از وسترن‌های تجدید نظرطلبانه، نظیرِ «شرکت گله داری کالپپر»، «حمله بزرگ به نورثفیلد مینه سوتا» و «سواران راه طولانی» پدیدار شدند که اسطوره‌‌ها را کنار گذارده تا واقعیت‌های تیره زندگی در مرز را نمایش دهند. با این وسترن‌های چرک و ژنده پوشانه ، مشخصه‌های خوشبینانه ژانر رو به نومیدی گذاشت.

در همه‌جا، موضوعِ مرگِ دنیای غرب غالب شد. فیلم هایی چون «تام هورن» و «تیرانداز» (آخرین فیلم جان وین)، با مرگ ششلول‌بندها به پایان رسیدند. «مانتی والش» به بررسی این پرداخت که چه اتفاقی برای گاوچران‌‌ها افتاد وقتی که تکنولوژی جایگزینِ مهارت‌های‌شان شد: برخی به تبهکاری کشیده شدند، به خودِ مانتی والش (لی ماروین)، شغلی چون مجری‌گری سیرک پیشنهاد شد. با رد این پیشنهاد، او توضیح‌‌ می‌دهد: «نمی‌خوام کل زندگی‌م رو تباه کنم.» با مرگ قهرمانِ «حماسه کیبل هوگ» در زیر چرخ‌های یک اتوموبیل، نمادپردازی ِمرگِ دنیای غرب افزون‌تر‌‌ می‌شود. اما مرگ وسترن صرفاً تمثیلی نبود، چراکه فیلمساز‌‌ها و ستارگانش داشتند‌‌ می‌مردند. جان فورد، هاوارد هاکس، هنری هاتاوی، هنری کینگ، ژاک تورنر، رائول والش ، دلمر دیوز و کینگ ویدور، آن‌هایی بودند که ما را در سال‌های دهه هفتاد ترک کردند. جان وین در سال 1979 درگذشت و همراه با او بخش بزرگی از اعتقادِ آمریکا به وسترن هم از میان رفت. بدون مشارکت این استادان قدیمی که واقعاً غرب را‌‌ می‌شناختند ، فیلم‌های جدید به داستان‌های دست دوم تبدیل شدند. و بعد از شکست بسیار سنگین «دروازه بهشت» (پرخرج ترین فیلم دوران خودش) در گیشه، هالیوود اعلام کرد که وسترن برای گیشه مثلِ سم است