دربارهی اودو کییِر در «آیداهوی خصوصی من» ساختهی گاس ون سنت
نوشته: محمدعلی باقری
فاصلهای قریب به ده سال وجود دارد بین تجربهی تماشای بار اول و دومِ «آیداهوی خصوصی من». بار دوم فیلم را کمتر از یک ماه پیش دیدم. در این ده سال هر بار که به نحوی (صحبتی، مقالهای و…) مجبور به مرور فیلم در ذهنم میشدم، در میان تمام تصاویر محوی که از فیلم جلوی چشمانم شکل میگرفت، سکانسی از فیلم وجود داشت که به وضوح و با تمام جزییات در حافظهی بصریام ثبت شده بود. سکانسی در اُتاق هتل که مردی میانسال (هانس) در تلاش برای اغوا کردن دو پسر جوان (مایک و اسکات) بود. در تجربهی تماشای فیلم برای بار دوم کماکان و حتی بیشتر از مواجههی اول این سکانس کیفیتی دیگرگون و شگفت انگیز در قیاس با دیگر لحظات فیلم پیدا کرد. پاسخ این که چگونه این صحنه چنین قدرت متمایز کنندهای پیدا میکند را باید در یک حضور ویژه جست و جو کرد. حضور بازیگری به نام اودو کییِر. حضوری که ما را بر میگرداند به ریشهی شمایلی که او در طول کارنامهی پربار سینماییاش از خود ساخته است.
اودو کییِر را قبل از آن که به عنوان بازیگر فیلمهای لارس فون تریه، گای مدن، فاسبیندر و… بشناسم در نقشهای کوتاهاش در فیلمهای بدنهی هالیوود بارها و بارها دیده بودم. چهرهاش مخصوصاً از میانسالی به بعد از آن چهرههای به قول خودش فوتوژنیکی است که محال است بعد از یکبار دیدن از ذهن پاک شود. آن چشمهای روشن که انگار توانایی این را دارد که تا عمق روح طرف مقابل را بشکافد و آن صدای آرام و مرموز که میتواند هر سکانسی را فقط به واسطهی حضورش کیفیتی هولناک ببخشد. بیجهت نیست که در تاریخ سینما همواره به عنوان یکی از شمایل مهم فیلمهای ترسناک شناخته میشود.
اما برای بازگشت به سکانس ابتدا نگاهی گذرا میگذارم به تاریخ و سه نقش کلیدی کارنامهی اودو کییِر: یعنی نقشهای دراکولا و فرانکنشتاین در دو گانهی پل موریسی و نقش دکتر جکیل در ساختهی والرین بروفچیک. در دل همین نقشهاست که حضور اغلب پارادوکسیکال او تعریف میشود، حضوری که اسمش را گذاشتهام دوگانهی شکارچی/ قربانی. در هر سهی این فیلمها و حتی بسیاری از نقشهای متأخرتر وی ما با شخصیتی مواجهایم که حضوری دوگانه دارد. یکی پشت درهای بسته و در تاریکی و دیگری در این سوی در و در روشنایی. شخصیتی که در اُتاق و پشت درهای بسته به دنبال شکار است (شکار خون دختران باکره در دراکولا، شکار وجوه شر در دکتر جکیل و حتی در یکی از آخرین نقشپردازیهایش یعنی فیلم «باکورائو» (2019) در پی شکار مردم بیگناه این روستای دوراُفتاده) و بیرون از اتاق و زیر نور گویی قدرت مرموز بودن خود را از دست میدهد و به وجودی تضعیف شده و قربانی تبدیل میشود و هر بار به شکل هولناکی نابود میشود. اودو کییِر به خوبی نسبت به توان ویژگیهای فیزیکی خاصی که دارد واقف است و از جایی در کارنامهی بازیگریاش به بعد دچار خودآگاهی بیشتری نسبت به این دوگانه میشود و هر جا که لازم باشد مسیر تبدیل شدن دکتر جکیل به مستر هاید درون خود را فعال میکند.
«ایداهوی خصوصی من» فیلمی است دربارهی زندگی دو جوان و سفر جادهای که هر یک برای نیتی متفاوت طی میکنند. مایک (با بازی ریور فینیکس) در تمنای یافتن نشانی از مادر گمشدهی خود سفر را آغاز میکند و اسکات (با بازی کیانو ریوز) برای فرار از سایهی قدرتمند پدر خود که شهردار است همراه او میشود. یکی برای گذران زندگی تنفروشی، دزدی و هر کار دیگری میکند دیگری برای فرار از زندگی اشرافی خود. طبق سنت اغلب فیلمهای جادهای، سفر همراه است با ایستگاههایی بین راهی که هر یک نقش دراماتیک مختص به خود را ایفا میکنند. شخصیت هانس (با بازی اودو کییِر) را تنها در سه سکانس از فیلم میبینیم. دو حضور بسیار کوتاه و یک حضور که فصلی کامل را به خود اختصاص میدهد. فصلی که در پیشبرد دراماتیک فیلم نقش کمتری را هم به نسبت به بقیه ایستگاهها ایفا میکند.
مایک و اسکات در سفر خود به آیداهو برای گذراندن شب به هتلی میروند و در لابی هتل هانس را ملاقات میکنند. هانس از آنها میخواهد به اتاق او بروند. با ژستی که توامان هم اعتماد به نفس حاکی از شخصیت بورژوای او را یدک میکشد و هم استرس ناشی از رد شدن دعوتش. پس از این که مایک و اسکات به اتاق او میروند هانس برای آنها تعریف میکند که قبل از آن که دلال اتوموبیل بشود رقاص و پرفومِر موسیقی بوده است. و اینجا همان جایی است آن لحظهی طلایی را میسازد. هانس تصمیم میگیرد که برای اغوا کردن آن دو قطعهای را اجرا کند اما خودش هم خوب میداند که این تصمیم از پیش شکست خورده است. تلاشی مذبوحانه است برای چنگ زدن دوباره به جوانی از دست رفته. آیداهو بیش از هر چیز فیلمی است دربارهی قدرت جوانی، قدرتی که از میل بیانتهای تجربه کردن و سبک سری بیحساب و کتاب جوانی میآید. و برای هانس همخوابگی با این دو جوان (آن هم ریور فینیکس که در آن دوران تجسم عینی جیمز دین معاصر و مرد جذاب آمریکایی بود) چیزی جز شکار و لمس مجدد آن نیرو نیست. برای او این همخوابگی همان نقشی را دارد که روزگاری خون دختران جوان برای دراکولا داشت. اما در عین حال میداند که آن دو اگر آن جا هستند دلیلی ندارد جز کلاهبرداری کردن از او، و این جاست که اودو کییِر باید همزمان در یک موقعیت ثابت هم نقش شکارچی را بازی کند و هم نقش قربانی. با دستپاچگی به سمت کمدی در گوشهی اتاق میرود ضبط صوت را روشن میکند در حالی که عرق میریزد شروع به خلوت کردن صحنه میکند و اولین چیزی که در گوشهی صحنه میبیند یعنی یک آباژور پر نور را بر میدارد و شروع به رقصیدن میکند. نور آباژور به شکلی بر روی صورت او افتاده است که گویی چشمانش از همیشه مصممتر و ترسناکتر به نظر میرسند اما پیچ و تاب بدنش در حال رقص رفته رفته مضطربتر و مضحکتر میشود. اینجا دیگر نیازی به کشته شدن به شکل فجیع به سیاق نقشهایش در فیلمهای ترسناک نیست. فرجامی تلختر در انتظار اوست، مواجهه با طرد شدن از زمانهی جدید. زمانهی نسل آینده. فرجامی که خود اودو کییِر دربارهی کارنامهی بازیگریاش در مصاحبهای به آن اشاره میکند: «از جایی به بعد تصمیم گرفتم با حضور در فیلمهای گای مدن و فون تریه کمتر دیده شدن را به حضور در فیلمهای پُربینندهی آمریکایی چون «آرماگدون» (1998) و «تیغ» (1998) و بیشتر دیده شدن ترجیح بدهم.»