درباره مستند سفر سهراب ساخته امید عبدالهی
1 پرتره ناقص
«سفر سهراب» مستند بلند امید عبدالهی قرار است درباره یکی از مهمترین فیگورهای تاریخ سینمای ایران باشد. میخواهد پرترهای از سهراب شهیدثالث چهره تکین سینمای ایران بسازد. چهرهای که خودش را فیلمساز ایرانی نمیداند، چون بیشتر آثارش را در خارج از ایران ساخته است. شهیدثالث تنها دو فیلم بلند در ایران ساخت و همان دو فیلم کافی بود تا او برای همیشه به عنوان یکی از فیلمسازان تاثیرگذار سینمای ایران شناخته شود. بیشک او در دوران زندگی در ایران مورد بیمهری نویسندگان و منتقدان سینمایی قرار گرفت. به طوری که با دشواری توانست دو فیلمش را در سالهای نخست دهه 50 بسازد. هر دو فیلم موفقیتهایی در جشنواره فیلم تهران و برلین به دست آوردند. اما به تدریج کینتوزان فضای سینمای ایران، کمر به نابودی او بستند تاجایی که وزارت فرهنگ و هنر هم او را طرد کرد و سرمایه ساخت فیلمهای بعدیاش را تامین نکرد. سهراب به هر دری زد نتوانست فیلم «قرنطینه» را بسازد، فیلمش توقیف شد و در نهایت تصمیم به مهاجرت گرفت. دیگر هیچ وقت به ایران بازنگشت و باقی فیلمهایش را در آلمان ساخت و در نهایت در آپارتمانش در شیکاگو چشم از جهان فروبست.
میتوان ادعا کرد هیچ پرترهای در تاریخ سینمای مستندکامل نیست و طبیعتا امکان پوشش تام و تمام زندگی سوژهاش را ندارد. این موضوع درباره فیلم عبدالهی به طریق اولی صادق است. چون بیشتر عمر سینمایی شهیدثالث در آلمان گذشته و بخشی از زندگیاش نیز در آمریکا سپری شده است. حتی فیلمهای او تا همین اواخر در ایران دیده نشده بودند جز تعدادی از آنها که کیفیت خوبی هم نداشتند. عبدالهی با آگاهی از دادههایش تنها به سراغ دو فیلم نخست شهیدثالث رفته و تلاش کرده است از خلال این دو فیلم تصویری از شخصیت شهیدثالث ارائه کند. عبدالهی از دو طریق سویههایی از شخصیت شهیدثالث را برای مخاطبان روشن میکند. در بخشی از دادههایش به معرفی و نقد دو فیلم میپردازد و تلاش میکند نظراتی که در ایران درباره این دو فیلم داده شده را بررسی کند. در این قسمت به نظر میرسد موفق نمیشود و حتی میتوان گفت تا اندازه زیادی از قصد خودش فاصله میگیرد. آنجایی که قرار است با شهیدثالث آشنا شویم با فضای زیباییشناسی و نظرات دیگران درباره دو فیلم آشنا میشویم. شاید در این مستند نیازی به تبیین منتقدانه دو فیلم شهیدثالث نبوده است. هرچند اطلاعاتی که حول و حوش فضای نقادانه آن روزگار میدهد جذاب است اما کمکی به شناخت شخصیت شهیدثالث نمیکند و میتواند موضوع فیلم دیگری درباره فضای نقد فیلم ایران در دهه 50 باشد. در بخش دیگر با کنکاش در شخصیت فیلمساز و پرسه زدن حول و حوش زندگی شخصیاش به نتایج جذابی میرسد و تا اندازه زیادی به هدف اصلیاش نزدیک میشود. نامههای سهراب به عمویش را میبینیم و میشنویم. گفتوگوی او را با افراد مختلف میبینیم و از زندگی شخصی، یعنی نامادریش آگاهی مییابیم. و اینکه چطور سهراب به دنبال مادرش به وین میرود اما به خاطر اختلافش با او ترکش میکند.حتی درباره خودکشیاش در دوران کودکی به خاطر تحریم سینما رفتن توسط خانوادهاش میشنویم. همین پرسهزنی حول و حوش زندگی سخت، تلخ و رنجکشیده شهیدثالث مخاطب را با او آشنا و به ذهنش نزدیک میکند و شناختی اندک میدهد. غایت هر مستند پرترهای ساختن شمایی کلی از شخصیت و نزدیک کردن نسبی مخاطب به اوست. فیلم عبدالهی هرچند ناقص و اندک این کار را میکند اما برای نخستین بار شمایلی از یکی از مهمترین کارگردانان سینمای ایران میسازد. هرچند موفقیت فیلم در جایی دیگر و در ساختن تصاویر خودآگاه است. اگرچه نسبت به کلیت زندگی شهیدثالث ناآگاه و ناکامل است و تمام جزئیات و ظرایف زندگی او را برای مخاطب باز نمیکند(هیچ فیلمی نمیتواند چنین کاری کند) اما نسبت به تصاویری که میسازد بسیار خودآگاهانه عمل میکند.
2 چند تصویر
در این بخش تلاش میکنم از خلال چند تصویری که امید عبدالهی در سفر سهراب ارائه میکند به شخصیت شهیدثالث اشاره کنم. اینکه هرکدامِ این تصاویرِ ساخته شده و سکانسهای برگزیده شده در فیلم، تا کجا خاصیت بازتابندگی دارد و مخاطب را به شکلی آگاهانه به فیلمساز بازمیگرداند.
1 یکی از درخشانترین تصاویر فیلم که به طور کامل در یاد میماند لحظهای است که راوی(مهدی احمدی) بر روی تصویر «یک اتفاق ساده» در حال صحبت است. نسخه بیکیفیت و سیاه و سفیدی از فیلم در حال پخش شدن است. راوی میگوید از فیلم تو فقط همین نسخه موجود بوده است و بسیاری از علاقهمندان با همین فیلم شیفتهات شدند و فکر میکردند فیلم سیاه و سفید است(نقل به مضمون). وقتی پسرک فیلم «یک اتفاق ساده» در حال عبور از کوچه است تصویر از آن شکل رنگ و رو رفته و سیاه و سفید به تصویری رنگی با کیفیت مطلوب به فضایی رنگپریده و چرکِ فیلمِ اصلی تغییر میکند. این لحظهای بسیار درخشان در مستند سفر سهراب است. راوی دارد از نداشتن فیلمی با کیفیت مطلوب از شهیدثالث گلایه میکند. در واقع تلویحا از ناآشنایی و نداشتن اطلاعات از فیلمساز محبوبش میگوید. با گذر تصویر به فیلم باکیفیت به ما نشان میدهد به تدریج در حال آشنایی با فیلمساز محبوب هستیم. اکنون پس از گذشت بیست سال از مرگ شهیدثالث، تعدادی از فیلمهایش در حال دیده شدن اند. فیلمهایی که سالهای فراوانی نه کسی چیزی از آنها میدانست و نه کسی دیده بودشان، سینهفیلها برخی از این فیلمها را با کیفیت نامطلوب دست به دست میکردند و در محافل سینمایی از شهیدثالث میگفتند. عبدالهی با تصویری که میسازد به ما نشان میدهد تازه اول راهیم و شاید بتوان اطلاعات بیشتری هم در آینده از فیلمساز قدرنادیدهمان کشف کنیم. این تصویری بسیار بازتابنده است درباره خودِ شهیدثالث و درباره سینمای او. اینکه بعد از این همه سال تصاویر آثارش تازه دارد به دستمان میرسد و این تصاویر کیفیت مطلوبی دارند. پس راهی طولانی برای آشنایی و شناخت بیشتر او در پیش داریم.
2 تصویر دوم و سوم هر دو از دو فیلم نخست شهیدثالث انتخاب شده است. فیلم با انتخاب تصویرهایش پیشاپیش فضای مرگ را برای مخاطبان برجسته میکند. در تصویر نخست که از «یک اتفاق ساده» برگزیده شده است. تصویر جسد بیجان مادر است که در گوشهای از اتاق آرمیده. دکتر به بالای سر او میآید و اعلام میکند زن مُرده است. به نظر میرسد کارگردان کاملا آگاهانه این تصویر را برگزیده است و بر روی آن راوی از سبک و سیاق و ویژگی سینمای شهیدثالث و خلق زمان واقعی میگوید. اما انتخاب این سکانس و نمایش مرگِ مادر در منظومه تصاویر عبدالهی را میتوان به مرگ سهراب پیوند زد. نه اینکه استعاره یا نمادی از مرگ فیلمساز باشد، برعکس در کلیت فیلم یکی از تصاویر مهم درباره مرگ است. تصویر سوم از «طبیعت بیجان» برگزیده شده است. زمانی که به راهبان پیر، نامه بازنشستگیاش را میدهند او ابتدا متوجه موضوع نمیشود. زمانی که برای فهم این اتفاق به سفر و حرکت دست میزند و به اداره مرکزی میرود به او میگویند میتواند برود. کارش تمام شده است. و این برای راهبان پیر حکم مرگ است. به قول راوی پیش از آنکه فرشته مرگ به سراغش برود با بازنشستگی میمیرد. این سکانس هم آگاهانه به وسیله فیلمساز انتخاب شده است. به این معنا راهبان هنوز زنده است اما درواقع با بازنشستگی دیگر امیدی ندارد حتی سفر به شهر نیز کمکی به او نمیکند. این سکانس هم پیوند عجیبی با مرگ دارد و میتوان آن را به زندگی فیلمساز پیوند زد. او با فیلم نساختن میمیرد و در نهایت به اجبار مهاجرت میکند تا زندگی دیگری را در جای دیگری آغاز کند اما خودش میداند در ایران فراموش خواهد شد و به همین دلیل در مصاحبه پایانی او خودش را فیلمسازی ایرانی نمیداند. به این ترتیب درونمایه مرگ در دو سکانس انتخابی از فیلمهای شهیدثالث به میانجی تصاویر به کلیت مستند امید عبدالهی پیوند میخورد.
3 در تصویر چهارم که عبدالهی ساخته است دوباره موضوع مرگ برجسته میشود. اینبار نمای دوربینی که از قطار نظارهگر بیرون است برخلاف تصاویر پیشین که شامل فضاهایی سبز و خوش و آب و رنگ بود، نمایی از کوهها و تپههایی سرشار از برف و سرما نشان میدهد. بر روی تصویر قطار در حال عبور، راوی علت رفتنِ شهیدثالث به وین و ملاقات با مادر اصلیاش را برایمان بازگو میکند. پس از آن از درگیری و اختلاف با مادرش میگوید و سپس سهراب به بیماری سِل خود پی میبَرَد. و فکر میکند مثل نویسندههای محبوبش کافکا و چخوف قرار است این بیماری سخت به زودی جانِ او بگیرد. این تصاویر سرد و بی روح و پر از برف در کنار نامه شهیدثالث که ناامیدانه و درباره مرگ است به هم پیوند میخورند. موتیف مرگ از طریق تصاویر ساخته شده عبدالهی و مضامینی که راوی به آنها اشاره میکند، به درون مستند «سفر سهراب» نفوذ میکند و به تدریج انگار تمام فیلم را فرا میگیرد.
4 در سکانس پایانی سفر پایان مییابد و با تصاویری قرینه سکانس آغازین همهچیز به سکون و مرگ میرسد. نمای ابتدایی فیلم با تصویر قایقی که در کنار ساحل بر روی آب، لغزان است و هیچ کسی درآن نیست، آغاز میشود. این نما کات میخورد به لانگ شاتی از نیهای دریایی و پس از آن به لانگ شاتی از یک کوچه که پیرمردی فرتوت از آن میگذرد. سپس نمایی از ایستگاه راهبانی را میبینیم و بعد نمای پیرمردی نشسته در مقابل اتاقکی تصویر میشود و بعد پیرزنی که از کنار ریل قطار عبور میکند و سپس دوربین به درون شهر یا همان بندر ترکمن- همان جایی که شهیدثالث دو فیلم اول خود را ساخته است- پا میگذارد. سکانس پایانی فیلم با چینشِ تصویریِ معکوسِ سکانسِ افتتاحیه پایان میپذیرد. نمایی از ریل قطار که پیرزنی از کنار آن نمیگذرد، سپس نمایی از همان اتاقک کنار ریل راهآهن که پیرمردی در مقابل آن نیست. بعد نمای همان کوچه ابتدایِ فیلم که این بار کسی از آن عبور نمیکند و بعد نمای مدیوم شاتی از نیهای دریایی و در نهایت، تصویرِ پایانیِ اسکلهای چوبی که در دریا نفوذ کرده است. برای لحظاتی مانند نمای نخستین دوربین بر روی این تصویر مکث میکند و صدای آب را میشنویم و پس از آن کپشنهای پایانی فیلم درباره زندگی شهیدثالث بر روی تصویر مینشیند. در کپشن انتهایی فیلم، عبدالهی اشاره میکند که جسد شهیدثالث بنا به درخواست خودش سوزانده شده و خاکسترش به دریا ریخته شده است. با مقایسه دو سکانس آغازین و پایانی میبینیم که تصاویر قرینه در سکانس پایانی خالی از انسانها شدهاند. و در پایان همه چیز به سکونی مطلق میرسد. حتی قایق خالی که نشانهای از سفر و حرکت است هم به اسکلهای ساکن میرسد. در واقع جزء به جزء تصاویر پایانی در سکونی مطلق فرو میرود. سکونی که پس از آگاهی از نوشته پایانی درباره خاکستر جسد شهیدثالث دو چندان معنا مییابد. این دریایی است که جسم شهیدثالث در آن آرام گرفته است و فیلم نیز با تصویر اسکله چوبی بر روی دریایِ بی حرکت، مرگ، سکون و آرامش را بصری میکند. فیلمساز با انتخاب سکانسها، مضامین و تصاویری مشخص، آگاهانه تصویری از مرگِ شهیدثالث را در کلیتِ فیلم بازتاب داده است. تصاویری به غایت هوشمندانه و بازتابنده، کلیت این مستند و این سفر را ساختهاند. سفری که در اصل همان سفر مرگ سهراب شهیدثالث است.