لذت لمس امر خصوصی

زمانه، زمانه یک شکلی ست. زمانه انبوه و تکرار و بازتولید. زمانه ادعای تمام شدن گنجینه خلقت و ستایش کولاژ. در چنین دورانی که مدیا رویکرد و نحوه دیدن ما را تعیین و تعریف می‌کند. در چنین دوران آشوب و بلوا. عقب ماندن، پس کشیدن و پیاده شدن از این ماشین سریع پیشرفت تنها راه چاره می‌نماید. راه چاره‌ای به شدت خارج از مد، فرسوده و البته تقبیح شده. آدم‌های واپسگرا، آدم‌ها فرتوت، آدم‌های نو… اما نادیده گرفته شده و رنجور زمانه ما هستند. آدم‌های تلخ هم. به تاریخ تکنولوژی که نگاه می‌کنیم. به تاریخ سریع و السیر پیشرفت و پیش رفتن. آن ترس آغازین از امر تازه، از دستگاه نو. حالا دیگر تنها آغشته به تحجر و کوته نظری نیست. لا به لای این همه حتما بوده‌اند آدم‌هایی که با از راه رسیدن هر دستگاه و روش تازه… روح در حال مرگ طبیعت را می‌دیدند. طبیعت رابطه، طبیعت ذات، طبیعت زیستن. آدمی مسیری طولانی تا به امروز طی کرده است. از آن حیوان ترسو لا به لای شاخ و برگ درختان و تاریکی غارها، تا این جرثومه خداگونه در کنار هر چه به دست آمده… امری بسیار مهم نیز از دست رفته. انسان با هر گام به پیش بیشتر و بیشتر هم از ذات خود، از واقعیت خود و از دوران خود دور شده است. متمرکزتر اگر حرف بزنیم: حالا باید در مقابل تاریخ ایستاد و ترس از سینما در دل آدم‌هایی که به تئاتر اخت داشتند، ترس از عکاسی در نزد عشاق نقاشی و ترس از ماشین در دل کارگری که تا دیروز ابزارش تنس، دستش و بازویش بود را طور دیگری هم معنی کرد. ترسِ از فردا، همزمان ترس از دست رفتن رفتار دیروز هم هست. رفتاری که بیشتر به ذات ما شبیه و نزدیک بود و حالا آیه‌های فراموشی بر آن نازل شده. آدم‌های واپسگرا، آدم‌های ترسو، بیشتر با آن حیوان ترسوی بی آزار نسبت دارند و این شاید نکته مثبتی باشد که تا به امروز نادیده گرفته‌ایم. خاطرمان نیست که ذات ترس امری نیک و لازم برای بقا ست. و حالا با کنار گذاشتن آن به انتها نزدیک‌تر و نزدیک‌تر می‌شویم. پایان خیره سری انحطاط است. این را خوب می‌دانیم.

در این زمانه، در این روزها، برای ما که سینما به مسیری برای زیستنمان بدل شده، برای آدم واپسگرایی مثل من، لا به لای انبوه کولاژها و ستایش کپی و بازسازی. مواجه با فیلمی که خیره سری می‌کند و به مسیری که برایش تعیین و تعریف شده نه می‌گوید. به فیلم‌سازی که روش و متد جمعی را کنار می‌گذارد و آنگونه که خود لمس کرده می‌نمایاند، غنیمتی ست جذاب و غم انگیز. جذابیتش که نیازی به توضیح ندارد اما غم انگیز بودنش در تک افتادگی و قدر ندیدنش نهفته است. و مگر از آدم‌های زمانه گذار و گذشتن انتظار دیگری هم می‌شود داشت؟ بگذریم.

سهراب شهید ثالث را همه می‌شناسیم و اینکه یک تنه می‌تواند نماد انسان دوران گذشته باشد را نیز نیازی به توضیح نمی‌بینم. هنرمندی یگانه و دل آرزده البته. سرکشی از قاعده امروز و تعین به ذات طبیعت امر و البته افسوسِ آنچه در حال ازمحلال است از مشخصه‌های غیر قابل انکار آثار وی هستند. حال نمایاندن چنین دستاوردی خود باید چالشی سترگ باشد. نگاه کردن به او و باز خواندنش در قامت فیلمی دیگر از فیلم‌سازی دیگری، آزمونی ست که سربلند بیرون آمدن از آن کار هر کسی نیست. در اشاره به مستند «سفر سهراب» ساخته امید عبدالهی چندان اهمیتی در آزمودن سربلندی از درست نمایاندن، کامل نمایاندن یا ادا کردن حق مطلب در خصوص سینما، تاثیر و شخصیت سهراب شهید ثالث نمی‌بینم. آنچه در این مستند برای من با اهمیت است جستن مسیری به غایت شخصی برای دست یافتن به تصویر هنرمند و الگویی بزرگ، توسط فیلم‌ساز جوانی چون امید عبدالهی است. او را به خوبی از فیلم‌های کوتاه درخشانی که ساخته می‌شناسم. کیفیت تعلق خاطرش ــ و نه تقلیدش ــ به شهید ثالث از فیلم‌هایی چون «پانسمان»، «کورسو» و «میزبان» به خوبی مشخص است. اما «سفر سهراب» بدون شک شخصی‌ترین فیلم او تا به امروز است. نه به این خاطر که درباره فیلم‌ساز محبوبش فیلم ساخته، بلکه به خاطر روشی است که تلاش کرده ایجاد کند و از مسیر آن به سهراب شهید ثالثش نزدیک شود. ذات این برخورد شخصی. مکانیزم آن و در نهایت پستی و بلندی‌هایی که برای من مخاطب دارد اتفاق‌هایی زیبا هستند. اما واقعا کم پیش می‌آید فیلمی ببینیم که بشود در مورد آن چنین نیز حرف زد که: این فیلم در نگاه فیلم‌سازش موجودی یک سره دیگرگون است. فیلم‌ساز هر بار با دیدن فیلمش رابطه‌ای نوتر و عمیق‌تر با آن برقرار می‌کند. رابطه‌ای بسیار فراتر از دیدن ایرادها… بلکه نوعی آرامش و افسوس توامان. نوعی از گفتگو با خود درباره حرف‌هایی که توانسته است بزند و آن‌هایی که ناگفته گذاشته. و این گفتگو در مسیر زمان هر بار شکل تازه‌ای نیز به خود می‌گیرد. چرا که او دفعه بعد که مستندش را خواهد دید رابطه‌ حسانی یا دانشی مازاد و متفاوت از گذشته نسبت به فیلم‌ساز محبوبش، الگویش و البته سوژه‌اش خواهد داشت. و این نکته‌ای است که در فیلم‌های نادری از این دست بسیار کم یافت می‌شود. چرا که در پس حقیقت تلخ تکنیک محور بودن سینما، همواره افسوس از یک اشتباه تکنیکی یا آشکار شدن ناتوانی از تحقق کیفیتی در زمان ساخت فیلم… روزنه ایجاد هر نوع حس عاطفه‌ای با اثر توسط خالقش را می‌گیرد. اما در اندک فیلم‌هایی که نه تلاش تکنیکال برای بی‌نقص بودن، که نوعی چالش عقلانی ــ عاطفی برای نزدیک‌تر شدن به امر سینمایی صورت گرفته، احساس بر تکنیک و رابطه بر دانش پیشی می‌گیرد. هر بار درگیر شدن با این وجهه از رابطه بین اثر و هنرمند برای من در دوباره و دوباره دیدن فیلم‌هایی چون «سفر سهراب» امری لذت بخش و هم زمان ناراحت کننده هستند. چرا که این رابطه با سینما در نزد فیلم‌سازان دوره کولاژ بسیار نادر است.

«سفر سهراب» باید چنین فیلم باشد. فیلمی به غایت شخصی که در حالتی ایده آل نباید شخص دیگری آن را ببیند. درست مثل آن نوشته‌هایی که نویسنده‌های دل آرزده برای خود نوشته و بعد به آتش می‌سپارند. شاید حضور این طعم از ترس که شخص سوم، شخص خارج از این رابطه چطور می‌تواند و چطور اصلا باید با چنین چیزی ارتباط برقرار کند؟ در نزد خالق اثر امری کاملا طبیعی باشد. اما جسارت دست یافتن به مازاد هنر محصول وسوسه برانگیز بودن این ترس برای هر هنرمندی ست. محصولی که شاید تعدادی خطر آن را به جان نخرند و به آتشش بسپارند. اما ورای کیفیتی که باید زمان به داوری‌اش بنشیند. غنایم ما از هنر قطعا حاصل چنین خطر کردن‌هایی هستند. رابطه مخاطب با مستندی چون «سفر سهراب» هر چه که باشد، به نظرم لمس چنین رابطه جذابی برای اندکی هم که حوصله و دقت دیدنش را دارند قطعا لذت بخش خواهد بود.