نگاهی به «دانشجو» ساخته دارژان امیربایف

نوشته: مایکل سیسنسکی

ترجمه: ایمان هاشمیان

من همواره تلاش می‌کنم که پیش از دیدن یک فیلم، از خواندن مقاله‌ها و نقدهای دیگران درباره فیلم‌ها پرهیز کنم. مگر اینکه برای به دست‌آوردن اطلاعات کلی، مروری سریع داشته باشم یا بخواهم به مفهوم کلی‌ای از فحوای همگانی‌ای که از فیلم دریافت می‌شود برسم. و اما در مورد استاد نوگرای جمهوری قزاقستان (که نام او این‌گونه نوشته می‌شود: «امیربایف»، تا جایی که من اطلاع دارم؛ در املای نوین لاتینی این نام به همین شکل پذیرفته می‌شود)، من متوجه چندین نشانه منفی شده ام. این نشانه‌ها می‌گویند که «دانشجو» که بر اساس کتاب «جنایت و مکافات» اثر داستایفسکی است، از فرم «برسونی» پیروی نکرده و یک کار آکادمیک، وفادار به منبع، با مقدار قلیلی از صحنه آرایی و هیجان است.

باید بگویم، این واکنش مرا بسیار بهت زده و سردرگم کرد. امیربایف می‌توانست روی مکاشفه‌اش دست بگذارد – تا متون کلاسیک — داستایفسکی و برسون– که می‌خواهند چیزی در مورد وضعیت کنونی قزاقستان و به‌طور کلی درباره‌ی دولت سابق شوروی به ما بگویند. بله ، اقتباس «دانشجو» از جنایت و مکافات نسبتا صادقانه بوده است. دانشجوی بدون نام (نورجیان بایتاسف) قطعا «راسکولنیکف» امیربایف است. او فقط مرتکب یک جنایت بدون احساس (در این فیلم، به قتل رساندن یک مغازه‌دار خوار و خفیف و خالی کردن صندوق پول) از رهگذر یک انزجار نمی شود. «دانشجو» شخصیت ابر انسان نیچه‌ای راسکولنیف را درون وضعیت معینی از مشکلات اجتماعی به تصویر می‌کشد؛ چیزی که برخی از منتقدان امیربایف آن را تظاهر نمایی محض در نظر گرفته اند.

از اولین سکانس، فیلم فضایی خودنقادانه را در بر می‌گیرد. یک فضای آشنا برای امیربایف. خود شخص کارگردان حضور دارد و گروه فیلمسازی فروتنش را رهبری می کند. و دانشجو نیز در خدمت تیم تولید است . اولین شات، یک زن زیبا (آسل ساگاتووا) را به تصویر می‌کشد که گلی در دست دارد و تصویر رفته رفته به سبک فیلم‌های تبلیغاتی تبلیغاتی منتج می‌شود. در یک لحظه، پسر کارگر فنجان چای را روی لباس زن می‌ریزد. و همان‌طور که پیش‌بینی می شود، زن داد و بیداد راه می‌اندازد و زمانی نمی‌گذرد، که دوست پسر گانگسترش و افراد گردن کلفتِ او در صحنه حضور پیدا می کنند و دمار از روزگار آن بچه‌ی بیچاره در می آورند.

دانشجوی ما بهت‌زده، نظاره‌گر آن صحنه است. این سکانس مستقیما ما را یاد یگ صحنه‌ی بالتازار وار (اشاره به «ناگهان بالتازار») می‌اندازد که در آن الاغی که با گاری بار حمل می‌کند، راه یک جوان احمق را بند آورده و آن جوان با عصبانیت، دست به عمل خشونت باری زده و حیوان بیچاره را با چماق تا سر حد مرگ کتک‌ می‌زند. اما ورای این طغیان‌های دراماتیک در قاب، دانشجو می‌فهمد که در این جامعه دست و پایش بسته است. جامعه‌ای که در آن یک قدرت ناشناخته حکم فرماست، در حالی او که می‌خواست به درسش برسد، علم و دانشی کسب کند و معمای علم اخلاق را ارزیابی کند، که کسی توجهی به جنگل های شهری آستانا نشان نمی‌دهد.

برای بار دیگر، مطابق کتاب جنایت و مکافات، دانشجو پیرمردی (ادیگ بولیسبایف) را ملاقات می‌کند، یک پیرمرد مست که ادعا می‌کند زمانی شاعر بزرگ قزاق بوده است. اکنون او یک ولگرد خمار است؛ چه کسی به شعر اهمیت می‌دهد؟ همچنین، امیربایف در دانشگاه عیناُ به ما دو کلاس درس را نشان می‌دهد، یکی از آن‌ها جایی است که یک پروفسور جوان فضیلت‌های سرمایه‌داری مهارناشدنی را تحسین می‌کند، و یکی دیگر (بعد تر در فیلم) جایی‌ست که یک پیرمرد جان‌سخت و ملول که اهل شوروی است از اصلاح سوسیالیسم و عدالت اقتصادی دفاع می‌کند. چیزی که امیربایف نشان می‌دهد این است: در داخل کلاس درس، این اندیشه ها را می‌شود به صورت برابر ارائه داد؛ بیرون و در خیابان، بحث های پیشین باطل می‌شود، و هر چیزی که به دانشجو احساس برتر بودن از افراد گردن‌کلفت را بدهد، بی‌فایده و نامربوط است.

همه این‌ها ما را به ساختار دشوار و تقریبا لگومانند «دانشجو» مطابق با اصول برسونی می‌رساند. همانند فیلم‌هایی چون «موشت»، «جیب‌بر» و به ویژه «شاید شیطان»، «دانشجو» سازه‌ای از فضا و حرکت را درون ژست‌های ریزبافتار ترسیم می کند که از طریق آن کنترل ابژه‌ها به عنوان یک فرم خاص از قدرت را به کار می‌اندازد. ما بایتاسف را مشاهده می‌کنیم، با چهره و حالتی مرده، که قاب به قاب جست و خیز می‌کند، و دوربین نظاره گر در اطرافش حرکتی شناور دارد و فضای پیرامون او را دو تکه می‌کند. اما این کار برجسته نیست؛ بلکه «فضای منفیِ» اطرافش است که حال او را شرح می‌دهد. امیربایف از کلوزآپ‌های کلیدی استفاده می‌کند، مانند سکانس فنجان چای، یا برداشتن پول از صندوق مغازه، یا قلم روی کاغذ، تا مکانی که قدرت حقیقی در آنجا مستقر است را نشانمان دهد.

هنگامی که این ابژه-شات‌ها با هم یکی می‌شوند، محدوده‌ای را تشکیل می‌دهند، محدوده‌ای که به آرامی به سمت قاب پایانی هدایتمان می‌کند (طبیعتا یک جور الهام گرفتن از «جیب‌بر») که دوباره، چشمان دانشجو بی‌حس است. (این فیلم در مورد «سوبژه‌ها» یا «هویت‌ها» نیست.)

برداشت امیربایف از «جنایت و مکافات»، مانند کار دیگرش از کتاب «آنا کارنینا» اثر تولستوی که «شوگا»(2007) نام دارد را می‌توان به عنوان شورش یک قزاق در قلب ادبیات روسی در نظر گرفت، که دلوز از آن به عنوان «ادبیات اقلیت» نام می‌بَرَد.