نویسنده: فیلیپ کارتلی
مترجم: سعید پاسیده
در اوایل سال جاری سینهفیلهایِ سراسر جهان درگذشت «کریس مارکر» را به سوگ نشستند، اما در این میان از مرگ فیلمساز آوانگارد و هموطن سابق او غافل ماندند و تنها به چند اعلامیهی کوتاه در مورد مرگ او بسنده گردند. «مارسل آنون» در تونس به دنیا آمد و توانست قالب کاری منحصر به فردی را تولید کند که غالباً خارج از مسیر اصلی شبکهی تولید مورد حمایت مالی قرار میگرفت. کارهای او گاه در زبان انگلیسی مورد تحسین واقع میشد- در سال 1970 یوناس مكاس نوشت: «من هیچ تردیدی ندارم كه مارسل آنون مهمترین و جالبترین فیلمساز فرانسوی پس از روبر برسون است.»(1) فیلمی که مکاس از آن سوی اقیانوس اطلس آن هم با تأخیر دیده بود در واقع فیلمِ «یک داستان ساده»، محصول سال 1959 بود که در سال انتشارش توانسته بود جایزه یوروویژنِ کَن را از آن خود کند. در نقدی که هرگز منتشر نشد، جاناتان رُزنبام با قاطعیت اظهار داشت: «شانس کمی برای شاهکاری چون «یک داستان ساده» وجود دارد که بتواند توجهی را که شایستهاش است به دست بیاورد.»(2) این فیلم هم در جایگاه یک کار اولیهی مهم برای آنون قرار میگیرد و هم سرآغازی، که فیلمساز فوقالعاده و کمتر شناختهشدهای چون او را به عرصهی سینما معرفی کند.
کارهای مارسل آنون –کلمهای که با احتیاط از آن استفاده میکنم- بر این دغدغه استوار بود که چیزهای ناچیزی در زندگی وجود دارد که آنقدر ساده هستند که ارزش توجه مداوم را ندارد. غالب عقاید آنون در هستهی ویژگیهای اولین کار او «یک داستان ساده» به طرز قابل بحثی جمع آوری شده است. در ارزیابی اولین کار مهم آنون، منظور من این نیست که ارزش یا تنوع فیلمهای بعدی او را نادیده بگیرم. فیلمهایی که در آنها تجربههای رسمی و فرمال روندی تصاعدی دارد و بیشترشان سنتها را به شیوهای سرکوبگرانه و مخرب به چالش میکشند. در عوض در فیلم «یک داستان ساده» نوعی از باور و دغدغه را میبینم که آنون به تدریج طی 63 سالِ بعد در فرمهای مختلف آن را توسعه داد. ممکن است این ادعا مطرح شود که چهارمین اثر آنون «محاکمه حقیقی کارل امانوئل یونگ»(1967) مطرحترین فیلم او بوده که در آن نمایش رادیکالتری از نوآوری ساختاری و دغدغهی سیاسی وجود دارد. اما با وجود اینکه آنون از سیاستهای رادیکال جانبداری میکند و خودش را چپ میداند، ولی بیشتر به جای آنکه در مقام یک فعال سیاسی باشد، یک فیلمساز بود. فیلم «یک داستان ساده» اولین فیلم آنون و همچنین اولین تلاش او برای نشان دادن این موضوع بود که چگونه فیلم میتواند خشونتی شاعرانه و دفاع از وضعیت بشریت را به تصویر بکشد.
زنی سالخورده از پنجرهی خانهی خود بیرون را تماشا میکند و زن دیگری را میبیند که در آن نزدیکی همراه با دختر جوانش خوابیده است. زن سالخورده هر دو را به آپارتمان خود دعوت میکند. مادر به روزهای آخر زندگیاش میاندیشد – در این میان صدای مادر را میشنویم که حوادث و وقایع را توصیف میکند. هنوز اتفاق چندان وحشتناکی رخ نداده است. در داستانِ مادر از آدمهای نیکوکار و جوانمردی سخن به میان میآید و زن سالخورده که او را به خانه اش راه داده است نیز در متن روایت حضور دارد. روایت فیلم از کسالتهای روزمره فاصله میگیرد و بیشتر فضایی مالیخولیایی و سستی اجتنابناپذیری را در خود جای میدهد. همانطور که از عنوان فیلم برمیآید این فیلم داستانی ساده دارد که همین سادگی آن را چنان قدرتمند و در عین حال نامحتمل میکند که نمی توان از درون آن دلایل اصلی و مهم گرفتاری و بدبختی مادر را بیرون کشید.
زن (با بازی میشل بزانسون) که نامش را نمیدانیم به همراه دخترش سیلوی به دلیل آنکه پسانداز اندکشان تمام شده است، وارد مزرعهای میشوند. مادر که در جستجوی کار به پاریس آمده، چند روزی را در خانهی دوستش سولانژ سپری میکند. سولانژ در ابتدا شخصی مهماننواز است و به دوستش آدرس چند جایی را میدهد که شاید بتواند کاری پیدا کند و پیشنهاد مراقبت از سیلوی را نیز مطرح میکند. ولی در پایان روز اول هنگامی که مادر بازمیگردد، سولانژ زن را کناری کشیده و به او میگوید سیلوی گلدانی را که دوست پسر جدیدش جورج به او هدیه داده شکسته و داستان رنگ دیگری به خود میگیرد. در حالت چهرهی مادر یأس و آغاز ناامیدی فراگیری را میبینیم. روز بعد سولانژ به زن اطلاع میدهد که دوست پسرش جورج برگشته و مادر و دختر میبایست خانه را ترک کنند و راهی شوند. ترک خانه آغازگر سرگردانی و اُفتادن در گردابی از جستجو برای یافتن پانسیون و رویارویی با صاحبخانههای بیرحم است و همچنین آگهیهای شغلی که هیچکدام نتیجهای در بر ندارد. مسیری رو به افول که به ناچار به شبی که در مزرعه گذشت منجر میشود.
روایت منظم و چارچوبمدار مادر حتی زمانی که او به وضوح خسته و فرسوده است به ندرت لحن داستان را تغییر میدهد. همچنان که زن با لحنی یکنواخت وقایع را بازگو میکند ، شدت و اهمیت مجموعه حوادث باعث میشود که به آرامی به این نتیجه برسد که گزینههایش به طور فزایندهای در حال محدود شدن است. در حالی که مادر به طرز غیر قابل محسوسی میپذیرد که سرانجام بیپول خواهد شد و او و دخترش جایی برای خوابیدن نخواهند داشت، ولی با این وجود به تلاش های بیهوده اش برای یافتن کار و اقامتگاه ادامه میدهد.
به نظر میرسد که زن یک یا دو بار به روسپیگری روی میآورد- یک شب قبل از آنکه به طور ناگهانی وارد پانسیون شود، به تنهایی در خیابان قدم میزند. در شب آخر- وقتی میفهمد که دیگر پولی برای پرداخت به پانسیون ندارد- آماده میشود که پس از خوابیدن سیلوی دوباره بیرون برود، ولی وقتی از پنجره صدای مشاجرهی گروهی از مردان را میشنود ، منصرف میشود.
روز بعد در حالیکه به همراه سیلوی در خیابان قدم میزند، گیجی و حواسپرتی بیش از حدش او را آزار میدهد. در آستانهی زوال روحی و با نگاهی خالی از احساس قدم برمیدارد و دیگر نمیداند به کجا دارد میرود. زمانی به مزرعه میرسند که شب فرا رسیده است. زن بارانی خود را به دور سیلوی میاندازد و پناه دخترش میشود تا به خواب رود- او متوجه نورهایی میشود که از پنجرهی خانههای اطراف سوسو میزنند و تا اواخر شب ادامه دارد. با پایان یافتن داستان زن، فیلم نیز به پایان خود میرسد. با این حال در ورای صحنهی نهایی فیلم این موضوع یادآوری میشود که این «یک داستان ساده بود.»
کارهای مارسل آنون – که با شیوه ی منحصر به فردش در فیلم «یک داستان ساده» آغاز میشود- به او این امکان را داده است که با تاثیری سازنده بتواند در مقام مقایسه با روبر برسون قرار گیرد. هر دو کارگردان میل جدی به افول شخصیت های فیلمهایشان دارند اما رویکرد و شیوهی برسون سختگیرانهتر، قابل بحثتر است و از لحاظ اخلاقی محدودیت بیشتری را شامل میشود. آنون نیز در نماهایش سادگی و صرفه جویی را ترجیح میدهد اما به طور مکرر میل به شکستن قالب کاری خود دارد. برای مثال نمایی از سیلوی و مادرش در اتومبیلی که در حال حرکت است ، تلنگر و پرسپکتیوی مختصر را برای بیننده ایجاد میکند. فیلمهای برسون غالباً بر اساس متون ادبی پایه ریزی شدهاند ولی آنون برعکس فیلم «یک داستان ساده» را با یک لوحهی عنوان بندی (Title Card) آغاز میکند که این موضوع نگرانی آنون را که ممکن است فیلم به قابلیت های روایتِ فیلم مستند سوق داده شود، نشان می دهد.
آنون میگوید: «من چیزی را تصور نکردهام و چیزی را هم ابداع نکردهام. فقط داستانی حقیقی را به روایت از قهرمان گمشده، نابینا و ناآگاهی که در تنهایی و اضطراب خودش اسیر شده بود با جزئیات دقیق آن تکرار میکنم. چیزی که ممکن است هر لحظه برای شما، من، و یا هر کس دیگری اتفاق بیفتد.
تأثیر ترحم در متن تعاملِ روزمرهی سیلوی و مادر که آکنده از بار احساسی و شخصی است و نیز چگونگی نفوذ آن امری است که به سختی میتوان آن را نادیده گرفت.
ژان لوک گدار یکی دیگر از فیلمسازانی است که آنون گاه با او مقایسه میشود، اما برداشتهای آنها از فیلم اختلاف گستردهای با هم دارد. آنون به شکلی قدیمی و در عین حال ابتکارآمیز به قابلیتهای روایی فیلم میپردازد. برخلاف رویکرد تئوری نشانه شناسی فیلم که فیلم را در جایگاه یک زبان قرار میدهد، آنون معتقد است که فیلمسازی نوعی نوشتار است. اظهارات او در مورد «تصویر نوشتاری» در کتابی با عنوان «کارگردانان سینما» (2001) جمعآوری شده است. در صفحه 31 این کتاب آمده است که «یک قطعه تفکر یا افوریسم ترکیبی از تصاویر خطاطی شده را به وجود میآورد تا اینکه معنا در ورای نماد ظاهر میشود و در این لحظه است که نماد بر خودش دلالت کرده و آشکار میشود.»(3) آنون چیزی را دنبال میکند که در جهانی با حاکمیتِ کلمه غیرممکن به نظر میرسد. استدلال نهایی آنون به توانایی فیلمساز در ساخت داستانی اشاره دارد که در آن فیلمساز خالق حقیقت است و نه نمایشگر آن. در مقایسه با سایر فیلمسازها که این ایده آل را دنبال میکنند، آنچه آنون را از آنها متمایز کرده این است که با اثری غیرنوشتاری به واسطهی نوشتار ارتباط برقرار میکند. آنون در وبسایت شخصی خود اعلام کرد : «من کارگری فانی و در عین حال جاوادنه هستم.»(4) ابزارهای او در مقام یک نویسندهی متعهد و مستندساز وضعیت بشر، دوربین و قلم او بود.
آنون در کارهایش تلاش کرد نوعی سوسیالیسم هستی شناختی انسانگرایانه را به تصویر بکشد و در پی نوعی از دموکراسی در ارزشهای تولید و توزیع بود. متاسفانه این موضوع برای مخاطبان غیرفرانسوی فیلمهای آنون منجر به عدم توزیع کارهایش شد. فیلمهای آنون به ندرت توانسته به آنسوی اقیانوس اطلس راه پیدا کند و حتی در صورت پخش و انتشار هم نتوانسته تحت پوشش خبری خوبی قرار بگیرد. آنون به این شرایط افتخار میکند و بخشی از آن را به آنچه او «پروپاگاندای یک روشنفکر و منتقد خاص» مینامد، نسبت می دهد.(5) در سالهای اخیر او توانست کارهایی با کمک جمعی از دوستان و همکارانش تحت عنوان Produisez Marcel Hanoun ، تولید کند. فیلم نهایی آنون با نام «ویولونسل»(2010) اعضای این مجموعه را همراه با معرفی عوامل فیلم روی صحنه نمایش میدهد. این فیلم ظاهراً نوعی خداحافظی محسوب میشود و از طرفی محدودیتهای فیلمسازی دموکراتیک را نیز به نمایش میگذارد. در «ویولونسل» ایمان و باور در ارزش مادی فیلم آشکار میشود به طوری که حتی هنگامی که اصول فیلم به طرز غیرقابل بحثی تحت تاثیر فیلم دیجیتال دستخوش تغییرات قرار میگیرد، این ایمان و باور توانسته خود را نمایان سازد. آنون از پرداختن به فیلمهای موضوعی هم دوری نکرد- فیلم «بدنِ بدون صورت»(2009) از اتهامات تجاوز جنسی به رییس سابق صندوق بینالمللی پول دومینیک اشتراوس کان الهام گرفته است. از آنجا که آنون میخواست خود و هنر فیلمسازیاش را به خطر نیندازد، در نوعی سرگردانی و گمنامی نسبی خود را محکوم کرد. گی دوبور در مورد آنون میگوید: «آنون یکی از معدود فیلمسازانی بود که توانست جدای از نقد پایهای منتقدان و مخاطبان، به نوعی اصول سیاسی –اخلاقی پایبند بماند.»
در فیلم «یک داستان ساده» آنون به موضوعاتی پرداخت که باعث شد نیم قرن قبل از مرگش حرفه و ارتباطش با سینما را به پیش ببرد. این فیلم ارتباط او با فیلمسازان معاصرش از جمله برسون، گدار، ژان ماری اشتراب، دنیل هویلِه و آنیس واردا را آشکار میسازد. آنون به طور مداوم از تغییرات موجود در امکان دسترسی به رسانهها آگاه بود مخصوصاً زمانی که در مقابل تبادل تجاری موانعی ایجاد میشد. او از سال 2008 شروع به بارگذاری فیلمها در وبسایت شخصی خود و یوتیوب کرد، روندی که با درگذشت او متوقف شده اما از طریق حساب کاربری Vimeo در آینده ادامه خواهد داشت. بسیاری از کارهای اولیه و اخیر او از جمله «یک داستان ساده» اکنون برای مشاهده آنلاین (گرچه بدون زیرنویس انگلیسی) در دسترس است، شیوهای بسیار موثر که این اطمینان را برای آنون فراهم کرد که آثارش بیشتر از هر موقع دیگر در دسترس طیف وسیعی از مخاطبان قرار بگیرد. یک ارتباط ساده با سینماتک شخصی آنون میتواند به عنوان مناسب ترین راه قدرانی از او محسوب شود ولی با اینحال شاید بهتر باشد خود آنون حرف آخر را بزند: «زیبایی تصاویر سینماتوگرافیک بالهایش را می گشاید، اوج گرفته و بر فراز مرگ به پرواز در میآید.»(6)
منبع: SENSESOFCINEMA
پی نوشت: با تشکر از لوران اِت بِنالا (Laurene Aït Benalla)، فیلمساز و دوست و همکار مارسل آنون که درباره جزئیات زندگی و فیلم های آنون مرا یاری کرد.
jonas Mekas, “An Unscheduled Film Event: Marcel Hanoun”, Program notes, Museum of Modern Art, January 1970.
2. Jonathan Rosenbaum, “Une simple histoire (Previously unpublished)”, 1970. http://www.jonathanrosenbaum.com/?p=28170
3. Marcel Hanoun, Cinéma Cinéaste (Crisnée: Yellow Now-Côté Cinéma, 2001), p.31
4. Marcel Hanoun, “Cinécriture,” Le cinéma de Marcel Hanoun, http://www.marcel-hanoun.com/pages_light/cinecriture2.html
5. Marcel Hanoun, Le cinéma de Marcel Hanoun, http://www.marcel-hanoun.com/pages_light/accueil2.html
6. Hanoun, Cinéma Cinéaste, p.46