از مدتی پیش اکران مستند «سفر سهراب» به کارگردانی اُمید عبداللهی در هنر و تجربه آغاز شد. این مستند که پیرامون سفر همیشگی سهراب شهیدثالث به فرنگ پرسه میزند، به دلایلی بسیار برایمان قابل توجه است. ما نیز متاسفیم که فیلمسازان و دوستان منتقدمان در این چهل ساله هیچ کاری برای این بیانگر بزرگ سینمایمان صورت ندادند اما همزمان برخلاف تصور رایج، آمادهشدن این مستند در سال 97 را بههنگام میدانیم و خوشحالیم که فیلم درست در وقتی که بایدT اکران شده است. احتمالاً این حرف کمی عجیب بهنظر برسد اما اجازه دهید صریح و بیتعارف صحبت کنیم: درست وقتی که شهیدثالث در یکی از فیلمهای آرشیوی انتخابی برای فیلم، به دوربین نگاه میکند و میگوید: «که مردم، بد دارید زندگی میکنید» احساس میکنیم شهیدثالث هست و حرفهایی برای امروزمان دارد. در خود این نکتهای به غایت کلیدی پنهان است: این یک رابطه خاص میان مردم و هنرمند نیست که با جملات پیش پااُفتادهای چون شریف و بزرگوار و هنرمند و سینمابلد سر و ته قضیه را هم آوریم. این یک رابطه خاص با جهان پیرامونیمان از رهگذر هنرمند است. قرار بود تعارف را کنار بگذاریم: امروز در چهلسالگی انقلاب57 به سر میبریم، برنامهای برای فردایمان داریم؟ پاسخ راهبان «طبیعت بیجان» را به یاد میآوریم: «نمیدونم، نمیدونم والله!». باز نمیخواهیم سطحی نگاه کنیم. نمیخواهیم آمار و ارقامی از این و آن ارائه دهیم. کافی است تنها چشمهایمان را خوب باز کنیم. کافی است به آینه راهبان نگاه کنیم و فاصله میان مرگ و زندگی را احساس. سفر اینجا واجد معنا میشود. حتماً میدانید که شهیدثالث مرگ را نیز سفر میخواند.
از سوی دیگر با کارگردان این مستند مواجهیم: شیوه مواجهه او با شهیدثالث. اخیراً گفتگویی از ژان میشل فرودون، سردبیر سابق کایه دو سینما منتشر شد که بابت بیاحترامی بسیاری از فیلمسازها نسبت به جایگاه کیارستمی ابراز تأسف میکرد. اشارهای است طعنهآمیز که یک منتقد غیرایرانی به این مسئله توجه میکند. اما این طعنهآمیز تر هم میشود که در وقت نیاز همسو با آنها شیفته فیلمسازانی میشویم که به طرقی تحت تاثیر کیارستمی هستند؛ از «پنهان» هانکه گرفته تا فیلمهای «آپیچات ویراستاکول». مسئله برمیگردد به چگونگی فهم تاثیرپذیری. به این معنا که ما وقتی از ارجاع صحبت میکنیم از تلاش برای ساختن هرچه دقیقتر رونوشت صحبت میکنیم یا از جایگاهی که آن تصویر ابتدا درون فیلم مرجع و سپس درون تاریخ سینما اشغال کرده است. این مسئلهای است که خیلیها توجه نمیکنند و نتیجه میشود آن که سینمای جوان امروز ایران با همهی ادعاها حتی قادر به خلق یک تصویر به اندازه پیشینیان خود – امیر نادری، مسعود کیمیایی، شاپور قریب – هم نیست. سادهتر: سینمای جهان از فرم و بیان سینمای کیارستمی تغذیه کرد و فیلم خودش را ساخت اما ما تنها رونوشتهای ناموفق با حتی موفقی از آن را ساختیم. در خصوص شهیدثالث نیز اوضاع به همین منوال است: خواسته یا ناخواسته، امروز در فرمهای روایی فیلمهای هانکه عناصری را جستجو میکنیم که شهیدثالثِ مهاجر،سالها پیش در آلمان، به آنها شکل داده بود. امید عبداللهی از میان نسل امروز به معنای واقعی کلمه یک استثناست. اگر سه فیلم کوتاه او را در همین هنر و تجربه دیده باشید، متوجه این خواهید شد که او همزمان که پیش میرود، حواسش به پشت سر و عقبهای که در آن فیلم میسازد نیز هست. امروز اوضاع به قدری بد است که ممکن است چنین منش و روشی را در فیلمسازی، قدیمی بخوانیم (گاهی نیز از بعضی دانشجویان میشنویم: «این که کلاسیک بود!»). اما حتی اگر اینگونه هم باشد، همان بهتر که فعلاً قدیمی بمانیم و یکسری درسها را پاس کنیم. گذر کردیم میتوانیم برسیم به نقل قولی از ژان دوشه که آشکارا تعریفی از معنای تاثیرپذیری هم در آن هست: «مسئله مدرنیسم بیشتر از آنکه ابداع چیزی نو باشد، بازگشت به گذشته است برای ساختن روی شالودههای سینما»
از این رو فرصت را غنیمت شمردیم تا در میان این همه فیلم مبتذل که پردههای سینمای کشور را اشغال کردهاند، به مستندی بپردازیم که از درون خود در برابر همین پردهها هم موضع میگیرد. ما علاوه بر انتشار دو نقد درباره این مستند به قلم «امیرهوشنگ للهی» و «هادی علیپناه» از امید عبداللهی خواستیم متریالهایی شخصیای از تولید/ پیش تولید/ پستولید را در اختیارمان بگذارد که بنا به اقتضائات معمول و غیرمعمول در نسخه نهایی نیستند. نتیجه شد تعدادی عکس، سند و البته نقطه عزیمت فیلمنامه در پنج نسخ متفاوت که خواندنش نه تنها خالی از لطف نیست که برای دانشجویان سینما به شدت آموزنده است. توضیحات از اُمید عبداللهی است.
اسناد:
از دوران جوانی سهراب، از سرگشتگیها و بی قراری هایش زیاد خوانده و شنیده بودم، اما هیچ تصویری نبود که دانستههای مرا تکمیل کند. تا اینکه در روزهای واپسین جستجوهای آرشیوی مستند «سفر سهراب» و به لطف آقای همایون امامی، به مجموعه عکسی دست یافتم که همه عطش مرا یکجا سیراب کرد. عکسهای سیاه و سفیدی که سهراب جوان را در اتاق منحصر به فردش، در زیرزمین خانه پدری نشان می دهد. همان روزهایی که در سرش رویاهای زیادی می پرورانده و به تعبیر یکی از دوستان نزدیکاش مشغول بلعیدن آثار چخوف بوده است. تنها دو فریمِ آن مجموعه عکس از فیلم بیرون ماند.
یکی از کارت تبریکهای سال نو که سهراب هر ساله برای عمویش میفرستد. تصویر نوشته پشت آن هم با دستخط خود اوست. در واقع از میان اعضای خانواده احمد شهیدی؛ عموی سهراب تنها کسی بود که روحیه هنری و حال و هوای فکری سهراب را خوب درک می کرد. کسی که در تمام سالهایی که سهراب در غربت مشغول تحصیل و کار بود، به جای پدر، سنگ صبورش بود.
سهراب و تنها فرزندش (ماشا) که از همسر آلمانی اوست. عکسهای زیادی با دخترش ندارد و این عکس جزو معدود عکسهای دو نفره آنهاست. سهراب قبل از اینکه این دختر به درکی از واژه پدر برسد او و مادرش را رها میکند. بعدها در جایی می گوید: «همیشه برایم مهمترین چیز فیلم ساختن بوده و هست. مهم نیست که فیلمهایم خوبند یا بد. فیلم ساختن همه چیزم بوده. فیلم برایم پدر، مادر، زن، بچه و عشق بوده…»
ساخته شدن فیلم «طبیعت بی جان» مثل یک معجزه می ماند. از نحوه نوشتن فیلمنامهاش که بنا به گفته خودِ سهراب فقط یک شب تا سحر (حدود هفت ساعت) نگارشاش زمان برده، تا فیلمبرداریاش که تنها در یک هفته و بدون صدابرداری انجام شده است. به جز فیلمنامه، این تنها سند مکتوبی است که از مرحله تولید این فیلم بزرگ به جا مانده. برگ برآورد اولیه تولید فیلم که در موزه سینما نگهداری می شود.
نمونهای از یادداشتها و نقدهایی اندکی که در مورد دو فیلم نخست سهراب، در مطبوعات آن روزها منتشر شده است.
سهراب در کنار منوچهر طیاب و احتمالاً یکی از بومیهای منطقه ترکمن صحرا. او هیچگاه به دستیاری کردن یا مثلاً حضور در گروه کارگردانی فیلمی از یک کارگردان دیگر اشاره نکرده است. اما تصویرش در صحنه و پشت صحنه دو فیلم وجود دارد. یکی صحنه فیلم «آنسوی هیاهو» ساخته خسرو سینایی که سهراب برای چند ثانیه در جلوی دوربین ظاهر می شود و دیگری پشت صحنه یکی از فیلمهای منوچهر طیاب در این عکس.
محسن مخملباف عصر دیروز، عصبی و افسرده وارد دفتر روزنامه جامعه شد و گفت: «روزنامههای مرگ! الان وقتش است. خبر یک جنازه را آوردهام: سهراب شهیدثالث» خبر سفر ابدی سهراب، یک اتفاق ساده…
عکسها:
چند ماهی از پژوهش مستند «سفر سهراب» می گذشت و به هر دری زده بودم که بتوانم رضایت افرادی را که فکر می کردم حضور یا صحبت هایشان در فیلم مهم و ضروری است را جلب کنم. اما هر چه بیشتر پیش می رفتم کمتر نتیجه می گرفتم. به جز یکی و دو نفر، بقیه به بهانههای مختلف همراهی نمی کردند. مدام قرار ملاقات هایم با این و آن بهم می خورد و امیدم برای ادامه کار کمرنگ تر. تا اینکه بالاخره یه روز صبح تصمیم گرفتم به این بازی موش و گربه خاتمه بدهم. وارد مغازه عکاسی شدم و یکی از عکسهای سهراب را چاپ کردم و روی تخته شاسی چسباندم. قاب عکس سهراب را به روی دیوار سفید رنگ رو به بروی تختخوابم آویزان کردم تا هر روز صبح پس از بیداری و هر شب قبل خواب، این نکته را به خودم یادآوری کنم: تنها کسی که می توانم در روند شکل گیری این فیلم روی همراهی و همکاریاش حساب کنم کسی نیست جز خودِ سهراب.
در روزهایی که فیلمنامه «سفر سهراب» هنوز سر و شکل درستی پیدا نکرده بود و چشم انداز پیش رویم مه آلود بود، سه بار و در سه زمان متفاوت به بندرترکمن؛ محل ساخته شدن دو فیلم «یک اتفاق ساده» و «طبیعت بیجان» سفر کردم. به طرز عجیبی از پرسه زدن در لوکیشنهای این دو فیلم انرژی می گرفتم و می دانستم که بخشی از فیلم مرا تشکیل خواهند داد، اما نمی دانستم کجا و چگونه. در ظاهر تغییراتی رخ داده بود، ولی روح و حال و هوای حاکم بر آنجا همان احساسی را به من منتقل می کرد که پیشتر با دیدن فیلمهای سهراب تجربه کرده بودم. تا اینکه بالاخره ماحصل آن روزها در فصل آغازین و انتهایی فیلم نمود پیدا کرد.
دیدار با حبیب الله سفریان؛ معلمِ «یک اتفاق ساده» و سرباز وظیفه «طبیعت بیجان». بازنشسته شده بود و خانه نشین. می گفت «چیزی از بازیگری نمی دانستم و سر صحنه فقط مطیع حرفهای سهراب بودم. اما فکر کنم در نقش معلم بهتر کارم را انجام دادم، چونکه حرفه خودم بود».
همه آن چیزهایی که از سهراب و کارهایش داریم… یکی از عکسهای پشت صحنه فیلم، به هنگام فیلمبرداری از غرفه سهراب شهیدثالث در موزه سینمای ایران.
برای گوینده گفتار متن فیلم اولین گزینه ام مهدی احمدی بود که صمیمانه پذیرفت. در این انتخاب فقط به جنس و لحن صدای راوی فکر نمی کردم. بلکه می خواستم این شخص طعم مصائب زیستن با هنر را چشیده باشد و به درک درستی از هنرِ سینما هم رسیده باشد.
زمانی که پوستر فیلم «سفر سهراب» را در مراسم افتتاحیه اکران آن امضاء می کردم، نسبت به لحظهای که تصمیم گرفتم این فیلم را بسازم، پنج سال پیرتر شده بودم.
فیلمنامه: