نگاهی کوتاه به دو فیلم «جولای» و «کایرات»
نوشته: سعید درانی
وزیدن باد درمیان درختان/ مردی، تماشاگر تیرهای برق از پنجره قطار، / کودکی که پاهای خود و همزمان مادرش را درون آینه برانداز میکند؛ اینها تصاویر آغازین «جولای» ساخته کوتاه دارژان امیربایف هستند، اما میتوانند تصاویری باشند در هر کجا از این جهان سینمایی. هر کجا هم که باشند از دیگر تصاویر جدا نیستند، چه وقت انتظار باشد برای رسیدن قطار و چه دستی باشد که میلهای را نگه داشته است، هیچکدام فراموش نخواهند شد، چون سینهفیل از یاد نمیبرد، نه تصاویرش را و نه آدمهایش را. این نه به معنای یک کاشت و برداشت ساده، بلکه به معنای جستجوی رازآمیز یک مولف است بین خوابها و بیداریهای آدمهای خود (کدام خواب است، کدام بیداری؟ کدام کابوس است و کدام رویا؟). «جولای» تصویرگر دو کودک است که تلاش میکنند پولی به دست بیاورند برای رفتن دوباره به سینمای کوچک دهات، سینمایی که از بیرون شبیه به تمام خانههای اطرافش است. اما چیزی در داخل آنرا از بقیه خانهها متمایر میکند؛ فرو رفتن در تاریکی و قرار گرفتن در معرض تلالو تصاویری که آنجا روی پرده ظاهر میشوند. در این چهارچوب غیراین دنیایی، رویابین امیربایف با تجربهای رازآمیز روبرو میشود که جایی قراتر از مرز بین خواب و رویا قرار میگیرد: آن طرف و بر روی پرده، در قصری مجلل مرد برای معشوقهاش میسراید و از عاشقی و شاعری میگوید، نور چلچراغها بدنها را همچون سنگ مرمر درخشانی جلوه گر کرده است. این طرف اما پسرک با بدن نیمهبرهنه از گرما، در سوسوی نور حاصل از آن سو، روی طاقچه نشسته است. این رفت و برگشت نور که بر مرد و زن، کودک و بزرگسال میتابد، حریم رویابین است، حریم مرموز و غیر این دنیایی. راز کجاست؟ واقعیت چیست؟ پرده کجا حائل میان احساسات، بدنها و سایهها میشود؟ احتمالا جایی حدفاصل میان دو آرنج که در رفت و برگشت نور و سایه، شاید همدیگر را لمس کرده باشند، شاید هم نه. نمیدانم و برای همین به این صحنه هیچوقت باز نخواهم گشت، چون میترسم مبادا دیدن دوبارهاش، راز را برایم فاش کرده، و حریم را خدشهدار کند. «کایرات» اولین فیلم بلند او که بعد از «جولای» ساخته شده، نه بسط این صحنه سینما، بلکه همان جستجوی سینهفیل است برای آنکه دریابد در آن تاریکی چه گذشته است؛ خیال بود یا خیر؟ رویابین او در آغاز «کایرات» شکستی را با خود حمل میکند. شاید برای همین است که آغاز آن با یک انتقام همراه است، با اصابت سنگی به شیشه قطار که انتظار به سرانجام نرسیدهیِ پایان «جولای» را در خود دارد. اگر «جولای» را احضار زیبای چشم انداز کودکی توصیف میکنند، این سینما در واقع چه چیزی غیر از این است؟ جهانی که همزمان با تخیل یک کودک و نگاه ژرف یک انسان بالغ ساخته شده است. اجزا این جهان بازماندههایی از زمانی از دست رفته و دست نیافتنی هستند، جهان کودکی که از نگاه مستقیم به خشونت اکراه دارد ولی در عین حال آنقدر بالغ است که نمیتواند چشمش را بر روی آن ببندد. دنبال جواب است، اما سوال از همیشه گستردهتر میشود.