او یک مادر داشته

نوشته: سعید درانی

«او یک مادر داشته». این را دومینگاس (سونیا براگا1) به زنی می‌گوید که در چشمان اودو کی‌یِر2 نگاه کرده و می‌گوید: «به نظر می‌رسه اون قبلاً آدم خوبی بوده». کی‌یِر با اینکه زبان آن‌ها را متوجه نمی‌شود ولی انگار در یک لحظه حرف آن‌ها را می‌فهمد و اعتراف می‌کند: «ما بیشتر از چیزی که می‌دانید آدم کشته‌ایم.» او تنها فرد از گروه است که زنده مانده، سرهای بقیه آن‌ها جلوی کلیسای شهر ــ که اکنون تبدیل به انبار شده است ــ روی زمین رها شده‌. البته واژه گروه اینجا چندان هدایت کننده نیست. برای کاراکتر اودو کی‌یِر چیزی به نام تیم معنا ندارد؛ در بخش پایانی «باکورائو» (2019)3 او از دیگران جدا شده و تنها به مسیرش ادامه می‌دهد. این آدم‌ها شمایل کاریکاتوریِ تعدادی سفیدپوست هستند که بدون دلیل مشخصی به اینجا آمده‌اند و آدم می‌کشند، با منبع نامعلومی درتماسند، با هر مرگ امتیاز می‌گیرند و هر قتل برایشان تا حد ارضای امیال شهوانی پیش می‌رود. به راحتی می‌توان با صفت نئونازی توصیفشان کرد. گرچه وقتی یکی از آن‌ها به خاطر کشته شدن یک کودک، اودو کی‌یِر را نازی خطاب می‌کند، در جوابش می‌گوید: «از تو که در آمریکا به دنیا آمدی بیشتر در آمریکا زندگی کرده‌م» . کی‌یِر ــ که حتی با شمایل یک کابوی، یک کابوی شوم که پا به دهکده‌ای می‌گذارد، وارد باکورائو شده ــ از چه فرار می‌کند؟ چه چیزی او را به اینجا کشانده و چه چیزی باعث می‌شود که در پایان عقلش را از دست بدهد و به هر چیزی که ببیند شلیک کند؛ دیوار، سگ ولگرد، راننده کامیون و حتی همین اعضای «گروه». او چیزی را با خود به باکورائو آورده است که نمی‌شود تشخیص داد و تعریفش کرد، چیزی که زیر خاک باکورائو تا وقتی که از گرسنگی بمیرد می‌تواند به آن فکر کند. اودو کی‌یِر این «چیز» را همیشه با خود به همراه داشته، چیزی را که با خود به جهان‌هایی می‌برد که تاریکی را در قالب کنش و خشونت به سطح خود می‌آورند. این چیز هر چه باشد، قطعاً قرار نیست لطافت را به این جهان بیاورد، ولی برای لحظه‌ای همین لطافت در مرکز آن جای می‌گیرد و آن را از حرکت باز می‌دارد. او نه نفس خشونت را، بلکه روند خشونت را به پرسش می‌گیرد. شاید چیزی از گذشته باشد او در دو دهه گذشته پا به فیلم‌هایی گذاشته که خشونت را در سطوح مختلف خود به صورت اکشن بروز می‌دهند ــ چه آن را نهادینه ‌کنند و چه آن را بر سرتاپای جهان خود استفراغ کنند: فیلم‌های شدت‌مند و اکسپلوسیو. این فیلم‌ها یک اودو کی‌یِر پا به سن گذاشته را دارند. طاسی جلوی سر، چروکیده‌تر شدن پوست و سفید شدن مو، او را یک شمایل استحاله یافته برای حضور در این جهان می‌کند. او تبدیل به کسی می‌شود که در هر فیلم چیزی را با خود به همراه می‌آورد. خودش می‌گوید: «هر بار که نقشی دارم که نقش اصلی نیست، سعی می‌کنم چیزی را با خودم به همراه بیاورم که باعث شود به یاد آورده شوم. وگرنه چه اهمیتی دارد؟» گرچه اشاره خود او به لحظاتی است چون دزدیده شدن عینکش توسط شترمرغ در آخرین همکاری‌اش با هرتسوگ «پسرم، پسرم، چه آوردی به سرم؟» (2009)4 لحظاتی که به نوعی طبیعت ویژه، عجیب و غریب و منحصر به فرد او را در تمام نقش‌آفرینی‌هایش به وجود می‌آورند. اما این چهره اودو کی‌یِر برعکس چهره جوان دهه هفتادش که نوعی ابهام را نسبت به دوروبرش در خود داشت، انگار چند قدم از جهان جلوتر است. هرچه جلوتر می‌رویم به شکلی خارق‌العاده‌ای این تاثیر بیشتر می‌شود، شاید برایمان معنای دیگری داشته باشد که چرا هرچه زمان می‌گذرد انگار نگاه اودو کی‌یِر خیره تر می‌شود.

کاتالیزور

برمی‌انگیزد، تحریک می‌کند، بیدار می‌کند. حاضر می‌شود. کوتاه، گذرا، حاشیه‌ای، اما روشن می‌کند؛ موتور فیلم را، آتش جهان را. حتی اگر بشود به چیزی در مرحله‌ی متن و نوشتار شخصیت تقلیلش داد اما برای سینه‌فیل‌هایی چون اس کریگ زاهلر5 و کلبر مندونسا فیلهو6 که به سراغ اودو کی‌یِر می‌روند، مسئله از این فراتر است. زاهلر در «شورش در بند 99» (2017)7 (آن هم به عنوان فیلمی که پس‌زمینه‌ها در آن اساساً مبهم است) این ویژگی برانگیزاننده او را به خوبی می‌فهمد. فیلمی درباره اینکه چگونه رویای بردلی توماس ــ یک آمریکایی از طبقه فرودست ــ برای زندگی بهتر محقق نمی‌شود. در میانه فیلم در اتاق خالی ملاقات زندان به آرامی از پشت شیشه چهره اودو کی‌یِر نمایان می‌شود. او وحشتناک‌ترین حرف‌ها را به گونه‌ای می‌گوید که انگار دارد چیزی را برای اولین بار به یک کودک شرح می‌دهد. آرام است و شمرده صحبت می‌کند اما حرف‌هایش هیولایی را درون بردلی بیدار می‌کنند که تا هرچه پیش رویش را از بین نَبَرد دست برنمی‌دارد. حضور او بردلی را مرحله به مرحله، زندان به زندان، به جهنم نزدیک‌تر می‌کند. «بند 99» چیزی شبیه یکی از مکان‌های نفرین شده و زیرزمینی «تپه خاموش»8 است و حضور اودو کی‌یِر شروع حرکت به درون آن. در «کشیده شده بر روی بتن»(2019)9 نیز نقش او مانند فیلم قبل است با اهمیتی در همان اندازه. او واسطه‌ای است بین پلیس‌ رانده شده و سارقان و اتفاقاتی که در ادامه‌اش می‌افتد. اما با اینکه در متن نقش همان ظرفیت را دارد اما در تصویر، همچون «شورش در بند 99» آن کیفیت شقه‌کننده را ندارد، شاید به این خاطر باشد که زاهلر چهره او را در تاریکی قرار می‌دهد. در «پسرم، پسرم…» بِرَد مک‌کالم بعد از بازگشت از سفر به پرو ــ که در آن دوستانش همه در یک رودخانه خروشان غرق شده‌اند ــ کاملا آدم دیگری شده است. اینکه آنجا به او چه گذشته است را نمی‌بینیم. اودو کی‌یِر کارگردان نمایشی است که بِرد قرار است در آن بازی کند. در صحنه‌ای از فیلم او در یک مونولوگ درباره اورستوس10 توضیح می‌دهد:

«برای اینکه اورستوس و نفرین را بفهمید باید سنگینی این خانه لعنت شده تانتالید11 را حس کنید. سلسه پادشاهان بی‌رحم و ملکه‌های اهریمنی که گوشت همدیگر را می‌خوردند و با زنان همدیگر می‌خوابیدند، برای نسل‌ها و نسل‌ها. فقط اورستوس می‌تواند نفرین را از بین ببرد، ولی برای این کار باید مادرش را بکشد.»

در طول این مدت دوربین با فاصله از او شروع به حرکت می‌کند. تا در جمله آخر کاملاً بر روی چهره اودو کی‌یِر باشد. فضا به یک مراسم آیینی می‌ماند که رهبر در آن برای آدم‌هایی که روی زمین نشسته‌اند صحبت می‌کند. او هنگام ادای جمله پایانی نگاهی به بِرد می‌اندازد و حرفش را می‌زند، به گونه‌ای که انگار دارد او را جادو می‌کند، او با این نگاه جنون را در برد بیدار می‌کند، جنونی که به قتل مادر در پایان و لعنت شدنش منجر خواهد شد.

«اورستوس اگر این کار را کند لعنت خواهد شد، اگر نکند لعنت خواهد شد و اگر شک کند دو برابر لعنت خواهد شد»

این شاید از غیراین‌دنیایی‌ترین لحظات اودو کی‌یِر باشد، ولی او بلافاصله دوباره به یک شمایل انسانی تبدیل می‌شود که ویژگی جدانشدنی تمام نقش‌آفرینی‌هایش را دارد: صراحت و حاضر جوابی. در هر صورت در دنیای پیچیده هرتسوگ قدم می‌زنیم و اودو کی‌یِر جزئی از این سیالیت است. مانی فاربر12 در این باره نوشته است: «برای هرتزوگ، در همه‌ ما مقدار قابل ملاحظه‌ای از جنون حضور دارد.» از صراحت و جنون صحبت شد، این یکی از ویژگی‌های شخصیت او در «کوه» (2019)13 است، پدری عبوس که با پسرش زندگی می‌کند و دیوانگی انگار در کل خانه‌اش رخنه کرده است. مادر خانواده توسط او در بیمارستان روانی بستری شده و پسرش، اندی، حتی اجازه دیدار با مادرش را ندارد. حضورش کوتاه است اما از معدود چیزهایی که فیلم را از غلتیدن کامل در چند نظریه روان‌شناختی نجات می‌دهد، حضور اوست. او در عین حال مسبب روشن شدن موتور فیلم هم هست. اندی برای رهایی یافتن از (عدم) حضور او با یک متخصص لابوتومی همراه می‌شود. ولی برخلاف فیلم‌های دیگر اینجا با جنونی نهفته طرفیم؛ سفر اندی سفری است به سوی خود ــ نابودی.

شیطان/تسخیر شدن توسط شیطان

 صحبت از فیلم هرتزوگ شد، آن نگاه اودو کی‌یِر بیشتر از هر چیزی یک نگاه شیطانی است، نگاهی که تسخیر می‌کند. گاهی اوقات حس می‌کنم در چشم‌های او عنبیه در صلبیه به شکل کامل حل می‌شود و تنها چیزی که در این چشم‌ها می‌ماند، مردمک اوست. نمی‌دانم چقدر ناخودآگاه است و چقدر خودآگاه، ولی شاید این از وحشت‌برانگیزترین تصاویری باشد که (نه)دیده‌ام. منظور از «شیطانی» اما هم می‌تواند شر به معنای مطلقش14 باشد و هم اهریمن15. در «پایان روزها» (1999)16 او مستقیماً نقش برده شیطان را بازی می‌کند درحالی که وقتی برای اولین بار در فیلم می‌بینیمش می‌توانیم به راحتی خودش را به عنوان شیطان قبول کنیم. در «مادر اشک‌ها» (2007)17 نیز نقش کشیشی را دارد که ارواح شیطانی را از درون مردم دور می‌کند و اکنون که سراسر روم را ارواح شیطانی گرفته‌اند او دارد به سوی نابودی می‌رود. اپیزود هشتم سریال «استادان وحشت» (2005)18 ساخته جان کارپنتر اما از منظر پیچیدگی حضور اودو کی‌یِر در کنار «باکورائو» قرار می‌گیرد. داستان یک کلکسیونر مرموز که دنبال یک فیلم مفقودشده‌ و بدنام می‌گردد؛ یک فیلم نفرین‌شده. در سکانس پایانی اپیزود بعد از اینکه فیلم را دیده است، پشت دستگاه آپارات می‌ایستد و درحالی از درد عرق کرده است می‌گوید: «این البته یک فیلم نیست، یک پیش نمایش بود»، درست هم می‌گوید؛ «پایان قطعی دنیا» که معروف است به اینکه نمایش‌هایش را به یک حمام خون تبدیل کرده‌ است، در واقع چیزی از گذشته‌ی بیننده خود را احضار می‌کند. در ادامه می‌گوید: «من در زندگی کارهای وحشتناک زیادی انجام دادم.» سپس در تصویری گروتسک روده‌هایش را جای نگاتیو درون دستگاه می‌گذارد، آن را روشن کرده و فیلم خودش را پخش می‌کند. او وجودش را بر روی پرده می‌اندازد تا جایگزین جنون فیلم «پایان قطعی دنیا» شود. کلبر مندونسا فیلهو اما در «باکورائو» چند قدمی فراتر از کارپنتر می‌ایستد (فراتر از استاد خود که حتی یک مدرسه را در روستای باکورائو به نام او گذاشته است). گرچه پایان دو اثر را می‌شود در کنار هم قرار داد (اودو کی‌یِر/اعتراف)، اما در «باکورائو»، آن چیز را سونیا براگا قبل از اعتراف خود اودو کی‌یِر در چشمان او می‌بیند: «اون یک مادر داشته».

1: Sônia Braga

2: udo kier

3: Bacurau

4: My Son, My Son, What Have Ye Done

5: S. Craig Zahler

6: Kleber Mendonça Filho

7: Brawl in Cell Block

8: Silent Hill

9: Dragged Across Concrete

10: Orestes

11: Tantalus

12: Manny Farber

13: The Mountain

14: Evil

15: Devil

16: End of Days

17: Mother of Tears

18: Masters of Horror