درباره «جزیرههای اشباح»[1] (2018) به کارگردانی روزبه رشیدی
نوشته: علیسینا آزری
آخرین فیلم بلندِ تجربی روزبه رشیدی، فیلمساز ایرانیِ مقیم ایرلند در واقع، به چالش کشیدن تمام مرزهای خطکشیشده میان وهم و واقعیت است: یافتن وضوح برای فیگورهایی است که در میان تصاویر اشباعشده توسط رنگ آبی پنهان شدهاند؛ و یا داستان سرگردانی زن و مردی است که ماموریت کشف خود و جهان اطراف را به برزخ رویاهایشان سپردهاند: «جزیرههای اشباح» (2018). از اینرو، حیرانی اولین قاعده شناخت در این وادی است؛ انتخابی که همگام با زن و مرد هدایتمان میکند به دوباره ساختن/کشف کردن جزیره(ها) یا همان محیط ناشناخته پیرامون. دوربین رشیدی اما در این مسیر، نقشه این ناکجاآباد را به آرامی ترسیم میکند: مدام در هر گوشه این جزیره(ها) میچرخد، زمان را به بازی میگیرد، و هر بار بهطریقی، تصاویر را از شکل میاندازد: رنگها را درون قابهایی ناواضح مینشاند؛ و با انتخاب لنزها، و افکتها آنها را بهسوی یکدیگر میکشاند، و در این میانهها، هر لحظه بر حالت چهرهای، فیگورهای شکلگرفتهای، و یا نقطهای درون تصویر به قصدِ رنگآمیزیِ واقعیت، و هر چه دورتر شدن از مستندنگاریِ صرفِ اتفاقها تاکید میکند: نوعی جدال میان آشکار کردنِ امپرسیون لحظهها، و بازنمایی صرف واقعیت! دوربین رشیدی با چنین انتخابهایی تلاش میکند تا مخاطباش را جایی –برای نمونه- میان وضوح یا ناپیداییِ عکسهای دوربین پولارایدِ اشباحاش گرفتار کند؛ احساسات و عواطف را به لرزه در آورد، و همه گسستها را درون شکلِ ارتباط بدنها، فیگورهایی معلق در فضا پیوند زده، و هذیانی از موقعیتها ایجاد کند: به عقب راندنِ شکل کارتپستالیِ مکانها، و چنگ زدن به داستانپردازی در انتزاعیترین شکل آن.
اینگونه، اشباح تمام قابهای فیلم را را به تسخیر خود در میآورند: در شکل زن و مردی یا همان آدم و حوّای هبوط کرده در مجمعالجزایر سرگردانی؛ در ابعاد مکانی برای رفتوآمدِ توریستها، و در «قاب در قاب»هایی ــ حضور عکس در برابر سینما ــ که از روزبه رشیدی و عوامل پشتِ دوربیناش شهروندانی تازه برای این جهان اشباح میسازد؛ جهانی که حکایتگر کشفِ خشکی، و چگونگیِ معلق بودنِ آن در میان آبها است. و ما با اجابت این دعوت گویی امکانِ رخنه به درون برزخِ نگاهها، و ژستها را پیدا میکنیم؛ امکانی که در لحظات مختلف در شکلهایی متفاوت آشکار میشود: در شکل بیانیِ عذاب و شوق مدامِ دانیل فاوسِت و کلارا پائس بازیگرانِ فیلم، در خیرگیِ هر از گاهشان به نقطهای خارج از قاب، در فیگورهای بیقرار بدنها، در تنشهای جاری میانِ اندامها، و در انتخاب رنگهای هوشمندانه تصویربردار بهویژه در کارش با رنگ آبی که همچون درهم نوردیدنِ جزیره(ها) توسط آسمان و دریا است.
از سوی دیگر، «جزیرههای اشباح» روایت بدنهای واداده و ارتباطشان با صداهایی است که هر لحظه تعریفی دگرگونه به آنها میدهند: صدای همهمه آدمها و ردّپایاش در خلوت کنارههای جزیره؛ چیدمانِ موسیقیهایی که حضور بدنها در گشتوگذارشان در زیر آکواریومهای غولپیکر را تبدیل به تجربهای از سینمای وحشت میکنند؛ و پیچش بدنها به دور یکدیگر، فرم لمیدنشان در گوشهای از ساحل که در مضرابهای جداگانه آلتهای موسیقایی دو شیوه متفاوت اما همسوی آفرینش را هدف قرار میدهد: ترجمان تصویری برای خلق غیرممکنها؛ گویی صدا(ها) چیزی را به تصویر(ها) اضافه میکنند که قابها سعی در پنهان کردنشان دارند؛ یعنی هر چه صداها متنوعتر، و فرم بدنها پیچیدهتر شده؛ همانا راههای تازهتری برای کشف احساسِ پنهان مانده پشت قابها میسر میشود. از این منظر، برای روزبه رشیدی سینمای اکسپریمنتال همزمان محملی جهت احضار تاریخ سینما در لابلایِ تصاویر نیز هست: بحران زناشویی، و به هم ریختنِ تمام قواعد آشنای ملودرام در «تسخیر» (1981) ساخته آندری زولافسکی؛ نشستن بر شانههای ژان اپشتاین بزرگ، و آن غلیان احساس(ها)، و تجربههای بیواسطهاش در مواجهه با واقعیت (که این فیلم روزبه رشیدی به هر دوی آنها نیز تقدیم شده!)؛ و نزدیکی و دوری بدنها، و رابطهشان با ریتم تصویرها –چه در میزانسنها، و چه در نظام کنار هم قرار گرفتن قابها – که تاریخ سینمای اکسپریمنتال، و برای نمونه، تجربه درخشان ورنر نِکِس «T-wo-men» (1972) را به یاد میآورد.
و اما در نزدیکیهای پایان فیلم لحظهای هست که تجربهگرایی رشیدی در ترسیمِ چگونگیِ همآغوشی مستندنگاری و داستانپردازی را بهخوبی نشان میدهد: زن به دوربین خیره میشود. ترس را در تبوتابِ کوبشهای موسیقایی بازسازی میکند. کمی فاصله گرفته، و با لبخندی، «امر غریب» را از خارج از قاب به درون میخواند. فرم بدن بهتدریج شکل گرفته، و بر روی تخته سنگی مادیّت مییابد: زن، آواز گرگ سَر میدهد. رشیدی میخواهد چشمانداز گریزان را در فرم بدنها به چنگ در آورد؛ انگار آخرین راه شناخت شاید هضم چشمانداز درون چهرهها باشد: برهمنماییِ چهرههای زن و مرد با آن نگاههای خیره و نگران به دوربین رشیدی، و همزمان پرسهزنیِ آرام آنها در غروب ساحل جزیره(ها)؛ این همان قاب پایانی فیلم در همراهیِ توهمها، رویابافیها، و سرگردانیهای زن و مردی است که روح و احساسشان را در مسیر غیرقابلپیشبینیِ فیلم جایگذاری کردهاند. روزبه رشیدی با «جزیرههای اشباح»اش یکی از صداهای جوان و البته رسای سینمای اکسپریمنتال در این سالها است.
[1] phantom islands (2018)