نقدی بر یک کتاب: برسون از زبان برسون
نوشته: عظیم جابری

در سال 2013، انتشارات فلاماریون در فرانسه نسخهی کاملی از مصاحبههای روبر برسون را، که به کوشش همسرش میلن برسون جمعآوری شده، برای اولین بار روانهی بازار کتاب کرد. در ایران، انتشارات شوند در زمستان 1397 این کتاب را با ترجمهی رامین خلیقی و محمد نصیری از روی برگردان انگلیسیاش منتشر کرد (New York Review Books, Translated by Anna Moschovakis, 2016). همین بهانهای شد تا به مقولهای بپردازم که بسیاری از بزرگان ترجمه نیز «انجام ندادنِ» آن را توصیه کردهاند: ترجمه از ترجمه.
هیچگاه نخواستهام ترجمههای دیگران را با متن اصلی تطبیق دهم و خطاهای مترجمان را به رخشان بکشم. ابتدا به این خاطر که زمانی برای این کار ندارم و ثانیاً فایدهای در این کار نمیبینم؛ میزان وقاحت و دریدگی در میان دستاندرکاران چنان بیسابقه است (منظورم ناشر و مترجمان نامبرده نیستند، فضای کلی نشر را تشریح میکنم) و سیستم چنان بیمار و آلوده است که با چنین کارهایی ذرهای هم نمیتوان تطهیرش کرد. به همین خاطر اگر حالا برای اولین بار تصمیم گرفتهام علیه کتابی صحبت کنم تنها بهخاطر پرداختن به مقولهای است که خود آن را تجربه کردهام و به مشکلات و اشکالاتاش واقفام. جز آگاهیبخشیدن هدف دیگری از نوشتن این یادداشت ندارم. برخلاف چیزی که در ایران اتفاق میافتد، هدف از این نقد ضربه زدن به مترجم و ناشر نیست. انتشارات یادشده همواره کتابهای ارزشمندی در اختیار خوانندگان قرار داده و درمورد مترجمان نیز باید بگویم نه ایشان را میشناسم، نه خصومتی در کار است. بیشتر قصد دارم توصیهها و گلایههایی را با ناشر و مترجمان در میان بگذارم و ضمناً به تمام دیگر مترجمان عزیز پیامی برسانم.
*
زندهیاد رضا سیدحسینی در سال 1367 در مقدمهاش برای کتاب «تونیو کروگر» اثر توماس مان (انتشارات هاشمی، صص 4-3، 1388) نوشته است:
«تونیو کروگر اولین کتابی است که من در آغاز جوانی […] بهتنهایی از روی دو متن فرانسه و ترکی استانبولی ترجمه کردم. ترجمهی آن نسبتاً دقیق بود، اما چون از متن اصلی ترجمه نشده بود، همیشه برای من مایهی نگرانی بود. در سال 1334 که ناشر میخواست آن را تجدید چاپ کند، از دوست ازدسترفتهمان، محمود تفضلی، خواستم که آن را با متن آلمانی تطبیق کند. مرحوم تفضلی چند صفحهای از آن را تطبیق کرد و چند تغییر کوچک هم داد و گفت که ترجمه بد نیست […]. با گذشت سالها، پی بردن به اهمیت کار توماس مان و اعتقاد روزافزونام به اینکه مترجم تا با متن اصلی روبهرو نباشد نمیتواند به سبک نویسنده وفادار باشد مرا از تجدید چاپ آن منصرف کرد. تا این که دو سال پیش […] از آقای حسن نکوروح خواستم که اگر فرصت کرد ترجمهی مرا با متن اصلی تطبیق کند و به من بگوید که قابلاستفاده است یا نه؟ چندی بعد، ایشان کتاب را که کلمه به کلمه با آلمانی تطبیق کرده و عملاً ادیت کاملی روی آن انجام داده بودند برایام فرستادند و این دل و جرأت را به من دادند که خودم هم با توجه به چهار ترجمهای که از آن در دست دارم یک بار دیگر در ترجمهام تجدید نظر کنم و اکنون که آن را به چاپ میسپارم تا حد زیادی خیالام راحت است و میتوانم ادعا کنم که ترجمهی حاضر، اگر از آن چهار ترجمه بهتر نباشد، بدتر نیست.
نتیجهی اخلاقیای که از این رودهدرازی حقیر گرفته میشود، اندرزی است به مترجمان جوان: اثر ادبی را حتماً از متن اصلی ترجمه کنید تا دچار این قبیل گرفتاریها نشوید.»
*
من خود از چهل کتابی که در طول این سالها از زبان فرانسوی ترجمه کردهام چهار بار مرتکب این کار شدم: «اخلاق، قانون و سیاست» نوشتهی آرتور شوپنهاور؛ «خاطرات کنجی میزوگوچی» نوشتهی یوشیکاتا یودا؛ «هنر تسکین دادن خشم» نوشتهی سنکا؛ و «دفتر خاطراتِ آندری تارکوفسکی». سه اثر در اصل به زبانهای ژاپنی و لاتین و روسی تعلق داشتهاند، یعنی زبانهایی که امید چندانی به ترجمه کردن از آنها نیست (البته ترجمهی فرانسوی خاطرات تارکوفسکی با نظارت مستقیم خانوادهاش صورت گرفته و عملاً دستکمی از نسخهی اصلیاش ندارد و ضمناً من آن را با ترجمهی انگلیسیاش نیز تطبیق دادم). اما درمورد کتاب شوپنهاور، کل این اثر را با ترجمهی بسیار دقیقی از زبان انگلیسی مطابقت دادم و میزان شباهتاش با ترجمهی فرانسوی چنان بود که یقین دارم هر دو ترجمه بسیار به متن آلمانی نزدیکاند.
اما حقیقت را نمیشود کتمان کرد؛ ترجمه از ترجمه کردن کار توصیهشدهای نیست و دلیل آن هم مشخص است: فرض کنید اثری از زبان اسپانیایی به انگلیسی ترجمه شده و حالا مترجمی میخواهد این ترجمهی انگلیسی را به فارسی برگرداند. اولین خطر این است که ما عموماً نمیفهمیم ترجمهای که برای ترجمه انتخاب کردهایم اصلاً ترجمهی خوبی است یا نه! دومین خطر این است که خطاهای احتمالیِ مترجم اول را ناگزیر به ترجمهی فارسی منتقل میکنیم. در نتیجه هر قدر هم که خوب و وفادارانه کار کنیم، تمام ایرادات ترجمهی اول وارد کار ما خواهد شد. این خطر درمورد متون ادبی دوچندان احساس میشود، زیرا داستاننویس و شاعر طبیعتاً برای قوام بخشیدن به اثرشان از تمام امکانات زبان و پیچوخمهای آن بهره میبرند و این پیچیدگیها با گذر از فیلتر دو ترجمه معلوم نیست تبدیل به چه جملاتی خواهد شد!
اما بازگردیم به کتاب خودمان، مصاحبههای برسون. کتاب با مقدمهای از پاسکال مریژو آغاز میشود و سپس به خود مصاحبهها میرسیم. جملاتی که در اینجا ذکر میکنم سه دستهاند: جملاتی که فقط ترجمهی انگلیسیشان مشکل دارد و مترجمان فارسی درست کار کردهاند، یعنی ترجمهی غلط یا ناقص انگلیسی را درست به فارسی برگرداندهاند! دستهی دوم جملاتیاند که ترجمهی انگلیسیشان درست است، اما مترجمان فارسی دچار خطا شدهاند؛ اما دستهی سوم جملاتیاند که هم ترجمهی انگلیسیشان اشتباه است، و هم مترجمان دچار لغزش شدهاند!
این جملات را برای تطبیق دادن بهطور تصادفی برگزیدم. سه پاراگراف از مقدمهی پاسکال مریژو و همچنین متن کوتاهی که برسون دربارهی کوکتو نوشته است. خود مصاحبهها سادهترند و مطمئناً ترجمهی آنها وضعیت بهتری نسبت به مقدمه دارد، اما این حرف هرگز به این معنا نیست که برای ترجمهی مصاحبه نیاز نیست زبان مبدأ را خوب بدانیم، بلکه اتفاقاً مهارت و تخیل و تجربهی زیادی میطلبد.
*
FR. Longtemps la parole des cinéastes est demeurée rare.
EN. Filmmakers have long resisted discussing their work.
مترجم انگلیسی نوشته است که فیلمسازها مدتها نخواستهاند دربارهی آثارشان صحبت کنند، درحالیکه متن اصلی چنین چیزی نمیگوید. مریژو میگوید صحبتهای فیلمسازها تا مدتها کمیاب بوده، نه اینکه اصلاً صحبت نکردهاند. مصاحبه داشتهاند، اما مصاحبهشان منتشر نشده. ضمن اینکه ما میدانیم از زمان چاپلین در دههی ده میلادی، مصاحبه کردن رواج داشته است.
FR. Celle de Robert Bresson n’a pas cessé de l’être.
EN. Robert Bresson is no exception.
اشتباه جملهی اول به جملهی بعد هم سرایت کرده است: اینطور برداشت میکنیم که برسون هم نخواسته دربارهی فیلمهایاش صحبت کند، درحالیکه او از ابتدای دوران فیلمسازیاش مصاحبه کرده، اما جمعآوری نشده بودند.
FR. Non qu’il se soit exprimé peu, sacrifiant comme tant d’autres aux impératifs de la promotion à compter du moment où l’auteur de films est tenu pour une valeur commerciale, prenant parfois à l’exercice un plaisir qui au fil de ces pages en vient presque à surprendre.
EN. Not that he hasn’t done so at all; like other “auteurs” deemed to have some commercial value, he has had to succumb to the imperatives of promotion, at times finding in the exercise a surprising sense of pleasure, which permeates these pages.
بازهم در ادامهی اشتباه اول، مترجم انگلیسی خطا کرده است: او نوشته «نه اینکه او هرگز دربارهی فیلمهایاش گفتوگو نکرده باشد»، درحالیکه فعل S’exprimer یعنی «به بیان افکار خود پرداختن»؛ برسون افکارش را درمورد هر چیزی بیان کرده، نه اینکه صرفاً دربارهی فیلمهایاش صحبت کرده باشد. این دو باهم فرق دارند.
در ادامه مریژو نوشته است «مانند بسیار از دیگر فیلمسازها»، اما مترجم انگلیسی از کلمهی «مؤلف» (auteur) استفاده کرده که در واژگان سینما به نوع خاصی از فیلمسازها اطلاق میشود. شاید کلمهی autres فرانسوی را («دیگران») auteurs («مؤلفها») دیده است!
در ادامه مترجم انگلیسی کمی متن را بههم ریخته و مترجمان فارسی نیز دچار چند لغزش شدهاند؛ نویسنده میگوید: «از زمانی که مؤلف فیلم دارای ارزش تجاری شد به الزاماتِ تبلیغات فیلم تن میداد و گاهی از این کار چنان لذتی میبُرد که در لابهلای این صفحات متعجبمان میکند.» ابتدا این که اصطلاح à compter de («از زمانی که…») در متن انگلیسی حذف شده؛ مترجمان فارسی نیز افعال to deem و have to و to succumb را کلاً به یک فعل «محکوم بودن» تقلیل دادهاند! imperatives of promotion یعنی «الزامات کارهای تبلیغاتی»، نه «لوازم پیشرفت». promotion به مجموعه کارهایی اطلاق میشود که برای تبلیغ کردن فیلم صورت میگیرد، از جمله برگزاری کنفرانسهای مطبوعاتی و مصاحبهها.
جمله طولانی است و همچنان ادامه دارد: نویسنده میگوید برسون «گاهی از این کار چنان لذتی میبُرد که در لابهلای این صفحات متعجبمان میکند.» in the exercise یعنی «از انجام این کار»، و نه همانطور که مترجمان نوشتهاند «طی مسیر». فعل find در اینجا به معنای «احساس کردن» است، نه «دریافتن»؛ ضمن اینکه در صرف آن هم دچار لغزش شدهاند: «دریابد» در ادامهی «محکوم بودن» قرار گرفته، درحالیکه چنین نیست: برسون محکوم به الزامات کارهای تبلیغاتی بوده و گاهی از این کار لذت «میبرده است».
FR. Certains rédacteurs en chef s’en souviennent encore, contraints de réduire drastiquement la pagination prévue.
EN. Editors recall having to drastically reduce their planned page count after Bresson had reread an interview.
مریژو نوشته است: «بعضی از سردبیران هنوز هم به یاد دارند که مجبور بودهاند…». مترجم انگلیسی کلمهی «بعضی» را حذف کرده؛ شاید خطای کوچکی به نظر برسد، ولی همین توجه نکردن به جزئیات کاملاً تبدیل به سبک مترجم انگلیسی شده و تصور کنید چه تعداد از این جزئیاتِ ظاهراً کماهمیت در کل کتاب از دست رفته است! مترجمان فارسی فعل have to را از قلم انداختهاند و «مجبور بودن» سردبیران را منتقل نکردهاند.
FR. Après que Bresson eut relu l’entretien, élagué, corrigé, supprimé, amendé, des dix ou huit pages de revue envisagées il n’en restait plus que quatre, dans le meilleur des cas cinq, et encore.
EN. Once he had pruned, corrected, redacted, and amended it, no more than four of the eight or ten envisioned pages would remain, five on a good day.
چهار فعل در اینجا به برسون نسبت داده شده که مترجمان فارسی آنها را دقیق ترجمه نکردهاند: to prune یعنی «حشوزدایی کردن»، نه «حذف کردن»؛ معلوم نیست «تنظیم کردن» معادل کدام فعل به کار رفته و در ضمن افعال «تصحیح کردن» و «اصلاح کردن» دقیقاً یک معنا میدهد، بهتر بود تغییر ملموستری در ترجمهی این افعال به وجود آورند. مثلاً «بعد از اینکه برسون مصاحبه را بازخوانی و حشوزدایی و اصلاح میکرد و پس از انجام حذفیات و تغییرات…».
در ادامه نویسنده میگوید «در بهترین حالت نهایتاً پنج صفحه باقی میماند». مترجمان اصطلاح on a good day را «روزی که حالاش خوب بود» ترجمه کردهاند. مسأله این نیست که برسون حالاش خوب بوده یا نه، مسأله این است که سردبیرها چقدر ممکن بوده شانس داشته باشند تا متن طولانیتری به دستشان برسد.
در انتهای این جمله اصطلاح et encore به معنای «نهایتاً» ترجمه نشده. این قبیل حذفیات در ترجمهی انگلیسی زیاد وجود دارد.
FR. À se relire, il ne contrevenait en rien aux habitudes acquises face à l’écran : là il montait ses films, bien plus que dans la salle de montage, il n’aimait pas le contact avec la pellicule, qui n’était certes pas un objet de fétichisme pour lui.
EN. Rereading himself, Bresson followed the same practices he had developed for looking at the screen—for that was how he edited his films, more so than in the editing room. He disliked touching film; it was not a fetish object for him.
مترجم انگلیسی در این قسمت دقیق و درست کار کرده، اما مترجمان فارسی مرتکب خطاهایی پیدرپی شدهاند که گاهی صدوهشتاد درجه با چیزی که نویسنده نوشته فرق دارد.
ابتدا ترجمهی متن فرانسوی و ترجمهی مترجمان را از متن انگلیسی ارائه میدهم.
مریژو میگوید: «هنگامی که صحبتهای خود را بازخوانی میکرد، بههیچوجه عاداتی را که در برابر پرده به دست آورده بود زیر پا نمیگذاشت: فیلمهایاش را آنجا تدوین میکرد، خیلی بیشتر از در سالن تدوین؛ تماس با نوار فیلم را دوست نداشت، مطمئناً برایاش ابژهای فتیشیستی محسوب نمیشد.»
اما مترجمان نوشتهاند: «برسون فیلمهایاش را بیشتر در اتاق تدوین خلق میکرد و موقع بازخوانی مصاحبهها هم همین رویه را در پیش میگرفت – دوست نداشت فیلم را دستکاری کند؛ او از روی هوس فیلم نمیساخت.»
نویسنده میگوید برسون تدوین فیلمهایاش را معمولاً در اتاق تدوین انجام نمیداد، اما مترجمان برعکس نوشتهاند که او فیلمهایاش را در اتاق تدوین «خلق میکرد»!
نویسنده میگوید برسون دوست نداشت به نوارهای فیلم دست بزند، منظور خود حلقههای فیلم است، اما مترجمان نوشتهاند که او دوست نداشت فیلم را دستکاری کند.
نویسنده برای این کارِ برسون دلیل میآورد: نوار فیلم برایاش شیئی پرستیدنی نبوده، اما مترجمان نتیجه گرفتهاند که برسون از روی هوس فیلم نمیساخت. این قابلقبول نیست که مترجمانِ کتابی در این سطح با مفهوم fetish object آشنایی نداشته باشند.
FR. Au contraire de certains de ses confrères, il ne disait que ce qu’il souhaitait dire, ne laissait pas ses idées se brûler au feu de la conversation, refusait que ses paroles s’envolent, se perdent.
EN. Unlike some of his contemporaries, he said only what he wanted to say; he didn’t let his ideas become consumed by the fire of conversation, refused to let his words get lost.
برای ترجمهی همین جملات ساده نیز مترجم انگلیسی بیدقتی به خرج داده و کاملاً سرسری کار کرده. خطاهای مترجم الزاماً و طبیعتاً به ترجمهی فارسی هم سرایت کردهاند.
کلمهی confrère به معنای «همکار» است، نه «همدوره» یا «همعصر» (contemporary).
فعل souhaiter به معنای «دوست داشتن» و «آرزو داشتن» است، معادل to wish انگلیسی؛ اما مترجم بهشکل غیرمسؤولانه و سهلانگارانهای از فعل to want استفاده کرده و مترجمان فارسی نیز طبیعتاً آن را «خواستن» ترجمه کردهاند. درواقع مریژو میگوید برسون «برعکسِ برخی از همکاراناش، فقط چیزهایی را میگفت که دوست داشت بگوید»، اما ترجمهی فارسی در نهایت چنین شده: «او برخلاف برخی از همدورههای خود فقط آن چیزهایی را میگفت که میخواست بگوید.»
هر کسی که کمی با زبان فرانسوی آشنایی داشته باشد بهخوبی میداند فعل souhaiter چقدر فرق دارد با فعل «خواستن» (vouloir).
در انتهای جمله، مترجم دو فعل s’envoler و se perdre را باهم ترکیب کرده به فعل get lost رسیده است! نویسنده میگوید برسون «اجازه نمیداد ایدههایاش در آتش گفتوگو بسوزند، نمیگذاشت کلاماش پراکنده شود، از دست برود»؛ درواقع نویسنده یکی از افعال را حذف کرده، اما عجیب آنجاست که همین یک فعل باقیمانده را هم مترجمان فارسی اشتباه ترجمه کردهاند: get lost به معنای «از دست رفتن» است، نه «حرف بیمعنا زدن»!
FR. Il aimait «le trait», et en soulignant sa détestation du vain mot.
EN. He loved «the mark», and to stress his abhorrence for vapid speech.
نویسنده از خود برسون نقل میکند که او در همهچیز به دنبال شفافیت بوده و اضافه میکند «علامت» را دوست داشت. کلمهی trait همانطور که مترجم انگلیسی بهدرستی mark ترجمه کرده به معنای «علامت» و «نشانه» و «نشان» است، نه «صحت».
در ادامه نویسنده میگوید که برسون از حرفهای «بیهوده» (vain) نفرت داشت، اما مترجم بهجای استفاده از معادلهای دقیقی چون empty یا vain، از معادل نامناسب vapid استفاده کرده که بیشتر به معنای «بیروح» و «کسالتآور» است و همین مترجمان فارسی را به اشتباه انداخته.
FR. C’est cela qui, pour commencer, saisit à la lecture de ses propos.
EN. We can let this idea guide our reading of his words.
سپس نویسنده براساس همین گفتهی برسون، یعنی علاقهاش به شفافیت و نفرتاش از کلام بیهوده، اینطور نتیجهگیری میکند: «در ابتدا، همین امر است که هنگام خواندن صحبتهای برسون ما را تحت تأثیر قرار میدهد.» فعل saisir به معنای «تحت تأثیر قرار دادن» است، اما مترجم انگلیسی هوس کرده از فعل to guide به معنای «راهنمایی کردن» و «جهت دادن» استفاده کند!
FR. Le temps passant, pourtant, Bresson a cessé d’aller au cinéma, renoncé à voir les films des autres, quitte à le déplorer parfois, mais sans désir aucun, cependant, de songer à se forcer.
EN. As time passed, Bresson stopped going to the cinema, refusing to see films made by his contemporaries, occasionally not without regret, though he still chose to keep his distance.
مترجم انگلیسی در اینجا ایرادی را تکرار کرده و مجدداً کلمهی contemporary را به کار برده که درست نیست. نویسنده از صفت autres استفاده کرده که در اینجا به معنای «دیگر فیلمسازان» است.
مترجمان فارسی دو فعل to stop و to refuse را زیبا ترجمه نکردهاند: فعل اول را بهشکل نیمهکاره «تعطیل» ترجمه کردهاند و برای فعل دوم معادل «احتراز کردن» را گذاشتهاند که مناسب چنین متنی نیست: «برسون سینما رفتن را تعطیل و از تماشای فیلمهای کارگردانان همدورهی خویش احتراز کرد.»
و در انتهای جمله، مریژو پس از اینکه میگوید روبر برسون دوست نداشته به تماشای فیلمهای دیگران برود و گاهی هم از این بابت افسوس میخورده، اضافه میکند: «ولی باوجوداین هیچ تمایلی نداشت که به مجبور کردنِ خود فکر کند.» درحالیکه مترجم انگلیسی بهشکلی بسیار آزاد نوشته: «ولی همچنان انتخاب او حفظ فاصله بود.»
FR. Plus que tout, semble-t-il, lui était insupportable sur les écrans des années 1970 ce que plaisamment il désigne par le mot de «cartepostalisme».
EN. What he found most offensive on the movie screens of the 1970s was what he defiantly called «postcardism».
مریژو در اینجا اشاره میکند که برسون «بهشکل مضحکی» (plaisamment) از کلمهی «کارتپستالیسم» برای اشاره به فیلمهای دههی هفتاد استفاده میکرد؛ حال آنکه مترجم انگلیسی بهجای plaisamment از قید defiantly («مخالفخوانانه»، طبق چیزی که مترجمان فارسی به کار بردهاند) استفاده کرده که مطلقاً مراد نویسنده نیست و قید فرانسوی چنین معنایی نمیدهد.
FR. Le cinéma ne lui procurait plus ce qu’il en attendait, ces émotions qui justifient l’existence de l’art.
EN. The cinema no longer provided what he needed from it: the emotions that justified the art’s very existence.
پایان این جمله را مترجمان فارسی اشتباه ترجمه کردهاند؛ نویسنده میگوید: «سینما دیگر انتظاراتی را که او از آن داشت برآورده نمیکرد، یعنی عواطفی که وجود هنر را توجیه میکند.» اما مترجمان نوشتهاند: «سینما دیگر آنچه او انتظار داشت را برآورده نمیکرد، یعنی عواطفِ مؤیدِ خودِ هستی را.» مترجمان کلاً واژهی art را ترجمه نکردهاند؛ ضمناً existence در اینجا به معنای «وجود» است، نه «هستی»: «وجود هنر».
ضمن اینکه استفاده از «را» پس از فعل یکی از ابتداییترین خطاهایی است که میتوان مرتکب شد. ناشر و مترجم به یک اندازه در بروز چنین خطاهایی مقصرند.
FR. Nos conceptions du cinématographe n’étaient pas les mêmes.
EN. Our views on filmmaking weren’t the same.
در این جمله و جملاتی که پس از این میآید روبر برسون راجعبه ژان کوکتو صحبت میکند.
کلمهی conception به معنای «دریافت» و «استنباط» است، نه «دیدگاه». البته واژهی view به معنای «برداشت» هم است، اما معنای قویترش «دیدگاه» و «نظرگاه» و… است. مترجم انگلیسی هم میتوانست خیلی ساده از کلمهی conception استفاده کند. اگر مراد برسون «دیدگاه» بود، خیلی ساده میتوانست از واژههایی چون approche یا attitude یا point de vue استفاده کند.
مترجم همین مسیر غلط را ادامه میدهد و بهجای cinématographe از معادل filmmaking استفاده میکند که به یک معنا نیستند، خصوصاً که ما میدانیم «سینماتوگراف» در واژگان روبر برسون چه معنای خاصی دارد. او در اینجا میگوید «برداشتهای ما از سینماتوگراف باهم فرق داشت»، درحالیکه ترجمهی فارسی از انگلیسی چنین شده: «دیدگاه ما دربارهی فیلمسازی مثل هم نبود.»
ترجمه کردن از فرانسوی به انگلیسی کاری بینهایتتر سادهتر است تا ترجمه کردن از انگلیسی یا فرانسوی به فارسی؛ گاهی حتی لازم نیست واژهها را تغییر دهیم و ساختارها نیز بسیار بههم شبیهاند. در اینجا مترجم انگلیسی بدون فکر کردن باید از واژههای conception و cinematograph استفاده میکرد. چیزی که من در اینجا میبینم نمونهی کامل و بارز یک مترجم غیرمتعهد و سهلانگار است که کار را سرسری میگیرد.
برسون میگوید اختلاف سلیقههایی که با کوکتو داشته در نهایت به «تفاهمی» (entente) عمیقتر منجر میشده؛ مترجم انگلیسی از اصطلاح understanding استفاده کرده که معنای «تفاهم» هم میدهد، اما مترجمان معادل «فهم» را انتخاب کردهاند که در اینجا دقیق نیست. «فهم عمیقتر» یعنی نسبت بههم به شناخت بیشتری برسیم، درحالیکه اینجا صحبت از «شناخت» نیست، صحبت از «موافقت» و «تفاهم» است.
در جملهی بعد، برسون از عبارت sa recherche du gag tragique استفاده کرده، یعنی «جستوجوی او برای موقعیتهای کمیکِ تراژیک». کلمهی gag که از قضا واژهای انگلیسی است، به معنای «موقعیت کمیک» است. در سینمای چارلی چاپلین و باستر کیتن بهوفور gag میبینیم. اما مترجمان فارسی از عبارت «لطیفههای تراژیک» استفاده کردهاند که هرگز در سینمای کوکتو مطرح نیست.
FR. J’admirais sans limites les trouvailles qui fourmillaient dans les siens.
EN. I admired his strokes of inspiration to no end.
مترجم انگلیسی بار دیگر در همین جملهی کوتاه و ساده هنرش را در سرسری کار کردن نشان داده است!
فعل fourmiller de یعنی «مملو بودن از چیزی»؛ این فعل در ترجمهی انگلیسی حذف شده. مترجم متعاقباً ضمیر siens («فیلمهایاش») را حذف کرده! برسون درمورد کوکتو میگوید: «من یافتههای تازهای را که در جایجای فیلمهایاش وجود داشت بینهایت تحسین میکردم.» درحالیکه مترجمان فارسی همین ترجمهی دستوپا شکستهی انگلیسی را با چاشنی اشتباه به این شکل ترجمه کرده: «وزش الهاماتِ او را بینهایت ستایش میکردم.» strokes of inspiration اصطلاح است، به معنای «ایدهی اوریژینال»، «یافتههای تازه»، اما در فارسی بهصورت «وزش الهامات» ترجمه شده که درست نیست.
FR. Sa bonté était un effort perpétuel pour se rapprocher d’autrui.
EN. His generosity lay in his perpetual attempt to draw closer to others, to otherness.
برسون در اینجا خیلی ساده میگوید: «مهربانیاش تلاشی دائمی برای نزدیک شدن به دیگران بود.» اما ترجمهی فارسی به انگلیسی چنین از آب درآمده: «بخشندگی او حاصل تلاش همیشگی وی برای نزدیکتر شدن به اغیار بود، برای نزدیکتر شدن به غیریت.»
«مهربانی» یا «سخاوتِ» کوکتو حاصل تلاشاش برای نزدیک شدن به دیگران نیست، بلکه این دو معادلِ همدیگر هستند، یعنی چون مهربان و سخاوتمند است پس سعی میکند به دیگران نزدیک شود؛ ما ابتدا مهربان هستیم، سپس از این مهربانی چیزی نتیجه میشود، نه برعکس.
و مشخص نیست چرا مترجم کلمهی otherness را به انتهای جمله اضافه کرده! مترجمان نیز با انتخاب معادلهای نامناسب «اغیار» و «غیریت» این خطا را پررنگتر کردهاند. مترجم همواره باید مراقب باشد که کلمهای در متناش ناگهان «بیرون نزند»، «ناجور» جلوه نکند.
همین خطا در آخرین جملات این قسمت مجدداً به چشم میخورد.
کوکتو هشت روز پیش از مرگاش برای برسون نوشته:
FR. Mes nouvelles sont détestables, console-moi en m’en expédiant de bonnes.
EN. My news is terrible; console me by sending me some that is good.
«حال و احوال من مزخرف است؛ از حال و احوال خوبِ خودت بگو و تسلایام بده.»
صفت terrible در اینجا به معنای «بد» و «مزخرف» و «خراب» است، «دهشتناک» بههیچوجه معادل خوبی در این متن نیست.
مترجمان کلمهی news را ابتدا بهدرستی «احوال» ترجمه کردهاند، اما در ادامه از «خبرهای خوب» استفاده کردهاند که دقیق نیست. کوکتو حال خوشی ندارد و میخواهد دستکم با شنیدن حال و احوالِ خوب روبر برسون خوشحال شود. در واقع some that به همان news ارجاع میدهد.
*
همانطور که در ابتدای این یادداشت گفتم، هدف از این بررسی بههیچوجه آسیب زدن به مترجمان و ناشر مربوطه نیست، من هیچگونه دشمنی با ایشان ندارم و هدفام از انجام این کار صرفاً کمک کردن به فضای نشر است، هرچند کمکی بسیار ناچیز. این نقد صرفاً به این اثر محدود نمیشود، بلکه تمام ناشران و مترجمانی را خطاب قرار میدهد که سالانه دهها کتاب مشابه به بازار عرضه میکنند. مترجم باید آگاه باشد که کتاب را ممکن است هزاران نفر بخوانند، او برای تکتک واژههایی که مینویسد در برابر هزاران نفر مسؤول است. نباید بخواهیم یک شبه ره صد ساله بپیماییم… اگر تسلط کافی بر زبان نداریم، بهتر است با آثار سادهتر شروع کنیم. ترجمه کردن فعالیتی است که مستقیماً به تجربه ربط دارد و تجربه به دست نمیآید مگر با کار کردن مداوم و یافتن نقاط ضعف خویش. اگر پیش از موقع لقمهای بزرگتر از دهانمان برداریم ممکن است این لقمه ما را خفه کند.
من از مترجمان گلایه دارم که درمورد چنین کتاب مهمی اینقدر غیرمسؤولانه عمل کردهاند.
و بیش از مترجمان از ناشر گلایه دارم که کتاب را بدون بررسی به چاپ رسانده و با این کار در حق خوانندگان ظلم کرده است. شرافتمندانهترین کاری که حالا میتواند صورت گیرد این است که تمام جلدهای باقیمانده در سرتاسر کشور جمعآوری شود. من تنها ششصد کلمه از کتاب را تطبیق دادم، درحالیکه کل اثر چیزی در حدود شصت هزار کلمه است! تصور کنید اگر کل کتاب تطبیق داده شود تعداد خطاهای ترجمهی انگلیسی و فارسی چه ابعادی پیدا خواهد کرد. از آنجایی که ترجمهی انگلیسی این کتاب غیرقابل استفاده است، حتی نمیتوانم به مترجمان پیشنهاد دهم که کارشان را بهبود ببخشند، زیرا در بهترین شکل هم که کار کنند بازهم ترجمهشان صرفاً برگردانی از جملات پر از اشتباهِ مترجم انگلیسی خواهد بود. این کتاب قطعاً باید از زبان فرانسوی ترجمه شود.
برای خاتمه دادن به این یادداشت، دوست دارم خاطرهای را از مصطفی فرزانه که در کتاب آشنایی با صادق هدایت نقل کرده در اینجا بازگو کنم.
«از هدایت پرسیدم: ”آیا بهنظر شما خوب است که La Nausée (غثیان) سارتر را به فارسی ترجمه کنم؟“
”میخواهید دخل سارتر را بیاورید یا از من کار بکشی؟ مثل این موجود که اروسترات را ترجمه کرده…“
نوول سارتر را بهصورت جزوه چاپ کرده بودند. صفحهای از آن را باز کرد که زیر یک سطرش خط کشیده بود: ”تن او مثل گوشت مرغ شد.“
”این موجود chair de poule را اینجوری ترجمه کرده. وقتی آدم اصطلاح به این سادگی را بلد نیست فضولی نمیکند.“
هدایت حق داشت. اصطلاح چندش شدن، دانهدانه شدن پوست تبدیل شده بود به گوشت مرغ!
”یعنی کار ترجمهي من هم در این حد است؟“
”از حالا انتظار داری که من بیایم و تاج افتخار و لژیون دونور بهت بدهم؟ نه، کار تو آنقدر خراب نیست. فقط باید هر کس حدود خودش را بشناسد. شاشیدن تو چاه زمزم آسان است. اگر نشستی و چهار تا نوول را ترجمه کردی نباید به سرت بزند که بیفتی به جان یک کتاب نکره مثل Nausée. زبان سارتر، زبان فرانسهی سارتر آسان است. چونکه میخواهد حرف فلسفهاش را بزند و اهل لفاظی و وراجی ادبی نیست. ولی رمانها و پیسهای تئاترش قصههای ساده نیست. برای فهماش باید فلسفهاش را شناخت.“»

پی نوشت: شیوهی ارائهی متن میطلبید که رسمالخط آن متفاوت از دیگر نوشتههای «ایستار» باشد.