
درباره لحظهای از «خاطرات جنایت» ساخته بونگ جون ــ هو
شاید یک معجزه بود که تجربه تماشای «خاطرات جنایت» برای بار اول مصادف شد با بارش باران در یک روز غمگین و داغ تابستانی، شاید بتوان آن را فقط یک تصادف ساده نامید، ولی قطعا یک اتفاق معمولی نبود. در آن روز آن فرد چنان تحت تاثیر قرار گرفته بود که تک تک قطرات باران برایش تداعی کننده یک لحظه خاص باشند. جزئی که همزمان او را به تجربه فیلمی که دیده بود وصل میکرد، در عین حال همزمان به او اجازه این را میداد که در همه سطوح زاویه دیدش را ببندد؛ به یک زخم، یک مرهم، یک چسب زخم کهنه شده زیر ضربات بی امان قطرات بارانی که بر بدن دختری نوجوان در این جنگل تیره و تار فرود میآیند. بارانی که هربار میبارد، گویی چیزی جز چرک و کثافت با خود همراه ندارد، هربار ریزش قطرات این باران، فوران دلهره است و نشانی از آسیبپذیری دربرابر هرچه که با خود همراه خواهد داشت. در بین ظرافتها و جزئیات فراوان این فیلم، چه چیزی اینجا در این چسب نهفته است که به آن چنین جایگاه تداعیکنندهای میداد؟. این نمای «بسته»، جهانی «باز» میکند به روی فیلم؛ هم نقطه ثقل فیلم است و هم مقصدش، مدام ما را از مسیرهای مختلف به جهان فیلم وصل میکند، در یک لحظه بخصوص جهان فیلم را یکباره در جزئی ریز حل کرده و بلافاصله با قدرت بیشتری آزاد میکند.
اینجا زیر باران بالای سر این جنازه، جهان فیلم دگرگون شده و جهان آدمهایش را هم با خود دگرگون کرده است. هیچ چیز مثل قبل نیست و نخواهد بود؛ پارک ــ پلیس ابله و از خود راضی محلی ــ که فکر میکرد دارند از بلاهتی که درشان هستند خارج میشوند، به کجا رسیده؟ بهترین پاسخ را خود پارک خیره به چشمان تنها مظنون پرونده میدهد: «لعنتی، نمیدونم». این همان تمهیدی است که قبلا در فیلم از آن استفاده کرد تا در این بازیِ در نظر او ژنریک عقب نیفتد. ولی اینبار پارک پس از خرد شدن تمام مشخصههای قبلی، برای اولین بار واقعا در چشمان پارک یون ــ گیو نگاه میکند و هیچ نمییابد. «تو هم هر روز صبح از خواب بیدار میشی؟»؛ این جمله اوج درماندگی است، او در اوج ناتوانی این را به مظنونی میگوید که تنها امید باقی مانده را برای آنها از بین برد. چو ــ وردست بزن بهادر پارک ــ به گونهای دیگر تقاص پس داد و از جهان فیلم حذف شد. کارآگاه سئو ــ پلیس حرفهای و تحصیل کرده ــ که به دلایل نامعلومی داوطلب شده تا در قسمتی کوچک از کره یک پرونده قتل را حل کند، در ابتدا اگرچه حرفهای بودن به عنوان یک کاراکتر ژانر را به پلیسهای محلی نشان میدهد، اما خود در روبهرویی با بنبستها، اخلاق حرفهای را رفته رفته میبازد و پس زمینه ژنریکش را از دست میدهد، و همراه خود اعتماد به نفس و خودپسندی را که از همین پسزمینه داشت از بین میبرد. او در یک جهان دگرگونشده، جهانی از جنسی دیگر محک خورده[i]. او که در میزانسن بونگ جون ــ هو همیشه در لانگ شاتها در پسزمینه جدا از دیگران و ناشیگریهایشان سیر میکرد، به مرور به پیشزمینه میآید و نزدیکتر میشود. تا در زیر باران در این کلوزآپ و در این استیصال حل شود. او در سرنخها، مدارک و تناقضات وا میدهد. اگر در آغاز او با کنار هم قرار دادن این مدارک از طریق همان حرفهای بودنش به خط واصلی بین قتلها میرسید، اکنون ولی آنهم از هم پاشیده: نه مقتول لباس قرمزی بر تن داشته و نه شب جنایت باران باریده، به جایش آن باران اکنون هنگام حضور او در کنار جنازه، بر روی خفتش میبارد، این عنصر ژنریکِ در آغاز، تبدیل میشود به عنصرِ ناتوانی. این چسب زخم مرهمی برای خود اوست، قرار بود باشد، حداقل کاری که از او برای تسکین ناتوانیاش برمیآمد. برای همین در این لحظه زیر باران، خیره به دختربچهای که مورد تجاوز قرار گرفته و سپس به قتل رسیده، او چسبِ روی زخمی که تقریبا بهبود یافته است را میبیند، با این چسب، دید او ناگهان بسته میشود، همه چیزِ سئو همین چسبی میشود که کنده شدنش از روی پوست جنازه، کارش را یکسره خواهد کرد. او دیگر تمام شده، این نمای بسته نقطه پایانی است بر او. اگر در قتل قبلی، حضور نیروهای منطقه که آن موقع به خاطر سرکوب معترضین توسط دولت وقت به کار گرفته شده بودند، شاید میتوانست از وقوع قتل جلوگیری کند، اما در این قتل مقصر خود سئو است، به بیانی بهتر او اولین کسی است که خودش را مقصر میداند. این بازیِ فیلم نیست، تا رسیدن به این لحظه مسیری طولانی طی شده. قدرت «خاطرات جنایت» هم از اینجا نشات میگیرد که آدمها بازیچه خالقی بالای این مجموعه نمیشوند، آنها در یک جهان ارگانیک به بن بست میرسند. جهانی که به آرامی بر روی کفشها، پاها، قطارها، دستها و چهرهها بنا شده. همین سبب میشود این لحظه شکنندهای باشد، آنقدر که با صدای کنده شدن چسب از روی پوست دختربچه میتواند همه چیز را درهم بشکند. نه با اعمال فجیع قاتل، بلکه با این صداست که سئو درد را تماما در وجود خود حس میکند و چهرهاش درهم میپیچد. او که قبلا برای دست نخورده ماندن صحنه جرم در بلندگوی خود نعره میزد، اکنون برای پوشاندن جای زخم روی بدن جنازه، شخصا در صحنه جرم دست میبرد، مگر دیگر اهمیتی هم دارد؟ جهان از هم پاشیده، شر به تمام منافذ این جهان رخنه کرده و دیگر گریزی از آن نیست.
تیتر مطلب نام آهنگی که هنگام هر قتل در رادیو پخش میشود
[i] برای مطالعه بیشتر مراجعه کنید به http://www.vmortazavi.com/2014/04/blog-post.html