درباره فیلم تجربیِ آب و قدرت[1] (1989)
ساخته پَت اونیل[2]
نوشته: علیسینا آزری
نورها دنیای اطرافشان را دگرگون میکنند: گاهی همچون ابژههای تجسمیافته نظیرِ انسانی شکلگرفته از خطوط پُرنوسان نور در این فیلمِ اکسپریمنتالِ پَت اونیل، و گاهی همچون اثراتِ نیروییْ خوابآور که از هر مادیّتی گریزان است: کشیدگی نور خورشید همچون تاثیر پُرتداومِ نورهای نئونی بر چشمهای در حال گذر از کنار تابلوها؛ گذری که افسانههای پیدایش این سرزمین را جستجو میکند؛ و میخواهد پوششی باشد برای تاریخ، و تمام آنچه آینده ناخوشایند صدایش میکنند: شرح جزیینگر و قومشناسانه پَت اونیل بر جدال میان دو منطقه؛ شهر لوسآنجلس، و حومهاش، درّه اووِن. مسیری پُرسنگلاخ که قرار است تمهیدات تصویری، آرشیوها و صداها با تمرکز بر تاثیر مصرف بیرویه آبِ لسآنجلس بر خشکی مناطق اطرافاش هموارکننده چراییِ آن بلایی باشد که صنعتیسازی به جان این زمین انداخته است.
برای اونیل اما نورها فانوس راه یا روشناییبخش این گذرگاه تاریک هستند: چراغِ نئونی و پرنور باجههای تلفن، و ردّشان بر لولههای آبِ حاشیه شهر که جدال منطقهها را در همان لحظات ابتدایی، به زمین تازهای میکشاند؛ مسیر نوری و پرسرعرتِ حرکت انسان در پیشزمینه، و چشمانداز ساکنِ شهر در پسزمینه با آن بافت نورهای تکافتادهشان در شب که «فضا» و لحن نیشدار جهان اونیل را ترسیم میکند؛ و طی کردنِ مسافت روز و شب در سرعت تغییرات پیدر پی نورهایِ چراغهای راهنما در شلوغیِ پرازدحامِ چهارراهی در لسآنجلس که روزمرگی زندگی انسان را به ورطه نورها میکشاند؛ و گسترش ایدهها و هجوم به درون شهر در خطوط نوریِ بزرگ و درهم ریختهای که دیوار کشیده مغازهای بهنام «خط مستقیم» را نقاشی نوری میکند. در آب و قدرت (1989) با آنچنان شتابی درون تصویر، و همزمان آرامشی در حرکات دوربین مواجهایم که گویی پدیدار شدنِ نئونهای قرمز، و بازتاب نئونهای سفید و سبز در هر جای فیلم به «خطاطیِ نور بر پرده نمایش» میمانند: خطوطی برای بازیابیِ خاطراتِ پُرفراز و نشیبِ لوسآنجلس، دومین کلانشهر پرجمعیت آمریکا.
برای اونیل حتی واکاوی زمینشناسانه شهر بدون رسیدن، تماشا و دنبال کردنِ مسیر ریزشِ دانههای نوری از فراز کوهها امکانپذیر نیست: استعارهای از تبادل انرژی در بین دو مکان، لوسآنجلس و دره اووِن. نورها اما با فرودشان از درون حفرههای کوه، و ورودشان به درون شهر دو چیز را همزمان نمایندگی میکنند: نشانههای مصرفگرایی در شهرهای بزرگ (نئونهای قرمز حروف کلمه «آجیل» را روشن میکنند)؛ و قدرت نمایش تاریخ -باز هم با تاکید بر کلمه آجیل- بر پردهای که از انعکاس نورهایشان روشن شده است: از ترغیب موسی و به حرکت خواندنِ قوماش بنیاسرائیل تا احضار تاریخ سینما یا همان آرشیو این منطقه؛ تصاویری که در دستان اونیل سرچشمه آشکار شدن معناهای متعددی در لایههای فیلم میشد: مساله آب در سایه نفوذ قدرتها؛ تکرار(ها) و حضورش در جریانها، اشتباهات تاریخی، و حتی در حرکت دوربین بر محوری مشخص؛ صداها و طنینشان در باندصوتی یا زیرنویسها که بازتابشان در گوش امروز رساتر شنیده میشد؛ و در نهایت، در نور نئونهایی که مجادله آدمها را درون قرمزیِ غروب خورشید حل کرده، و اینبار برخلاف تصورات و کلیشهها خودش را در سفیدی نور روز جلوهگر میکرد: تکثیر آیینهای نئونهای قرمز در مسیر بازیابیِ گذشتههایی که در ظاهر فرّار و از یاد رفتنی بودند.
آب و قدرت (1989) تبدیل واقعیت به ورای آن چیزی است که میبینیم و میشنویم؛ به زبانی دیگر، سمفونی باشکوهی است که سازهایش را نورها کوک میکنند: به نقاشی با نور بر روی نگاتیو میمانَد؛ و یا به فشرده کردن داستان یک شهر در شیوه بیانگریِ نورها. برای همین از پسِ تاریخ، رعد و برقِ نورها است که انفجاری تولید میکند: از چرخش بیوقفه سر انسانی در تودهای از نور نئونی گرفته –در حال تراوش اندیشهها؟- تا ماهیتبخشیِ نئونهای قرمز، آبی، و زرد به شکلها، آدمها، و سگ(ها) در زمینه طراحیِ صدای هوشمندانه جرج لاکوود در بسط ایده تولید و بیان فکرها توسط موجودات. با آب و قدرت تلاشهای سالهای آتیِ سینما را راحتتر و بهتر میتوان هضم و باور کرد: باور به چگونگیِ حضور موجود نوریِ عجیبِ کارلوس ریگادس در نور، پس از ظلمت (2012)، و یا به گامهای اشباح/زامبیها جهت هشیار کردنِ بدنِ مرده داک جونز در فصل سوم سریال درخشانِ دیوید لینج تویین پیکس (2017). در اینجا نورها موتور محرکه حرکت دوربین میشوند؛ نورهایی که در ادامه، اسیر سایههای پررنگِ انسانها شده، و در برابر میل سیریناپذیرشان در نابودی طبیعتِ بکر لوسآنجلس ناگزیر به عقبنشینی میشوند: شکلگیری لجنزار ناامیدی در غروب طبیعت.
قطار دوربین اما دوباره در انتها به راه میافتد: جاییکه ردیف ساختمانها و پنجرههای یک شکلشان را در برابر عریانی و بلاتکلیفی انسان در خلق کردن مینشاند. در این بازه، نورها کمترین نقش را ایفا میکنند. برهمنمایی یا رویهم قرار گرفتنِ نماها ویرانی را نشانه گرفتهاند: خودنماییِ چراغهای بیروح شهر، سرعت رفتارهای بیهدف انسانها، و بیابانهای تکرنگ لوسآنجلس همگی در یک قاب. تاریخ اما نور را بار دیگر احضار میکند: گذشته در مقابلِ انسان! «زمان» و شیوه رفتارش یعنی گذشتن نقش اخطار را به خود میگیرد. مردم این سرزمین بهخوبی از این افکار قدیمی آگاه هستند: از شیوههای غور کردن در مواجهه بین انسان و طبیعت؛ یا بیابانسازی از فرطِ استفاده بیرویه در مصرف آب در زمینهای اطراف لوسآنجلس. برای پَت اونیل در پایان، مساله ساختن/تولید کردن مهمترین مساله میشود: بازگشت نئونها، و تاختن بر تصاویری که که جوابهای مشخص را سرابی چشمکزن (در بازی نئونها) میبیند. آب و قدرت اینگونه معناها را در چشماندازی شناور به بازی میگیرد، و اجازه نمیدهد فراوانی نشانههای تصویری/صوتی ذرهای از وضوح آنها بکاهد. پَت اونیل یکی از درخشانترین و البته نامتعارفترین «سمفونیهای شهری» تاریخ سینما را خلق کرده است.
[1] Water and Power (1989)
[2] Pat O’Neill