دانشجو و مناسباتش

    همین که حرفش شد، پای توقعات به میان آمد. مشخص شد که مدخل سینماست. سینما ما را پرتوقع کرده‌ بود؛ رئالیته‌اش، قدری زود معصومیت را گرفت و تجربه بلوغ را درونی کرد؛ پیش از آن که دانشگاه را تجربه کنیم، و پیش از آنکه بفهمیم کمتر کسی به رئالیته سینمایی باور دارد. بعدها حضور در دانشگاه همواره همراه با هراس بود. یا تن می‌دادیم، یا کم می آوُردیم و یا متواری می‌شدیم. این دانشگاه آن فضایی نبود که «اریک رومر» وعده‌ می‌داد. دانشجوی «ژرژ پرک» آن کسی نبود که برایِ یافتنِ کارِ آینده‌‌اش در این فضا تقلا کند. این‌ها همه متعلق به واقعیت اطراف‌مان بود. واقعیتی در ریشه‌های متعدد، که با کمی تدقیق و مطالعه، دست کم برای ما ریشه‌ای‌ترینش خود این سینما بود. مناسباتش، اراده حاکمیت در تحدید بدن و حذف دانشجو، و البته بی‌میلی وصف‌ناشدنی سینماگرانش به فیگور «پسر/دختر جوان». شکست را هم اول از همه خود ما پذیرفته‌ بودیم. فیلم‌هایِ خواب‌آور و بی‌خاصیت و غرغروی این سال‌ها همین را به ما می‌گوید. ستیز با ایده حرکت و ستایش انفعال، بازنمایش همینی که هستیم، خدمتی شد به آن واقعیت سرکوب‌گری که تمام انرژی‌های درونی‌مان را غل و زنجیر کرده است. بگذارید روراست باشیم: ما از شکست، انفعال و افسردگی بچه‌های «نفس عمیق» راضی بودیم. ارضا می‌شدیم و تسلا می‌یافتیم. اما چه باک، باز برمی‌گشتیم به توقعاتِ بی‌جای‌مان: آخِر این چه‌جور اعتراضی بود که پیشاپیش نتیجه‌اش مشخص بود؟ چرا «افسردگی» ما مرهم بود و افسردگیِ آن‌ها یک کنش سیاسی؟ چرا ما زیر سقف بودیم و آن‌ها زیر سقف آسمان، خیابان؟ هر فیلمِ داستانی که دانشجویی را در قاب گرفت، هراس‌هایش را به تصویر کشید. همه آنچه باعث می‌شد او تسلیم شود. تمام این سال‌ها ما به یک «جیغ» نیاز داشتیم. در عوض «ماهی و گربه‌»ای را به چشم دیدیم که قبلاً پیروز نبرد را پدران اعلان کرده‌ بود. غم‌انگیز است؛ خاطره تصویری ما از دانشجو متعلق به فیلم‌هایِ آماتوریِ واقعی‌ست ــ که عمدتاً خود دانشجویان هدایت‌شان می‌کنند ــ و نه واقعیت فیلم‌ها، که اگر هم هست، خالی از هرگونه رستگاری تصویری‌ست. وقتی به سراغ این پرونده رفتیم، خوب می‌دانستیم آنچه را که از اساس غایب است، نمی‌توان به یکباره دگرگون کرد. تلاش بر این شد این غیاب را به‌واسطه هم‌قطارانش در جایی دیگر، که «در واقع» بخشی از «تخیل» ما شده‌ بود، تبیین کنیم. بنابراین مخرج نیز سینما خواهد بود چون تنها تخیل می‌تواند پایه‌های واقعیت را سست کند.