پوستِ زندگی‌شده

کوتاه درباره‌ی «ارادتمند شما» ساخته‌ی آپیچاتپونگ ویراستاکول

نوشته: مجید فخریان

آپیچاتپونگ ویراستاکول، این بی‌حادثه‌ترین فیلمش «اِرادتمند شما» را به یک «فاجعه عاطفی» توصیف کرده است. وصف غریبی است از این بابت که فیلم در ظواهر ماجرا هیچ پدیده‌ای را آن‌چنان که باید همچون یک فاجعه آشکار نمی‌کند. دست‌کم در فیلم‌های پیشین و پسین او، حضور الهه‌ای، ببری، میمونی، وزغی و یا یک پری دریایی که بی‌صدا پا به جهان فیلم می‌گذاشتند و همچون هر انسانی صاحب تن و بدنی بودند، شگفت‌زده‌مان می‌کرد، اما این‌جا حتی خبری از هیچ‌کدام از این‌ها نیست و در عوض به جایش با جنگلی پر از اصوات طبیعی روبه‌روییم که سه شخصیت خود را پس از 45 دقیقه گشت و گذار در شهر، بیمارستان و کارخانه، برای یک تفریحِ تابستانیِ کمابیش طولانی‌مدت، به سویش سوق می‌دهد. و در آخر نیز هر سه را لب رودی در همان جنگل می‌خواباند. آیپچات فرآیند به خواب رفتن‌شان را به قدری طبیعی ضبط می‌کند که خود به خود در رئالیته سینمایی اخلال ایجاد می‌شود. گویی که درون جنگل فیلمی از دیوید لینچ باشیم، با خود می‌پرسیم آیا خواب پایانیِ شخصیت‌های فیلم چون خوابی ابدی خواهد شد که بازگشت به خانه را دیگر در پی نخواهد داشت؟ از اول نیز آشکار بود که خلوت این سه، بیش از یک تفریح کوتاه کارگری باشد. اما آیا این شگفت‌آور نیست که آپیچات آخرین لحظات بیداری‌شان را با نمایشِ آشکار هم‌خوابگی‌ها و آزادسازی میلِ اروتیکِ پیش از این‌ سانسور شده‌شان تصویر می‌کند؟

هسته مرکزی فیلم متعلق به «مین» شخصیتی اهل برمه است که به خاطر مشکلات اقتصادی، زن و فرزندش را برای کار رها کرده و قاچاقی به تایلند آمده است. در کنار او، دختری به نام «رونگ» نقش دوست‌دخترش را ایفا می‌کند. رونگ برای مین که از یک بیماری پوستی رنج می‌برد، یکی از دوستانش «اورَن» را (جنجیرا پونگ پاس، این ستاره‌ی همیشگی سینمایِ آپیچات) با مقداری پول نزد پزشکِ آشنا فرستاده که با پادرمیانی اورن، مجوز کارت سلامت را برای مین به دست آوَرَد. حالا هرکدام از این شخصیت‌ها داستان خودشان را دارند. رونگ، در کارخانه‌ی ساخت مجسمه‌های تزئنیی کوچک کار می‌کند و «اورن» درگیر و دار دغدغه‌ای شخصی در زندگی زناشویی‌اش است؛ گویا او پیشتر بچه‌ای داشته که در آب غرق شده و حالا بر سر آوردن بچه‌ای دیگر با همسرش مُرددند. شاید این بیشترین چیزی است که از 45 دقیقه‌ی ابتدایی دست‌گیرمان می‌شود. در انتهای این زمان است که رونگ به بهانه‌ی این که حال خوشی ندارد کارخانه را ترک، و آماده‌ی شرکت در تفریح دو نفره می‌شود. با «مین» که جمع حضورش را پس می‌زند؛ وقتی رونگ می‌خواهد کارخانه را ترک کند، رئیس از او می‌خواهد که دیگر این مرد برمه‌ای را با خود به آنجا نیاورد. و تازه درست از این به بعد است که مسئله تاریخ و تنیدگی‌اش در گذشته و حال به سبک آپیچات نمایان می‌شود. ماشین که در جاده جنگلی پیش می‌رود، مین به رونگ می‌گوید: «از روح که نمی‌ترسی؟ روح سربازهای ژاپنی این اطراف پرسه می‌زنند.» از اینجا متوجه این خواهیم شد که دیگر هیچ‌چیز به سیاق قبل نخواهد بود. دیگر پایِ این فیلم بر روی زمین نخواهد بود. و آپیچات با آوردن تیتراژ آغازین در دقیقه‌ی 45، بر این ساختار دو تکه‌ای تأکید می‌کند.

مین پیشاپیشِ رونگ راه افتاده و در حالی که دستانش را در دست گرفته و با خود به سویی می‌بردش، همزمان از او می‌خواهد چشمانش را نیز ببندد. آن‌ها از جنگل عبور می‌کنند و به مکانی بلند بالا می‌رسند که تمام طبیعت را در اختیارشان گذاشته است. جنگل در مرز میان تایلند و برمه قرار دارد و مین بر زیر و زبر آن آگاه است. این اورن و رونگ هستند که غریبه به شمار می‌روند. اورن در حالی که با دوست همسرش مشغول عشق‌بازی در این جنگل است، بر اثر اتفاق از آن مرد جدا شده، مسیری را انتخاب می‌کند و به یکباره سر از جایی درمی‌آورد که مین و رونگ آن‌جا حضور دارند. مین و رونگ پشت به اورن لب رودخانه نشسته‌اند و رونگ مشغول اجرای آمیزش دهانی برای مین است. اورن اجازه می‌دهد کارشان را بکنند و تازه بعد از اینکه رونگ به طرف رودخانه رفت و آبی به سر و صورتش گرفت، ظاهر می‌شود. رونگ که لابه‌لایِ تفریح به مین گفته بود، از اورن بدش می‌آید و حتی فاحشه خوانده بودش، از حضورِ اورن جا می‌خورد و او را متهم به تعقیب کردن خود و مین می‌کند. اما اورن بغض کرده و دست و صورتش را که خراش دیده است نشانش می‌دهد. می‌گوید که راه را گم کرده و اتفاقی سر از این‌جا درآورده. رونگ که پذیرفته، به طرفش می‌رود و به زخم‌ها نگاه می‌اندازد.

هسته‌ی پلیمک فیلم را اما همین زخم‌های پوستی در برمی‌گیرد. هیچ‌گاه نمی‌شود دلیل و برهانی دقیق برایشان یافت، هیچ‌گاه نمی‌شود گفت که اورن وقت مهرورزی با آن مرد و بر اثر خوابیدنش بر روی زمین آسیب دیده یا در مسیری که گم کرده بود، این اتفاق برایش رخ داد. همان‌قدر که اصلاً نمی‌شود دلیلی برای بیماری پوستی مین پیدا کرد. اینکه مثلاً آفتاب داغ تابستانی چقدر دخیل بوده، و یا اصلاً چیزی چون روح‌های حاضر در جنگل که خود پیش از این درباره‌شان گفته بود، عاملین اصلی‌اند. همه به یک اندازه دخیل‌اند و اگر تن‌ها اینجا داغ کرده و حرارتی دارند که بر پوست اثر می‌گذارد، نه چون ایده‌ای سراسر رنجناک، که در نزد آپیچات همزمان چون توده‌ی انرژیکی است که بین تمام ساکنین این جنگل به یک میزان تقسیم شده و هر کدام بسته به موقعیت خود، از آن تغذیه می‌کنند. شگفت‌انگیز این میان ایده‌ی مورچه‌هاست. در طول فیلم هرگاه سفره‌ای پهن شده، مورچه‌ها به سمت آن هجوم آورده‌اند. خب این بخشی از زیست ساکنین طبیعت است. اما شگفت‌انگیز‌تر وقتی است که کمر رونگ به یکباره‌ توسط یکی از آن‌ها نیشگون گرفته می‌شود و رونگ را وادار به نشان دادن واکنش از خود می‌کند. این اتفاق کوچک در نزد آپیچات بخشی از آن وجه طربناک هستی است. بخشی قابل پرستش که حتی یک مورچه نیز از قدرت اروس برخوردار است. یا دست کم می‌تواند پیش‌برنده آن نیرویی باشد که دست مینِ خجالتی را که معمولاً احساسات اروتیکش تنها در نقایشی‌های بروز می‌کرد، به سوی کمر رونگ دراز کند.

می‌شود جادوهایِ ننامیدنی آپیچات را در مواجهه با کوچک‌ترین وقایع هستی یکی یکی ردیف کرد و برشمرد. مثلاً می‌توان در باند آکوستیک فیلم از تفاوت صدای مین با دیگران گفت. گویی که جدا از محیط ضبط شده و بعد با توناژی نجواگون به کیفیتی ابهام آمیز رسیده است. انگار که مین از عالمی دیگر با رونگ و اورن حرف می‌زند. و به راستی نیز همین است. لحظات پایانی فیلم که پر از این لحظات جادویی کوچک است، می‌گوید که او جدا ایستاده است. بی‌طاقتی اورن برای بازگشت به خانه، تازه پس از اینکه از اضطرار وجودی خود در رویارویی با آب کاست و در آخر هم زیر گریه زد، نیز دلالتی است بر این جداافتادگی. اما آن‌چه می‌شود به نام لحظه‌ی رهایی‌بخش فیلم خواندش، موقعیتی است که هر سه پا به درون آب گذاشته‌اند، رونگ و اورن شانه‌ی چپ و راست مین را در دست گرفته و با دست دیگرشان، از آن معجونی که انگار ترکیبی از سالاد و کرم است، بر پوست زخمی مین می‌مالند. دوربین چنان قبله‌گاهی پرستیدنی به بدن پوست پوستی‌شده‌ی مین نزدیک می‌شود، روی سطوح این بدن حرکت می‌کند و بخشی از صورت کف کرده‌ش را که آرام به جایی خیره شده، قاب می‌گیرد. این حرکتی است برای رفتن از خودآگاه به ناخودآگاه، نشانه‌ای است از زبان پیچیده‌یِ فیلم در مواجهه با مفاهیم مادی داستانش، نشانه‌ای آکنده از تجربه‌ای حسیک. پس از این است خواب ــ بخشی از پروژه‌ی همیشگی آپیچات ــ از راه می‌‌رسد. این‌بار درست در پایان فیلم. مین آسوده می‌خوابد، رونگ کنارش، کمی آن‌سو‌تر، اورن. اورن تا پیش از اینکه بخوابد، مدام این ‌سو و آن سو می‌رود. گریه می‌کند، می‌نشیند و به رونگ و مین چشم می‌دوزد. انگار این فاصله‌ی کم به قدر جهانی است که او از آن بی‌بهره است. و دوباره می‌خوابد. رونگ اما، چسبیده به مین، آلت جنسی‌اش را در دست گرفته و تا پیش از آن‌که از حال رود، فرآیند به خواب رفتنش تمام و کمال ثبت می‌شود. مشخص نیست بعد از این خواب، بیداری هم در کار است یا نه، مشخص نیست این تکیه او به مین، سبب می‌شود که با او پا به جهان اشباح بگذارد یا نه. اصلاً مشخص نیست آنچه رؤیت شد واقعیت داشت یا نه. «آخر همه‌ی رویاها در تجزیه و تحلیل نهایی اروتیک هستند.» این را آندره بازن می‌گفت که عاشق واقعیت بود!