صدای شاهد

درباره فیلم «ترکیدن»

نوشته: بنفشه جوکار

هر صدای گذرا نشانی از هذیان دارد. اثری برجای نمی‌گذارد و از کنارمان عبور می‌کند. اما همین که شنیده شد، رد پایش‌ در چیزی فرای حافظه ثبت و تکرار می‌شود. اگر در ورطه رد پاها بیفتی چه؟ اگر دائم صدایی را بشنوی که دیگران نشنیده‌‌اند چه؟ فیلم «همچون در آینه» برگمان را بخاطر بیاورید. کریس در حال قدم زدن با برادرش است. ناگهان می‌ایستد: شش! شنیدی؟ صدای یک فاخته بود! برادرش نشنیده بود. همینطور ما. فقط یک نفر شنیده است. سر و صدای بی‌اهمیتی که صرفا یک هذیان است. آیا جیغ سلی در میان همهمه جشن آزادی امریکا چیزی بیشتر از هذیانی است که تنها یک نفر آن را شنیده است؟

جک میان لابراتوارش ایستاده است. همه نوار‌ها پاک شده و تنها صدای سلی تکرار می‌شود. تصور کنید در یک مهمانی شلوغ هستید و صدای چکه شیر آب صاحب‌خانه را می‌شنوید. حذف همه صدا‌های اصلی برای شنیدن یک هذیان. کاری که ابتدای فیلم همکار جک در استدیو از صدا‌گذار می‌خواهد انجام دهد، برعکس این است. یعنی حذف همه افکت‌ها برای شنیدن صدای جیغ. حالا در پایان فیلم این اتفاق افتاده است. آرشیو افکت‌های جک خالی‌ست و با تنها صدایی که برایش باقی مانده به استدیو بازمی‌گردد. بازگشت از نیمه شبی سرد که در آن همه صداها در دم یخ زده است و حالا با گرم‌تر شدن هوا آب شده و شنیده می‌شود.

برسون اعتقاد دارد: «فیلم تو باید به چیزی شبیه باشد که با بستن چشم‌هایت می‌بینی.۱» تاکید او در توانایی صدا برای بازنمایی تصویر و حتا کنار گذاشتن تصویر به نفع صدا تا جایی پیش می‌رود که او پیشنهاد می‌دهد: «وقتی می‌توان صدا را جانشین تصویری خاص کرد، تصویر را کنار بگذار و یا خنثی کن. گوش به درون راه می‌برد، چشم به بیرون.۲» از ابتدای فیلم بارها جک را به واسطه شغل‌اش در موقعیت «شنیدن» می‌بینیم. شنیدنی که همواره با مکاشفه همراه است. صدای ضبط شده در هر بار شنیدن‌اش چیزی را نمایان می‌کند. همان‌گونه که نگاتیو توماس «آگراندیسمان – آنتونیونی» و عکس‌های کلر «دوربین ‌کلر- هونگ سانگ سو» رازی را برملا می‌کنند به واسطه ابزار سینما. این فیلم‌ها بیشتر از هر چیز درباره خود سینما و امکان‌اش است. امکانی که سال‌ها سینما در اختیار داشته اما به استفاده کردن از آن بی‌میل بوده است.کشف حقیقت.

جک، سلی را به متلی آورده است. سلی خوابیده و جک به نواری که از شب حادثه ضبط کرده است گوش می‌کند. مدادش را هماهنگ با حرکت بوم تکان می‌دهد و همه چیز عینا دوباره تداعی می‌شود. صدای وزش باد. صدای جغد. صدای قورباغه. صدای زن و مردی که او خلوت‌شان را بهم زده است و زن نگران حضور اوست. نگران از دیدن و ثبت شدن خلوت‌شان در حافظه دیگری. (میلی که این روزها با انتشار خودخواسته آدم‌ها از ثبت هرچیز کوچک و خصوصی‌شان در حال از بین رفتن است.) همه این تصاویر را شب قبل هنگامی که جک روی پل درحال ضبط افکت برای نجات دادن فیلم‌شان بود یکبار دیده‌ایم ولی حالا با تداعی دوباره آن تصویر‌ها در ذهن جک، دی‌پالما چه مقصودی دارد جز تاکید بر قدرت حافظه شنیداری در بازآفرینی تصاویر؟ جک چیز بیشتری از آنچه که به آن اطمینان داشت دستگیرش نمی‌شود. بله صدای گلوله است و این صدا تصویری که از آن شب در ذهن مردم مانده است را تغییر می‌دهد. تصویر دوست‌داشتنی رانندگی در مستی که به تصادفی منجر شده است جایش را به تصویر تروری سیاسی می‌دهد که ممکن است همهمه افتخارآمیز مردم در روز آزادی امریکا را خاموش کند. در ادامه فیلم هنگامی که جک تصاویری که از شب حادثه بدست آمده را به همراه صدا به سلی نشان می‌دهد، سلی می‌گوید: «صدا خیلی واضحه و این تصویره که یکم گیج کننده است.» با شنیدن دوباره صدا متوجه می‌شود که شب حادثه همین صدا را قبل از پنچر شدن ماشین شنیده است. مثل وقتی که کسی چیزی می‌گوید و ما نشنیده‌ایم و می‌خواهیم دوباره حرفش را تکرار کند و با اولین کلمه تمام جمله‌ای را که قبلا به ظاهر نشنیده بودیم یادآوری می‌شود. این یادآوری منجر به کشف حقیقت شده است. حقیقت را باید همه بدانند، اما چگونه؟ “صدا “برای باور عمومی هیچ‌وقت کافی نبوده است و اغلب برای حقیقت به “تصویر” استناد می‌شود. برای بدست آوردن نگاتیو‌ عکس‌های چاپ شده دست‌ به کار می‌شوند. حالا یک “فیلم” دارند. همراه با صدا و تصویر. هنگامی که به دیدن‌اش نشسته‌اند تصویر جک و سلی را داریم که ویدئو پروژکتوری میان‌شان است و آینه‌ای که در پشت آن قرار دارد. بخشی از پرده درون آینه پیداست که تصویری را نشان نمی‌دهد. حقیقتی را نشان نمی‌دهد. اما آن‌ها در حال تماشای فیلم هستند. دی‌پالما به جای کات به پرده نمایش فیلم، تصویر را در همان اندازه واقعی‌اش نشان می‌دهد. در زاویه‌ای نزدیک‌تر از آنچه جک در شب حادثه شاهدش بود. دیدن تصویر آتش گلوله باعث می‌شود که جک فریادی از خوشحالی بکشد. این خوشحالی حاکی از مطمئن‌ شدن به صدایی که شنیده بود نیست بلکه ناشی از حضور شاهدی است که می‌تواند حقیقت صدایی که شنیده بود را شهادت دهد. «تصاویر و صدا‌ها همچون غریبه‌هایی‌اند که در یک سفر باهم آشنا می‌شوند و پس از آن نمی‌توانند از هم جدا شوند.۳» و جک در پایان این سفر برای متقاعد کردن باور عمومی از این همراهی بهره می‌گیرد.

قرار است «تلویزیون» حقیقت را نشان دهد. دی‌پالما از همان ابتدا این خبر را می‌دهد که مأیوسانه تلاش‌های جک برای نجات سلی را دنبال کنید. جک که انتخابش از ابتدای فیلم”شنیدن “بوده است. تصمیم می‌گیرد ریکوردری به سلی وصل کند تا بتواند او را در انجام عملیات تحویل دادن فیلم به مجری تلویزیون همراهی کند. اولین جمله‌هایی که از سلی می‌شنود دردناک‌ترین آن‌هاست. در فاصله‌ای که سلی منتظر مجری تلویزیون است در میکروفن چیزهایی درباره رفتن و کارهایی که قرار است در آينده و بعد از رهایی ازین ماجرا انجام دهند به جک می‌گوید. امیدی در صدایش موج می‌زند و ما که می‌دانیم “قاتل زنگ آزادی” به جای فرانک داینهوو بر سر قرار آمده است آمادگی‌ شنیدن‌اش را نداریم. « و آنکه می‌خندد هنوز خبر هولناک را نشنیده است.»

جک در لحظات اولیه شنود متوجه می‌شود سلی در خطر است. ماشین را ترک می‌کند و در ایستگاه مترو به دنبال سلی می‌گردد. هر چه اطراف را نگاه می‌کند چیزی «نمی‌بیند» پس به «شنیدن» ادامه می‌‌دهد. شنیدن هر صدا، هر کلمه‌ و هرآوایی حیاتی می‌شود. صدای بالا رفتن از پلکان، صدای رمپ، همهمه مردم و در نهایت کلماتی که سلی به زبان می‌آورد هر کدام نقشه‌ راهیست برای برای رساندن جک به سلی. او هم که احساس خطر کرده است وارد بازی می‌شود. با گفتن این‌که اینجا امن نیست و یا نام ایستگاهی که به آنجا می‌روند. با این وجود جک باز‌هم به مترو نمی‌رسد. با ماشین‌اش به سمت جایی که جشن آزادی در آن برپاست رانندگی می‌کند. کارنوال ابتدایی فیلم جیمز باند «اسکای فال» را به خاطر دارید؟ «ترکیدن» هم درباره امریکاست. امریکایی که هر سال برای شنیده نشدن «جیغ» سلی جشن و همهمه‌ای به راه می‌اندازد. سلی‌ای که در شهر تکثیر شده و هربار با همان شمایل به قتل می‌رسد. جک بر اثر تصادف بی‌هوش شده است و اولین کلماتی که بعد از هوشیاری می‌شنود فریادهای سلی‌ست که او را صدا می‌زند. از آمبولانس خارج می‌شود و وارد جمعیت می‌شود. صدای درون گوشش بر صدای جشن غلبه کرده است. سلی ایستاده بر فراز شهر، امریکا را برای کمک صدا می‌زند اما صدای فریاد «آزادی» مانع شنیدن هذیان اوست. جک به سمت او می‌رود. موسیقی، «همدلانه۴» همه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ صداها را پوشانده است. جک با آخرین نفس‌هایش خود را به سلی می‌رساند. کار تمام شده است. اما قاتل هنوز نقش “زنگ آزادی” را ترسیم نکرده است. جک دستانش را در هوا می‌گیرد و سلاح را چند بار در شکم او فرو می‌برد. هنگامی که قاتل به زمین می‌افتد برای لحظه‌ای موسیقی قطع و صدای فشفشه‌ها شنیده می‌شود. شهر هذیان سلی را نشنیده است و جشن همچنان ادامه دارد. موسیقی کنار آن‌‌هاست و همدلی‌اش را از سر می‌گیرد. تن بی‌جان سلی میان دستان جک می‌چرخد. فشفشه‌ها در آسمان می‌رقصند و آزادی امریکا را جشن می‌گیرند.

جک در شب حادثه برای ضبط افکت وزیدن باد در میان درختان به روی پل رفته بود اما صدای اصلی نصیب‌اش شد. همکارش با شادی فریاد می‌زند: «به این می‌گن جیغ». جیغ سلی روی تصویر فیلم‌شان قرار گرفته است. اگر در ورطه رد پاها بیفتی چه؟ اگر دائم صدایی را بشنوی که دیگران نشنیده‌اند چه؟ جک دستانش را روی گوشش می‌گذارد و فشار می‌دهد. برای نشنیدن.

منابع:

۱. یادداشت‌هایی در باب سینماتوگرافی، روبر برسون، علی‌اکبر علیزاد، نشر بیدگل

۲.همان

۳.همان

۴. موسیقی می‌تواند با در اختیار گرفتن ریتم، لحن و جمله بندی صحنه مشارکت خود را در احساس صحنه مستقیما ابراز کند، مسلما چنین موسیقی‌ای برای چیزهایی چون غم، شادی، و حرکت از رمزگان فرهنگی استفاده می‌کند. این موسیقی را می‌توان همدلانه ـ برگرفته از واژه همدلی، توانایی درک احساسات دیگران- نامید.

صدا – تصویر/ ملاحظاتی زیباشناسانه درباره صدا در سینما، میشل شیون، محمدجواد مظفریان، نشر ققنوس