آنچه باید ساخته شود: فیلم به مثابه‌ی موسیقی!

نوشته‌: آیین فروتن

نه توالی و تسلسل پیاپی فصل‌ها، بلکه درهم‌تنیدگی و نسبت درون‌ماندگار میان‌شان! آنگاه که یک فصل همچنان رد و نشان، بارقه‌ها و آنه‌هایی از فصل‌های پیش و پس از خود را درون‌اش دارد. و منطق ساختاری چهارگانه‌ی «فصل‌ها»ی مارسل آنون نیز مبتنی بر چنین رابطه‌ای است؛ آنجا که یک فیلم از بطن فیلمِ پیشین زاده می‌شود و توامان اثر بعدی را از بطن خود می‌آفریند. پس چه جای تعجب اگر «پاییز»، در توالی غیرخطی و بدون ترتیب زمانی، چهارمین و واپسین فیلم و فصل چهارگانه‌ی آنون را شکل ‌دهد. در «پاییز»، رد و نشان سه فصل دیگر آشکارا پیش از هرچیز به واسطه‌ی چند عکس از فیلم‌های قبلی بر دیوار به چشم می‌آیند یا اگر به یادآوریم چگونه پیشتر در «زمستان»، کماکان رنگ‌های خزان بخشی از پالت تصویری فیلم را شکل داده بودند. دیواری در پس‌زمینه‌ی تصویر، در پشت‌سر، جایی در عقب و گذشته؛ پس‌زمینه‌ای که عمق‌ اندک تک‌قاب‌های «پاییز» را ساخته است. هرچه باشد این فصل/فیلمی است که باید به مثابه‌ی موخره و جمع‌بندی سه فصل/فیلم پیشین عمل کند، پس تمرکز، تاکید، تشدید و تحدید فضای قاب اهمیتی معین می‌یابد. تمرکز، تاکید، تشدید و تحدیدی که بنا بر سرشت و ماهیت سینماتوگرافیک‌اش، مقوله‌ی نگاه و مداقه و تمرکز بر کنشِ نگریستن را با خود در فیلم به همراه می‌آورد.

نه صرفاً ساخت و آفرینشِ یک فیلم، بلکه فرآیند و صیرورتِ ساخت و آفرینش فیلم! آنگاه که یک فیلم به خود، و پروسه‌ی آفرینش و جان‌یابی‌اش می‌نگرد. اهمیت همین فرآیند تکوینی و شَوَند را آنون از زبانِ شخصیتِ کارگردان درون فیلم (میشل لونزدل) که به نوعی جانشین وی در فیلم است یادآور می‌شود. مسئله‌ی هارمونی که در یک فیلم همه‌چیز است! اثری که در همانحال که می‌نوازد ساخته نیز می‌شود؛ یا در واقع، فیلمی که با همان آشکار شدن تصاویرش در روند خود خلق می‌شود. مانند همان دقایق آغازین که آنون بازیگرانش را برای تدارک فیلم در برابر دوربین می‌نشاند، صحنه آماده می‌شود و کلام گفتاری روی تصاویر عنوان فیلم، نام بازیگران، دست‌اندرکاران و مارسل آنون را اعلام می‌دارد. اکنون، لونزدل (در مقام کارگردان) رو به دوربین نشسته است و فرآیند شکل‌گیری ، ساخت و تدوین فیلمی دیگر را پی می‌گیرد؛ فیلمی که در بطن فیلم آنون غایب است و تنها پژواک موسیقی یا گفتار از آن به گوش می‌رسد. در حقیقت، «پاییز» آنون بیش از هرچیز نه صرفا یک شیوه‌ی نگریستن بلکه سه شیوه‌ی متفاوت از نگریستن به تصاویر را پیش‌روی ما و شخصیت‌هایش می‌نهد: نگریستن در سکوت، نگریستن به همراه موسیقی، و نگریستن به موازات گفتگو و سخن گفتن.

فقط نما، و نه نمای معکوس! در «پاییز»، فیلمی که لونزدل مشغول ساخت و تدوین‌اش است تصویر نمی‌شود. هرچه هست سیما، چشمان، ژست‌ها و حالات چهره‌ی لونزدل است که رو به دوربین، به جایی ورای قاب، به سوی آنون و پشت دوربین او و ما در جایگاه تماشاگر/مخاطب حضور دارد. پس اگر چیزی دربرابر دوربین و چشمان آنون و ما شکل می‌گیرد، امری خارج از قلمرو و فضای قاب نیز کماکان واجد حضور و هستی است. آیا ما در فیلمی ظاهر شده‌ایم که لونزدل به آن می‌نگرد و آنون خود را دوشادوش ما می‌نشاند؟ چنین به نظر می‌آید. ما در سکوت یا به همراه موسیقی (یک فیلم صامت) حضور داریم و به چهره‌ و حالات سیمای لونزدل می‌نگریم؛ کلوزآپ‌های آنون خود را یکسره وقف نظاره و مشاهده‌ی چنین لحظات و موقعیت‌هایی کرده‌اند همانطور که بعدتر لونزدل نیز از علاقه و دلدادگی‌اش به برگمان، برسون یا درایر می‌گوید، فیلمسازانی که پیش از این نیز خود را وقف نظاره‌ی چهره‌ها و ژست‌های انسانی در کلوزآپ کرده بودند. در همان ابتدای مسیر فیلم، و پس از نظاره‌ی پورشور و با حوصله‌ی دوسویه‌ میان ما/فیلمساز و لونزدل است که تصویر خاموشی می‌گیرد و در سیاهی و غیاب‌اش فرومی‌رود. یک مکالمه‌ی گذرای تلفنی، برای آنون کفایت می‌کند تا ما را در غیاب و خاموشی تصویر به گوش سپاردن به کلام و دیالوگ‌ها فرا بخواند یا به تعبیری ما و فیلم را به سوی سینمای ناطق خوش‌امد بگوید. پس بگذارید، نسبت میان تصویر و صدا، مشاهده و شنیدن را همینجا در فیلم آنون پیچیده کنیم: نگریستن نه فقط با چشم‌‌هایمان بلکه با گوش‌هایمان، و شنیدن نه صرفا با گوش‌هایمان بلکه با چشمان‌مان. و این بخشی لاینفک و جداناپذیر نه تنها در «پاییز» بلکه در سینمای مارسل آنون نیز هست.

نه فقط یک مرد، بلکه یک زن و مرد! از آنجا که اثر آنون، فیلمی است مبتنی بر فرآیند خلق از اینروی برای زایش و آفرینش، سویه‌ی دیگری نیز الزامی و اجتناب‌ناپذیر می‌نماید. اکنون، فقط یک نمای معکوس نیاز است که نگاه مرد را به سوی مقابل، و به جایی بیرون از قاب متصل کرده و پیوند دهد. به حضور و چهره‌ی یک زن. تامیا که در نقش دستیار ژولین فیلمساز (لونزدل) ظاهر می‌شود تا پروسه‌ی لقاح استعاری، نطفه‌‌بندی، شکل‌دهی و زایش فیلم را کامل کند. پس، دور از ذهن نیست اگر در ادامه و در فیلمی که نمی‌بینیم و زن و مرد در حال تدوین آن هستند، گفتگویی درباره‌ی مقوله‌ی بارداری می‌شنویم. فیلم آشکارا بر این وجه خود شهادت می‌دهد. اینک، دیگر نه فقط سیما و چشمان تامل‌ورز لونزدل رو به دوربین و ما که سیما و چشم‌های تامیا نیز به ما دوخته شده‌اند تا مخاطب خود را به مثابه‌ی فرزندخواندگان خود بنگرند. نگاه دوجانبه‌ی دو نسل از دو فصل متفاوت به یکدیگر، والدین و فرزندان؛ گذشته و آینده‌ای که یکسره در بطن اکنونیت لحظه احضار می‌شوند. و در ابتدا، نگاه‌های گذرا، گوشه‌چشمی و پنهانی مرد به زن تا تلاقی دیدگان هردو به همدیگر در ادامه.

نه فقط یک فیلم، بلکه یک «چهارگانه»، و نه یک فصل بلکه چهار فصل! و از اینروست، که «پاییز» آنون به فیلمی چندوجهی بدل می‌شود. مجموعه‌ای از آینه‌های تو‌درتو. ابتدا «پاییز»، فیلمی از مارسل آنون است با بازیگرانی که جای شخصیت‌های زن و مردی نشسته‌اند تا رابطه‌ای را تصویر کنند. فیلم دیگر، همان فیلم غایب است که لونزدل و تامیا به آن می‌نگرند و می‌سازند؛ فیلم سوم، همان است که به گونه‌ای استعاری مخاطب در آن حضور یافته و دو بازیگر خود را وقف نظاره‌ تماشاگران‌شان کرده‌اند. و اما فیلم چهارم، فیلمی است که بی‌انکه قادر به تماشایش باشیم صرفا به واسطه‌ی صداها و موسیقی در ذهن‌مان شکل می‌گیرد. آنجا که غیاب تصویر، به زایش قدرت «تصور» می‌انجامد و ذهنیت گسست‌های عینیت را کامل می‌سازد. پس از سوی دیگر، «پاییز» فیلمی تماما برساخته از تصویر و نیروی تصور نیز هست. کافی است بنگریم که چگونه فیلم رفته‌رفته همین مقوله‌ی تصورات را از لابه‌لای درونیات شخصیت‌هایش، خاطرات گذشته یا خواسته‌هایی برای آینده که به بیان درمی‌آورند ارج می‌نهد.

نه فقط فیلم‌های ساخته شده، بلکه فیلم‌های ناتمام یا هنوز ساخته نشده! «پاییز» صرفا فیلمی درباب ساخته‌شدن یک فیلم یا حتی ارجاع و ادای دین به فیلم‌های ساخته شده‌ی گذشته نیست بلکه کماکان در رویا و تمنای فیلم‌هایی است که هرگز ساخته نشده‌اند، ناتمام مانده‌اند یا بایستی که ساخته شوند. فیلمی درباره‌ی مارکی دو ساد که زن تمنای ساختش را دارد، فیلم ناتمامی از آنون که طی سفری فیلمبرداری شده و پاره‌ای از آن در «پاییز» شاهد هستیم، یا حتی فیلم‌ها خاطرات کودکی و روزگار سپری شده که بر نوار سلولوید ذهن شخصیت‌ها بی‌آنکه به نمایش در بیایند به یاد آورده می‌شوند و در قالب تکه‌هایی داستانی روایت و بازگو می‌شوند. و البته مهم‌تر از تمامی این‌ها، خود فیلم خیالین که باید هرچه زودتر سرانجام یابد تا لونزدل بتواند آن را تحت خواست و پافشاری تهیه‌کننده روانه‌ی اکران فستیوال ونیز کند.

نه یک زن و مرد، بلکه صرفا یک زن و یک مرد! فیلم خیالین لونزدل و دستیارش تامیا، شاید هرگز به فرجام نمی‌رسند اما «پاییز» مارسل آنون با نمایش تصاویری سحرانگیز از چشم‌اندازهای رنگارنگ پاییز و طبیعت سرانجام در فیلم جلوه‌گر می‌شود. تماشای یک فیلم دیگر؟ احتمالا. در این لحظات، گویی اینبار ما به همراه تامیا و لونزدل (با تاکید هرچه بیشتر بر چشمانشان در اکستریم کلوزآپ) به تماشا و نظاره‌ی این فیلم کوتاه آبستره و تجربی از آنون نشسته‌ایم. تصاویر درختان در بطن پاییز در حرکتی بی‌وقفه. تصاویری که به طور مداوم دچار دگردیسی، بی‌شکلی، محوشدگی و آشکارگی دوباره می‌شوند. تکه‌پاره‌های خطوط و رنگ‌ها با همنشینی آوای موسیقی «آواز زمین» گوستاو مالر؛ یا آنطور که آنون از زبان لونزدل اذعان کرده بود: فیلمی که تماما مانند یک قطعه موسیقی باشد! دستکم این همان فیلمی است که آنون در نهایت، تمنای ساخته‌اش را داشته است. در همینحال، زن و مرد به خزان و انتهای رابطه‌شان رسیده‌اند، آن‌ها آنچه را که باید می‌آفریدند خلق کرده‌اند پس اکنون دست‌های به یکدیگر گره‌خورده در کلوزآپ از هم جدا می‌شوند، و هرکدام در تاریکی و سیاهی فضا پیرامون جداگانه و جداافتاده از هم تصویر می‌شوند. زندگی، رابطه‌ی زن و مرد و فیلم فرجام غایی خود را یافته‌اند و «پاییز» آنون نیز با تصویری از میز کار خالی او با جهانی در حرکت و تکاپو دربرابرش پایان می‌یابد. فیلم به انتهای مسیر خود رسیده است اما زندگی و صیرورت فصل‌ها همچنان ادامه دارد.