تعمیم امر درونی

درباره سه مستند «فیلمی برای تو»، «عشق واقعی» و «عشق در نمای نزدیک» ساخته ایمان بهروزی

نوشته: هادی علی‌پناه

مواجهه با «فیلمی برای تو» به یک مکاشفه جذاب از تقابل امر درونی و سینما می‌ماند. فیلم‌سازی در تدارک برای بازسازی یک اتفاق در مقابل دوربین به دنبال بازیگری مناسب می‌گردد. اما نه اتفاق اتفاقی ساده و خیالی ست و نه بازیگر مورد نظر تجربه‌ای بدون مخاطره را پشت سر خواهد گذاشت؛ که تنها به عناصری چون مهارت در بازیگری و این دست چیزها اکتفا شود. ایمان بهروزی در آستانه مهاجرتش سوال‌هایی را که بارها درون خود تکرار کرده و احتمالا بارها با معشوقه‌اش، این بار به پیشگاه دوربین آورده است. امری درونی در پیشگاه دوربین چگونه قابل ترسیم و نمایش است؟ سوالی که «فیلمی برای تو» با ماهیت بخشیدن به آن یا در تلاش برای ماهیت بخشیدن به آن، فیلم می‌شود. اما نکته جالب‌تر برای من مواجهه بهروزی با کاندیداهای خود برای ایفای نقش معشوقه‌اش هستند. او در تمام زمان فیلمش با چند دختر به گفتگو می‌نشیدند اما در نهایت انتخاب نهایی‌اش شخصی ست که در پیشگاه دوربین از قالب انفعالی معمول، از لاک دفاعی خود بیرون آمده و در جواب فیلم‌ساز/دوربین از خود او سوال می‌کند. مکاشفه او مکاشفه دوم و حیاتی‌تر فیلم است. و مگر نه اینکه این مکاشفه خود دلیلی ست بر انتخاب نهایی بهروزی و تکمیل شدن عناصر لازم برای بازآفرینی اتفاق مورد نظر فیلم‌ساز؟ اتفاقی که البته قرار نیست در فیلم ببنیمش. آن اتفاق قرار است در صاحت دیگری از سینما، نه روی پرده، بلکه در نزد مخاطب حادث شود. مخاطبی که حالا و بعد از مکاشفه‌ی مکاشفه بهروزی، خود مواد لازم برای تکمیل ضلع نهایی سینما را در اختیار دارد.

«فیلمی برای تو» از این نظر کماکان تجربه‌ای کم‌نظیر است. فیلم اساسا با به چالش کشیدن چگونگی در مواجهه با چرایی تصویر می‌شود و محصول نهایی تنها عناصر لازم برای به چالش کشیدن مخاطب حالا دیگر فعال شده فیلم را فراهم می‌کند. یا به شکلی دیگر: «فیلمی برای تو» فیلمی ست برای به فعلیت درآوردن امر درونی/سینمایی در نزد مخاطب.

«عشق واقعی» دومین فیلم بهروزی دقیقا گسترش همین ایده است اما در ابعاد و جغرافیایی دیگر. فیلم‌ساز در تلاش است سوال خود را در ابعاد تاریخ زیستی خود بسط دهد و برای این کار طبعا سراغ خانواده‌اش را می‌گیرد. اگر در فیلم پیشین بهروزی را فردی عاشق پیشه و عشق را یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های او یافته‌ایم؛ حالا بهروزی در تقابل با خواستگاه‌های خانوادگی خود در تلاش برای واکاوی درونیات خود است. این بار سوال‌ها به سمت اعضای خانواده پرسیده می‌شوند. خبری از بازسازی فیلم اول نیست، اما بهروزی اینبار موفق به ترسیم یک بازنمایی می‌شود. بازنمایی شکل و ماهیت یک مفهوم در نزد نسل‌ها، چگونگی تاثیرپذیری خودش و نهایت مواجهه این همه با سینما/دوربین و باز در نهایت فعل و انفعال مخاطب نسبت به آنچه تجربه کرده است.

باز در فیلم دوم نیز امری ثانویه اما مهم‌تر توجه را به خود جلب می‌کند. فیلم‌ساز/پرسشگر در مواجهه با تاریخش. تاریخی خرد و البته روایت شده از سوی افرادی آشنا. و نیز شهامت دوباره فیلم‌ساز در اجازه دادن به اطرافیانش برای طرح سوال از خود او یا که بهتر است بگوییم: زیرسوال بردن فیلم‌ساز/برادر/پسرشان. بهروزی به خوبی می‌داند که آنچه در درونش باعث ناآرامی ست و منجر به کنش فیلم‌سازیش، ریشه در تاریخ دارد و حالا در سدد احضار آن برآمده است.

این تلاش در «عشق در نمای نزدیک» است که به عینت بیشتری می‌رسد. فیلم‌ساز مسئله تاریخ را اینبار در بیرون خود و خانواده‌اش، در مواجهه با آدم‌ها و تاریخ جامعه/پیرامونش جستجو می‌کند. یکی از مهم‌ترین عناصر پیش برنده مکانیک فیلم سوم بهروزی، تیزبینی او برای یافتن نمودی بیرونی از خواسته یا بهتر است بگوییم خودش است. داستان زن سرخ پوش میدان فرودسی و عینت بخشیدن «خود درونی» در پیشگاه سینما از آن ایده‌هایی ست که تا مدت‌ها با خود خواهم داشت. بهروزی حالا با شناختی بهتر از خودش (نتیجه مکاشفه/تراپی دو فیلم قبلی و البته زیست پرسشگرانه‌اش) موفق می‌شود با یافتن کالبدی قابل ترسیم و قابل روایت از درون خود (همان داستان زن سرخ پوش) حالا با آدم‌های نا آشنا روبه‌رو شود و ایده مکاشفه در تاریخ را در ابعاد گسترده جامعه و آدم‌های پیرامونش پیش ببرد. سه زن، سه مصاحبه/گفتگو و در نهایت حضور فیلم‌سازی/گفتگوگری که حالا در سومین فیلم خودش پختگی و مهارت لازم برای بیرون کشیدن امر درونی دیگران را نیز یافته است. یا که بهتر است بگوییم جسارت چنین خطر کردنی را در خود می‌بیند.

بهروزی اینجا دیگر یک جوینده طلاست. جوینده‌ای که بی هیچ ترسی در دل ناشناخته‌های جغرافیای دوردست پیش می‌رود و در تلاش است ایده‌های خود را توامان هم اثبات کند و هم چیزهای تازه به آن بیافزاید. حالا می‌توان دوباره به «فیلمی برای تو» بازگشت. بهروزی برخلاف بیشتر فیلم‌سازان این دوره زمانه، نیازی به روکردن کاردستی‌های روایی تازه نمی‌بیند تا مهارت و پیشرفتش را نیز یادآور شود. او دوباره به درون ماشین و دوباره به ساختار گفتگو، باز هم با سه زن باگذشته است. اما مسیری طول و درازی که پیموده تا دوباره به این نقطه برسد را ما نیز همراه او و فیلم‌هایش زیسته و فهمیده‌ایم. زن سرخ پوش میدان فردوسی درون همه ما وجود دارد. در واقع ما همه در مواجهه با عشق چنین وضعیتی داریم. اما هر یک با قواعد خودمان و آنقدر که جسارتمان به ما اجازه می‌دهد. فرق نمی‌کند با لباس سرخ هر روز کنار یک میدان بایستی، برای یافتنش فیلم بسازی یا که در مقابل سینما آنچه شخصی دیگر زیسته و می‌پرسد را درون خود نیز در غلیان بیابی. سینما مسیری ست برای تعمیم امر درونی. این ایده بزرگی ست که بهروزی دوباره در جستجوی آن است و موفق می‌شود در فیلم سوم شمایی از آن را به تصویر بکشد.